tgoop.com/romankhonee1/26794
Last Update:
داستان #ظاهروباطن 🧑🔧👨🏼🔧
#قسمت_پانزدهم- بخش اول
در حالیکه صورتم داغ شده بود و حس می کردم سرم داره می ترکه گفتم : ببین گیتی من حالم خوب نیست از این کارای تو هم سر در نمیارم ، شاید نسرین راست میگه تو می خوای مدام مرکز توجه باشی .
گفت : حرفهای نسرین رو برای من تکرار نکن از دست اون میام اینجا از بس زخم زبون می زنه حالا تو هی بگو نسرین راست میگه، باشه ؛ باشه ،من لوسم و می خوام مرکز توجه باشم ،دست از سرم بر دارین ،توهم برو ؛ حالا که فکر می کنی من اینقدر دروغ گو و ریا کارم برو و تنهام بزار،
منه احمق رو بگو فکر می کردم اگر این حرف رو به تو بزنم سر از پا نمی شناسی و خوشحال میشی ،
فکر کنم در موردت اشتباه کردم ،اصلاً کار من اشتباه کردنه ،
داد زدم تو خیلی غیر منطقی رفتار می کنی خودت نمی فهمی ، اولش میگی بیا با من ازدواج کن طلاقم بده ،بعد میگی چون فهمیدی من تو رو دوست دارم بیام باهات ازدواج کنم ،گیتی یکم در مورد حرفات فکر کن ،
یک مرتبه محسن همینطور که میومد طرف ما داد زد چی شده ؟ شما ها چه خبرتونه ؟
آروم گفتم : یک کلمه حرف نمی زنی ؛ نمی خوام محسن بفهمه ،خواهش می کنم به گوش اون نرسه، همین جا این مسخره بازی رو تمومش کن ، محسن رسید به ما و پرسید : دارین دعوا می کنین ؟
#ناهید_گلکار
BY 📚🌈رمان کده🌈📚
Share with your friend now:
tgoop.com/romankhonee1/26794