tgoop.com/shahlazohurian/934
Last Update:
موهای مامان نقره ای بود ،توی آفتاب مثل نقره می درخشید،اهل رنگ مو هم نبود.خانم جان با آن موهای مشکی و ابروهای وسمه کرده می گفت :
_اگه از رنگهای حالایی خوشت نمیاد برات حنا و روناس و قهوه و چای رو باهم قاطی کنم گیسات بشه قهوه ای...
مامان جواب درستی نمی داد وفقط می گفت :دست شما درد نکنه نه!!!
مامانِ مو نقره ای من عاشق خواندن بود ،خوب حق داشت صدایش مثل ابریشم بود،مثل مخمل ...
وقتهایی که جلوی آینه موهای نقره ای اش را شانه می زد می خواند:
موی سفید و توی آیینه دیدن
از ته دل آه بلند کشیدن...
آنوقت ها اگر زنی می خواند بد بود...
اگر از صدای خواننده ای مخصوصا مرد خوشش می آمد که خیلییییی بد بود...
اما یواشکی می خواند...
زمزمه می کرد...
مامان بدون اینکه بلند بخواند رفت...
و صدای مخملی اش توی آیینه جا گذاشت.
ومن هر وقت صدای «گلپا »را شنیدم ،چشمهایم را بستم و مامان را دیدم.
حالا «گلپا »هم رفته...
کاش اگر بهشتی باشد برای مامان و بابا بخواند...
کاش مامان، هم پایش بخواند ...
کاش مامان وقتی می خواند فرشته ای فیلم بگیرد و بفرستد به خوابم..
#اکبرگلپایگانی
BY داستان و کمی بیشتر_شهلا ظهوریان
Share with your friend now:
tgoop.com/shahlazohurian/934