tgoop.com/raghsandehbarab/1710
Last Update:
نمیخواهم دربارهٔ هویتِ حقیقیِ این فرد که از آن آگاه نیستم، واردِ بازیِ حدس و گمان و جدل شوم. من دوستانِ پادشاهیخواهِ بسیار محترم و شریفی دارم که فرسنگها از چنین اوباشگریهایی دورند. البته بنظرم بسیار لازم است که لااقل در این مورد، آقای رضا پهلوی مستقیما، صریحا و مشخصا، برائتشان را از چنین حرکاتی و مهمتر از آن، از نوعِ نگاهِ مبتذل، خطرناک و حماقتبارِ پشتِ آن اعلام کنند و در برابرِ کسانی که با ادعای پهلویدوستی و پادشاهیخواهی، نمادِ محضِ لمپنیسم و مطلقگرایی و خشونت و بلاهت و نفرتپراکنی شدهاند، موضعی قاطع و صریح اتخاذ کنند.
نکتهای اما که میخواهم از آن بنویسم، مسئلهٔ اندوختهٔ فرهنگی-اجتماعیِ جامعهٔ ایران است. ورای اعتقادات و نظرات و دیدگاههای سیاسی، شاید مهمترین اندوختهٔ هر جامعه، اشخاصی هستند که در طولِ تاریخِ آن جامعه، در زمینههای گوناگونِ فرهنگی، فکری، هنری، علمی، اجرایی و غیره، در دورانِ خود برجسته و صاحبنام بودهاند. این افراد جدا از آن که بخشی حذفنشدنی از تاریخِ هر جامعه هستند، در غنیتر کردنِ فرهنگِ هر کشور در یکی از حوزههای فرهنگی-تمدنی، و ارائهٔ الگو و خلقِ انگیزه و خودباوری و غرورِ ملی در همان حوزهٔ تخصصیشان، نقش و کارکردی غیر قابل انکار دارند.
بسیار پیش میآید که چنین افرادی خارج از حوزهٔ نامآوریشان، در زندگیِ شخصی یا دیگر حوزهها، دیدگاهها و رفتارهایی داشته باشند که از نگاهِ ما (درست یا غلط)، محضِ خطا و خبط بهشمار بیایند. نمونهای بسیار ملموس، قطعی و نزدیک از این قضیه، برجستگانی چون هایدگر، سِلین و لِنی ریفنِشتال در فلسفه و ادبیات و سینمای آلمان بودهاند که علیرغمِ نبوغشان در حوزهٔ خاصِ فعالیتِ خود، به نازیسم و فاشیسم گرایش داشتهاند و حتا در تأییدِ آن، عملا گام برداشتهاند. صد البته که نقدِ این رفتارها، حقِ مسلَم و بلکه وظیفهٔ همگان است، اما حتا در چنین حالتی که خطای این شخصیتها قطعی و بدونِ هیچ تردیدیست، تلاش برای بیاعتبار و له و محو کردن و حقیر جلوه دادنِ کلِ وجود و ثمراتشان، جدا از این که اساسا ناشدنیست، فقط تیشه به ریشهٔ فرهنگِ خود زدن، و آشکارکنندهٔ عدمِ بلوغِ ذهنی، و ناتوانی در تفکیک است. فقط کافیست تاریخِ ادبیاتِ ایران را بدونِ هدایت، شاملو، ساعدی، دولتآبادی، بهرنگی، براهنی، ابتهاج، احمد محمود و دیگر شاعران و نویسندگانی که در دورانِ خود، گرایش به اندیشههای چپ داشتند تصور کنیم تا به عمقِ حماقتبار بودنِ این نوع نگاه پی ببریم.
نمونهای از چنین تلاشِ آسیبرسان و بیهودهای را دقیقا در سالهای پس از انقلاب ۵۷ هم در انواعِ حوزهها از فرهنگ و هنر گرفته تا تجارت و اقتصاد شاهد بودهایم که امروزه گرفتارِ نتایجِ سوء آن، از تضعیفِ فرهنگ و هویتِ ایرانی تا زمامداریِ مدیرانِ متظاهرِ نالایق هستیم.
کوتاه این که، کاش از گذشته پند بگیریم و تلاش کنیم در عینِ نقدِ اصولی و منصفانهٔ شخصیتهای گذشته، رفتاری خردمندانه و توأم با آیندهنگری در برابرِ سرمایههای فرهنگی-تاریخیمان داشته باشیم، وگرنه اسارت در دامِ نابخردی و کوتهفکری و افراطیگری، به ما بسیار نزدیکتر از آن خواهد بود که گمان میکنیم.
BY رقصنده بر آب | آرش شهیدی
Share with your friend now:
tgoop.com/raghsandehbarab/1710