tgoop.com/romankhonee1/26840
Last Update:
داستان #ظاهروباطن 🧑🔧👨🏼🔧
#قسمت_پانزدهم- بخش هفتم
گفتم : آره جون خودت اگر می خواستی غیرتی بشی برای اون بهرام غیرتی می شدی، که اینقدر خواهرت رو اذیت نکنه ،
من که کاری نکردم خجالت بکشم سرم به زندگی خودمه ، اما دل آدم که دست خودش نیست ،نمی اومدم خونه ی شما برای اینکه یک وقت به تو خیانت نکرده باشم .
گفت : می دونم داداش تو رو می شناسم وگرنه الان یک بادمجون زیر چشمت کاشته بودم.
گفتم : تو اول برو بادمجون های دور چشم بهرام رو جمع کن بعداً زیر چشم من بکار
گفت : خب دیگه تمومش کن ؛ منم مثل تو فکر می کنم کاری کنم که درست باشه تو وضعیت منو می ببینی ولی درکم نمی کنی نمی دونی چقدر خرابم،
حالا بگو ببینم تو واقعا از گیتی خوشت میاد ؟ یا اون با خودش خیال بافی کرده ؟
گفتم :خیلی بیعشوری ، من هرگز با نظر ناپاک به خواهرت نگاه نکردم من آدمی هستم که از تجربیات خودم استفاده می کنم یک خطا رو دوبار تکرار نمی کنم ؛ حالام سعی دارم دوباره کاری نکنم که بعداً پشیمون بشم و صادقانه میگم خودمم لایق گیتی نمی دونم و الان نه موقعیت این کارا رو دارم نه شما توی شرایط خوبی هستین.
BY 📚🌈رمان کده🌈📚
Share with your friend now:
tgoop.com/romankhonee1/26840