tgoop.com/raghsandehbarab/1699
Last Update:
دیروز مسیج آمد که امروز ساعت ۹ تا ۱۱ صبح برقتان خواهد رفت، که نرفت. شب نیلا را مادرش حمام برده بود که برق رفت، ساعت ۶. دخترکم چنان وحشت کرده بود که صدای جیغش قطع نمیشد. دوان دوان با چراغقوهٔ موبایل توی حمام دویدم و بیرونش آوردیم اما تا چند دقیقه فقط میلرزید و ضجه میزد و با اشاره به چراغ اتاق میگفت: روشنش کن. بالأخره آرامش کردیم، اما من هنوز از عصبانیت به خودم میپیچم و به ترومایی که روانِ دخترک را مجروح کرده فکر میکنم و دشنامها توی ذهنم روی هم میغلتند. این جهنمیست که این موجودات برای چند نسلمان درست کردهاند، نسلهایی زخمی، بیمار، محروم از بدیهیترین حقوقِ انسانی، و حتا ابتداییترین برخورداریهای زیستی در قرنِ بیستویکم.
تا حدِ ساختنِ بمبِ اتم، اورانیوم غنی و انبار کردهاند و با عواقبش، کمرِ زندگیِ مردم را شکستهاند اما هنوز عرضهٔ تأمینِ برقِ خانگیِ کشور را هم ندارند. هر گوشه انگشت میگذاری جز ویرانی و فقر و نکبت حاصلِ کارشان نیست و همیشهٔ خدا هم طلبکارِ ملت و آمادهٔ بگیر و ببندند.
در وحشتناکترین روزهای زندگیام هرگز از کسی متنفر نشده بودم و برای کسی آزار و آسیبی نخواسته بودم، اما حالا معنای نفرت و نفرین را خوب میفهمم، خوبِ خوب. مدتهاست به این فکر میکنم که کاش حتا فقط یک روز به پایانِ عمرم هم که شده، پایانِ دوزخیتان را ببینم و بعد بمیرم. فقط همین.
BY رقصنده بر آب | آرش شهیدی
Share with your friend now:
tgoop.com/raghsandehbarab/1699