tgoop.com/romankhonee1/26777
Last Update:
داستان #ظاهروباطن 🧑🔧👨🏼🔧
#قسمت_چهاردهم- بخش دوم
گفتم : فرح جون خودتون رو ناراحت نکنین ..مال دنیا دوباره بدست میاد ..
با گریه گفت : نمی ببینی بچه هام دارن از دست میرن ؟ من غصه ی اینا رو میخورم ؛ گیتی آدم بی خیالی نیست نمی تونه تحمل کنه ..
نسرین گفت : آره فرح جون ؛ نه که من بی خیالم و سیب زمینی ؛ باید مثل اون دیوونه بازی در بیارم تا بفهمین ناراحتم ؟
فرح جون گفت : میشه خفه بشی ؟
گفتم بچه هام دارن از دست میرن ..تو بچه ی من نیستی ؟ بِبُراون صداتو ؛؛ اینقدر نمک به زخم من نزن .. به این دل بی صاحب نیش نزن ..نمی تونی حرف نزنی ..
چند بار بگم یکم با آدم همدردی کنین , میمیری اگر جلوی زبونت رو نگه داری ؟
گفتم : فرح جون بهتون قول میدم این وضع زیاد دوام نمیاره ..
گفت : چی میگی مادر ؟ یک طوفان به پا شده که حالا اولشه ..تا همه چیز رو خرا ب نکنه ولمون نمی کنه ..کاش نیومده بودم ..کاش بالای سر زندگیم می موندم ..
حالا زرافشان برای اینکه خودشو خلاص کنه من و بچه ها رو آواره می کنه ..نمی دونم چه خاکی به سرم کرده ؛؛
گفتم : نه بابا هیچ مردی دلش نمی خواد زن و بچه اش رو آواره کنه که خودشو نجات بده ..فکر می کنم شما در مورد آقای زرافشان اشتباه می کنین ..
گفت : نمی دونم والله آدمیزاد دیگه می شینم فکر خیال می کنم ..کارای گیتی هم از یک طرف داره داغونم می کنه ..
BY 📚🌈رمان کده🌈📚
Share with your friend now:
tgoop.com/romankhonee1/26777