SASANHABIBVAND Telegram 4575
ساسان حبیب‌وند
🌀 «محبوب و تنها» (بخش اول) این نوشته را در دو بخش تقدیم می‌کنم. این دو بخش، هم مستقل‌اند و هم مکمل یکدیگر. شما آنها را به هر شکلی که دوست داشتید بخوانید... 🔹 چرا خیلی از آدم‌های مشهور خودکشی می‌کنند؟ چرا بسیاری از ثروتمندان، سلبریتی‌ها و هنرمندان بزرگ، داروی…
🌀 «محبوب و تنها»
(بخش دوم)

🔹 تنهایی، به معنای درک نشدن و عزلت درونی، از بزرگ‌ترین رنج‌های افراد مشهور و سلبریتی‌هاست. این همان رنج بی‌همدلی و بی‌هم‌زبانی است که مولوی در همان آغاز مثنوی به تصویر می‌کشد. آخر مولوی هم یک سلبریتی بود؛ مشهور، محبوب، الگو، مورد ستایش و در عین حال، تنها.

هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

🔹 درست است که سخن مولانا بعد عمیق معنوی و عرفانی دارد. اما چه کسی گفته است که عرفان، یک مفهوم انتزاعی و غیرشخصی است؟ عارفی که رنج را از عمق جان خود حس نکرده باشد، چگونه می‌تواند ابیاتی چنان آشنا و ماندگار بسازد؟ از قضا این تصور، از جمله همان سوءتفاهم‌های ما درباره بزرگان است.

🔹 اساساً همین احساس تنهایی درونی است که عارف را عارف می‌کند و او را بی‌قرار وصل می‌سازد. در این حال، هم‌صحبتی کسانی که با این اندوه آشنا هستند، می‌تواند مرهمی دلپذیر بر این رنج مشترک باشد.

🔹 بی دلیل نیست که مولانا به حضور شمس آنهمه وابسته شد. آنچه او را به شمس پیوند می‌داد، فقط جاذبه یا نیکویی شمس نبود؛ بلکه غم سنگین تنهایی بود. اگر موضوع، فقط جذابیت معنوی یا عرفانی شمس بود، مولانا پس از او همچنان به دنبال همدم نمی‌گشت. اما پس از فقدان شمس، مولانا به‌سرعت به صلاح‌الدین زرکوب روی آورد و پس از او، حسام‌الدین را جایگزین کرد. مولانا نمی‌توانست بدون یار و مصاحب بماند و پس از آنکه کسی را درخور همنشینی می‌یافت، عمیقاً به او دل می‌بست. این نشانه‌ای است از رنج تنهایی و نیاز او به دوستی و همراهی.

🔹 بسیاری تصور می‌کنند شمس به مولانا علم و دانش آموخت. در حالی که مولوی به مراتب درس‌خوانده‌تر و تحصیل‌کرده‌تر از شمس بود. او سال‌ها در درخشان‌ترین مراکز علمی زمانه تحصیل کرده بود و بر عمده علوم زمانه خود تسلط داشت.

🔹 برخی دیگر معتقدند شمس به مولانا علوم باطنی و رموز سیر و سلوک آموخت. اما آن‌دو بیشتر، رابطه تبادل نظر و همفکری داشتند تا تعلیم و تعلم. این امری است که سخنان شمس در «مقالات» به‌خوبی روشن می‌کند. اما حتی اگر چنین بوده باشد، علوم باطنی برای مولانا چیز تازه‌ای نبود. او در خانواده‌ای اهل عرفان بزرگ شده بود. پدرش، صوفی بنام و صاحب اثر عرفانی «معارف بهاولد» بود. مولانا از کودکی علاوه بر حضور در مجالس وعظ پدر تحت تعالیم برهان‌الدین ترمذی، که شاگرد پدر بود، آموزش دید. برهان‌الدینی که خود، صاحب اثر ماندگار «معارف برهان‌الدین» است که از لطیف‌ترین مواریث ادبی و عرفانی به شمار می‌رود.
پخته گرد و از تغیر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو

🔹 بنابراین، موضوع علم و عرفان نبود، یا حداقل همه ماجرا این نبود. چنانکه در سراسر سخنان و سروده‌هایش می‌بینیم، مولانا اندیشه‌ای خلاق و نگاهی متفاوت داشت. او به انسان، زندگی، دین و دنیا به شکلی می‌نگریست که برای بسیاری از مردم غریب و حتی هضم‌ناکردنی بود. اساسأ همین نگاه منحصر‌به‌فرد است که مولوی را به آنچه هست، تبدیل کرده است.

