tgoop.com/sadeghniamehrab/1117
Last Update:
🔹 دو برگ از قرآن.
✅ دوستی میگفت: "...در منزل روستایی ما (در اطراف زنجان) پدر و مادرم دو عکس از آیت الله بروجردی و آیت الله شریعتمداری روی طاقچه اطاق میهمان گذاشته بودند. به این دو عکس بسیار احترام میگذاشتند و کسی جرات نمیکرد به آنها دست بزند. این دو عکس برای پدر و مادرم، چیزی شبیه دو برگ قرآن بودند. یک روز برفی، درِ منزل ما به صدا درآمد. من از همه کوچکتر بودم و کاندیدای نخست باز کردن در. وقتی در را باز کردم، دیدم یک نفر با هیبت سیادت پشت در ایستاده است و کمک میخواهد. برگشتم داخل خانه و به مادرم گفتم: "این سید است، میگوید کمک میخواهد." این جمله را در حالی گفتم که انگشت دستم را به طرف عکس آیتالله شریعتمداری، کشیده بودم. مادرم با تعجب نگاهی به من کرد و بدون این که چیزی بگوید چادر چاروقش را درست کرد و دوید دَم در. کمی بعد برگشت و زیر لب مدام استغفار میکرد. گاهی هم سرش را به آسمان بلند میکرد و میگفت: "خدایا بچه است؛ نمیفهمد. خودت از گناهش درگذر." من اشتباه گرفته بودم. کسی که درِ خانهی ما را زده بود، آیت الله شریعتمداری نبود! پیر مرد سیدی بود که دستاری به سر میبست و از مردم یاری میخواست. مادرم با ترس و نگرانی به من میگفت بچه جان، عقل که نداری؛ چشم هم نداری؟! از نظر مادرم، من به آیتالله شریعتمداری توهین کرده بودم. نباید آن نیازمندِ پشتِ در را به جای او اشتباه میگرفتم. مادرم به استغفار و عذرخواهی و دعوا کردن من بسنده نکرد و یکی از مرغهای خانه را برای دفع بلا قربانی کرد. میگفت اگر این کار را نکنم، ممکن است خانه روی سر بچههایم خراب شود."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۳/۳/۲۱
@sadeghniamehrab
https://www.tgoop.com/sadeghniamehrab
BY اخلاق در حوزه اجتماع

Share with your friend now:
tgoop.com/sadeghniamehrab/1117