tgoop.com/ravayatdarmanzendegi/183
Last Update:
تصویر غریبیست
پسر جوان در حالیکه کاغذ و مدادی در دست دارد و سرش با دستمالی بسته شده که حاکی از وجود جراحتیست، به دوردست نگاه میکند.
همه چیز به نظر آشفته است، سرباز دیگری کنار او بر زمین افتاده و گویی مُرده است. خورشید در آسمان پشت هاله ای از ابرها حضور کمرنگ خود را در میانه پررنگ بقایای جنگ حفظ کرده است.
دستهای مرد جوان و پایی که پوتین پوش است، گویی با نگاهش هماهنگ شده اند و سرودی محزون سر میدهند.
سرودی که برای من تداعی امید نیز دارد؛ کسی که در میانه نبرد شوقی برای نوشتن دارد، چطور میتواند از امید بی بهره باشد؟!
ای کاش عکسهایی این چنینی از پزشکان و پرستاران و درمانگران هم داشتیم؛ آنهایی که جنگ و نبرد را به گونه ای دیگر تجربه میکنند. آنها که مرگ هم قطارانشان را، نه فقط مرگ جسمشان، که مرگ آرزوها و امیدها را شاهد هستند؛ آنها که در بحبوحه نابسامانی ها، بی عدالتی ها، تحقیرها، جراحتها و پاره پاره شدنها، هنوز شمع امید را روشن نگه میدارند تا به سهم خود نقشی متفاوت بر چرخه های تکرار شونده خشونت، بی تفاوتی، نادیده گرفتن انسانها و ... بزنند. آنهایی که در میانه آشوب، نگاهشان به سمت چشم اندازهایی متفاوت است.
BY درمان به روایت زندگی🩺✍🌾🌊

Share with your friend now:
tgoop.com/ravayatdarmanzendegi/183