🔹 مولوی حرفهای ناگفتهٔ بسیار داشت، اما کسی را نمی‌جست که ظرفیت همراز شدن با او را داشته باشد. این تنهایی، به روح بیقرار و بلندپرواز وی، ناشنیدگی و ناشکفتگی عمیقی را تحمیل می‌کرد. در این هنگام، شمس از راه رسید، در اوج ازدحام بیرونی و عزلت درونی.

🔹 شمس هم، مانند مولوی، عمیقاً تنها بود. شاید از همین رو بود که می‌توانست جنس تنهایی مولانا را به خوبی درک کند. با این تفاوت که شمس، جسور و صریح‌الهجه بود. او پرده‌های واهمه و خودسانسوری را از ذهن و دل مولوی برداشت، سخن او را درک کرد و همدلی بی‌سابقه‌ای نشان داد.

🔹 گویی ورود شمس همان جرقه‌ای بود که خرمن جان مولوی انتظارش را داشت تا شعله عظیمی از حسرت و عشق و احساس، فوران کند. از این همراهی، مرغ جان مولوی به پرواز و آواز درآمد و دلنوازترین ترانه‌های عاشقانه را سرود. او خود در وصف این زیر و زبرشدگی می‌گوید:

در دست همیشه مصحفم بود
وز عشق گرفته‌ام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح
شعر است و دوبیتی و ترانه

شمس رفت، اما مولوی که اکنون درونش آزاد شده بود، با افرادی آشنا شد که مثل او، در میان هزاران، تنها و بی‌کس بودند.

🔹 حسام‌الدین که سالها رهبر گروهی به نام «فتیان» (جوانمردان) بود چرا آن‌همه پیروان را رها کرد و به یاران مولوی پیوست؟ چرا پیش از این چنین نکرده بود؟ زیرا حسام هم مانند مولانا، انسانی تنها بود و پس از سال‌ها همدلی را یافته بود که می‌توانست او را از تنهایی به‌درآورد.
این بار مصاحبت حسام بود که مثنوی معنوی را بیت‌به‌بیت و دفتربه‌دفتر از عمق سینه مولوی بیرون کشید و بر سینه کاغذ ریخت:

ای ضیاءالحق حسام‌الدین توی
که گذشت از مه به نورت مثنوی

گردن این مثنوی را بسته‌ای
می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای

مثنوی را چون تو مبدا بوده‌ای
گر فزون گردد، توش افزوده‌ای
www.tgoop.com/sasanhabibvand



tgoop.com/sasanhabibvand/4575
Create:
Last Update:

🌀 «محبوب و تنها»
(بخش دوم)

🔹 تنهایی، به معنای درک نشدن و عزلت درونی، از بزرگ‌ترین رنج‌های افراد مشهور و سلبریتی‌هاست. این همان رنج بی‌همدلی و بی‌هم‌زبانی است که مولوی در همان آغاز مثنوی به تصویر می‌کشد. آخر مولوی هم یک سلبریتی بود؛ مشهور، محبوب، الگو، مورد ستایش و در عین حال، تنها.

هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

🔹 درست است که سخن مولانا بعد عمیق معنوی و عرفانی دارد. اما چه کسی گفته است که عرفان، یک مفهوم انتزاعی و غیرشخصی است؟ عارفی که رنج را از عمق جان خود حس نکرده باشد، چگونه می‌تواند ابیاتی چنان آشنا و ماندگار بسازد؟ از قضا این تصور، از جمله همان سوءتفاهم‌های ما درباره بزرگان است.

🔹 اساساً همین احساس تنهایی درونی است که عارف را عارف می‌کند و او را بی‌قرار وصل می‌سازد. در این حال، هم‌صحبتی کسانی که با این اندوه آشنا هستند، می‌تواند مرهمی دلپذیر بر این رنج مشترک باشد.

🔹 بی دلیل نیست که مولانا به حضور شمس آنهمه وابسته شد. آنچه او را به شمس پیوند می‌داد، فقط جاذبه یا نیکویی شمس نبود؛ بلکه غم سنگین تنهایی بود. اگر موضوع، فقط جذابیت معنوی یا عرفانی شمس بود، مولانا پس از او همچنان به دنبال همدم نمی‌گشت. اما پس از فقدان شمس، مولانا به‌سرعت به صلاح‌الدین زرکوب روی آورد و پس از او، حسام‌الدین را جایگزین کرد. مولانا نمی‌توانست بدون یار و مصاحب بماند و پس از آنکه کسی را درخور همنشینی می‌یافت، عمیقاً به او دل می‌بست. این نشانه‌ای است از رنج تنهایی و نیاز او به دوستی و همراهی.

🔹 بسیاری تصور می‌کنند شمس به مولانا علم و دانش آموخت. در حالی که مولوی به مراتب درس‌خوانده‌تر و تحصیل‌کرده‌تر از شمس بود. او سال‌ها در درخشان‌ترین مراکز علمی زمانه تحصیل کرده بود و بر عمده علوم زمانه خود تسلط داشت.

