tgoop.com/romankhonee1/26797
Last Update:
داستان #ظاهروباطن 🧑🔧👨🏼🔧
#قسمت_پانزدهم- بخش چهارم
برگشتم و با غیظ نگاهش کردم و گفتم تو در مورد من چی فکر کردی ؟ من یک آدم احمقم که هر کاری گفتی می کنم ؟
نه آقا محسن اگر تا حالا هر چی گفتی گوش دادم برای اینکه معقول بود و خواستم کمکت کنم، ولی تو منو با بُز اشتباه گرفتی متاسفم که اینطوری منو شناختی.
داد زد بهت میگم وایستا بزار باهات حرف بزنم ، نمی فهمیم مگه مجبورت کردم که این همه عصبانی هستی ،
با غیظ روی تنه یک درخت نشستم و گفتم : بگو ؛ بگو ببینم حرف حسابت چیه ؟ من غلط کردم کار و زندگیم رو ول می کنم میفتم دنبال تو ؟ آقا محسن برای این بود که رفیقم بودی تو رو مثل برادر دوست داشتم ،
کنارم نشست و گفت : حق داری ، باید خودم بهت می گفتم ؛اما ماجرا چیز دیگه ای
گفتم : ماجرا چیه ؟ تو هیچ وقت بهم دروغ نگفتی ما دوتا از برادر بهم نزدیک تر بودیم ،جریان چیه ؟ چرا داشتین با احساسات من بازی می کردین گفت :به امام حسین قسم اگر همچین قصدی داشتیم ،اصلاً گوش نمی کنی ؛
صبر کن واست میگم، بزار از اول تعریف کنم.
BY 📚🌈رمان کده🌈📚
Share with your friend now:
tgoop.com/romankhonee1/26797