🔹 برخی دیگر معتقدند شمس به مولانا علوم باطنی و رموز سیر و سلوک آموخت. اما آن‌دو بیشتر، رابطه تبادل نظر و همفکری داشتند تا تعلیم و تعلم. این امری است که سخنان شمس در «مقالات» به‌خوبی روشن می‌کند. اما حتی اگر چنین بوده باشد، علوم باطنی برای مولانا چیز تازه‌ای نبود. او در خانواده‌ای اهل عرفان بزرگ شده بود. پدرش، صوفی بنام و صاحب اثر عرفانی «معارف بهاولد» بود. مولانا از کودکی علاوه بر حضور در مجالس وعظ پدر تحت تعالیم برهان‌الدین ترمذی، که شاگرد پدر بود، آموزش دید. برهان‌الدینی که خود، صاحب اثر ماندگار «معارف برهان‌الدین» است که از لطیف‌ترین مواریث ادبی و عرفانی به شمار می‌رود.
پخته گرد و از تغیر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو

🔹 بنابراین، موضوع علم و عرفان نبود، یا حداقل همه ماجرا این نبود. چنانکه در سراسر سخنان و سروده‌هایش می‌بینیم، مولانا اندیشه‌ای خلاق و نگاهی متفاوت داشت. او به انسان، زندگی، دین و دنیا به شکلی می‌نگریست که برای بسیاری از مردم غریب و حتی هضم‌ناکردنی بود. اساسأ همین نگاه منحصر‌به‌فرد است که مولوی را به آنچه هست، تبدیل کرده است.

🔹 مولوی حرفهای ناگفتهٔ بسیار داشت، اما کسی را نمی‌جست که ظرفیت همراز شدن با او را داشته باشد. این تنهایی، به روح بیقرار و بلندپرواز وی، ناشنیدگی و ناشکفتگی عمیقی را تحمیل می‌کرد. در این هنگام، شمس از راه رسید، در اوج ازدحام بیرونی و عزلت درونی.

🔹 شمس هم، مانند مولوی، عمیقاً تنها بود. شاید از همین رو بود که می‌توانست جنس تنهایی مولانا را به خوبی درک کند. با این تفاوت که شمس، جسور و صریح‌الهجه بود. او پرده‌های واهمه و خودسانسوری را از ذهن و دل مولوی برداشت، سخن او را درک کرد و همدلی بی‌سابقه‌ای نشان داد.

🔹 گویی ورود شمس همان جرقه‌ای بود که خرمن جان مولوی انتظارش را داشت تا شعله عظیمی از حسرت و عشق و احساس، فوران کند. از این همراهی، مرغ جان مولوی به پرواز و آواز درآمد و دلنوازترین ترانه‌های عاشقانه را سرود. او خود در وصف این زیر و زبرشدگی می‌گوید:

در دست همیشه مصحفم بود
وز عشق گرفته‌ام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح
شعر است و دوبیتی و ترانه

شمس رفت، اما مولوی که اکنون درونش آزاد شده بود، با افرادی آشنا شد که مثل او، در میان هزاران، تنها و بی‌کس بودند.

🔹 حسام‌الدین که سالها رهبر گروهی به نام «فتیان» (جوانمردان) بود چرا آن‌همه پیروان را رها کرد و به یاران مولوی پیوست؟ چرا پیش از این چنین نکرده بود؟ زیرا حسام هم مانند مولانا، انسانی تنها بود و پس از سال‌ها همدلی را یافته بود که می‌توانست او را از تنهایی به‌درآورد.
این بار مصاحبت حسام بود که مثنوی معنوی را بیت‌به‌بیت و دفتربه‌دفتر از عمق سینه مولوی بیرون کشید و بر سینه کاغذ ریخت:

ای ضیاءالحق حسام‌الدین توی
که گذشت از مه به نورت مثنوی

گردن این مثنوی را بسته‌ای
می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای

مثنوی را چون تو مبدا بوده‌ای
گر فزون گردد، توش افزوده‌ای
www.tgoop.com/sasanhabibvand

BY ساسان حبیب‌وند


Share with your friend now:
tgoop.com/sasanhabibvand/4575

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

But a Telegram statement also said: "Any requests related to political censorship or limiting human rights such as the rights to free speech or assembly are not and will not be considered." It’s yet another bloodbath on Satoshi Street. As of press time, Bitcoin (BTC) and the broader cryptocurrency market have corrected another 10 percent amid a massive sell-off. Ethereum (EHT) is down a staggering 15 percent moving close to $1,000, down more than 42 percent on the weekly chart. The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. 3How to create a Telegram channel? Activate up to 20 bots
from us


Telegram ساسان حبیب‌وند
FROM American