Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
امروز آقای بقولاتی با رفقای قدیم قرار کوه دارد و ملوک جان تا غروب تنهاست.همین که بقولاتی می رود ملوک جان برنامه می چیند که چه کند و کجا برود که برنامه با زنگ نسیم بانو رفیق جان جانان ملوک جان در نطفه خفه میشود.
_چه کاره ای ؟بریم پارچه فروشی؟
ملوک جان که به تازگی تصمیم به آب درمانی گرفته بشکه ی آبش را بر می دارد و آماده میشود که نسیم بانو دنبالش بیاید ...
در پارچه فروشی هستند و بعد از خرید تصمیم می گیرند کافی شاپی بروند و بستنی بخورند!!
در یک بلوار درندشت می تازانند که یکباره ماشین پت پتی می کند و خاموش می شود و نسیم بانو با خونسردی می گوید بنزین تموم کرد!!!یادم شد به نشانگر نگاه کنم!!!
لعنت به سرهنگ که ماشین منو بنزین نمی کنه!!!این چندمین دفعه است ؟؟؟
حالا ملوک جان و نسیم بانو در به در دنبال پمپ بنزین و از هر که می پرسند می گوید: «۱۰۰متر بالاتر»
۱۰۰قدم برین رسیدین!!!!
اما انگار مقیاس قدم ،قدم «گالیور» عزیز است و هر چه می روند نمی رسند!!!
...در پمپ بنزین هستند و یخ زده و سر گردان و چهار لیتری به دست بنزین می طلبند!!
مامور پمپ می گوید :برین قسمت موتور سیکلت اینجا شلوغه!!
و حالا هیچ‌کدام نحوه ی استفاده از دستگاه را بلد نیستند!!!
دو تا موتوری که لباس خاصی دارند می رسند و ملوک چهار لیتری را از دست رفیقش قاپ می زند وبه موتوری می گوید:اول اینو پر کن خیر ببینی!!
نسیم بانو با ایما و اشاره به مارک لباس موتوری ها چیزهایی می گوید که ملوک سر در نمی آورد و فقط تشکر می کند!!!
بنزین می گیرند و نسیم بانو می گوید :گارد ویژه بودند !!
_خوب باشند!!
-نترسیدی؟؟
_نه،بیشتر از تو می ترسم که که سوار ماشین بی بنزین میشی !!!
ملوک جان به ماشینی که سه تا خانم سوارش هستند نزدیک میشود و می گوید :میشه مارو تا جای ماشین مون برسونین ،بخدا سیاه شدیم از سرما!!!
و خانم با لبخند ملیح بفرما می زند و با غرولند نسیم بانو سوار می شوند!!!
_زشته ،خودمون می رفتیم!!
_زشت اینه که تو به آمپر بنزین نگاه نمی کنی!!زشت تر اینه که من یه بطری آب خوردم و دارم می میرم !!!
به ماشین می رسند و تشکر و دو لیتر از چهار لیتری را روی زمین می ریزند و بقیه وارد مخزن بنزین می شود!!!
ملوک جان می گوید:
_دور بزن بریم پمپ .
_اوه چقدر هولی ملوک !!!حالا بعداً یا خودم یا سرهنگ بنزین می زنیم!!!
پ.ن:هر وقت سوار ماشین رفیق سر به هوایی می شوید مراقب تمام نشانگرها باشید!!
پ.ن:آب درمانی را در خانه انجام دهید!!!
#شهلاظهوریان
@،shahlazohurian
ملوک جان مثل موم نرم است،مثل دستهای نرم و نازکش ،مثل صورت و غبغب تپل و مپلش و شاید مثل قلبش که وسط سینه اش می تپد و خیلی خیلی مهربان و نجیب است.
ملوک جان اهل مداراست و آنقدر مدارا کرده که «مدارا » مثل یک پوست روی بدنش کشیده شده !!
برعکس ملوک جان,گلین و سرور و آذر خانم پلنگ دماغ و گند اخلاق هستند و همه ی فامیل همیشه واهمه دارند مبادا بدشان بیاید و قهر وابچُسانند!!!
ملوک می گوید سر سفره اگر آب گلدان هم برایم بریزند می خورم و اعتراض نمی کنم !!
اما ...
اما... اگر زبانم لال برای گلین بجای نوشابه زرد ،سیاه بریزند ،یا سر لیوانش خالی باشد ،یا نوشابه اش از برند مورد علاقه اش نباشد ...نوشابه را با شیشه در حلق صاحبخانه فرو می کند و بعد هم پنج روز سردرد میشود و چس ناله سر می دهد و یک قبیله را به هم می ریزد !!!
برای همین هم همه ...
همه...
همه ی ...همه‌ی.... همه!!!همیشه مراقبند که گلین از هیچ چیز دلخور نشود!!!
گاهی ملوک جان می اندیشد :
گلین بودن هم بد نیست !!!
اما ملوک، ملوک است و گلین ،گلین!!!!

پ.ن:قهر واچُساندن!!گمانم یک واژه ی مشهدی باشد و معادل قهر کردن خرانه است!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان بطری ها و شیشه ها و پت های روی کابینت را جمع می کند و داخل یک نایلن زباله می ریزد و گوشه راهرو می گذارد.بعد چشمش به قاب عکس رنگ و رو رفته ی خانم جان می افتند و می اندیشد: این قاب را هم قاطی بازیافتی ها می اندازم و برای خانم جان یک قاب نو می خرم!!!!
ملوک تا ظهر دور خانه می چرخد و سه تا نایلن بازیافت جمع می کند.
نزدیک ظهر آقای بقولاتی می رسد و تا دست می برد نایلن ها را بلند کند ملوک جان هوار می کشد:
_به آنها دست نزن بقول می خواهم به سامانه های مپ بدهم .
_بزار جلوی در ملوک جان زباله گردها می برند.
_اصلااااااا....حرفش را نزن ،نایلن ها را پاره می کنند و شیشه ها را کنار پیاده رو می اندازند و گند می زنند به شهر!!!اگر همه مراعات کنیم شهر تمیز می ماند،عزیزم دموکراسی از همین جا شروع میشود!!
&&&&&&
ملوک جان شال و کلاه می کند و بسته ها را پشت ماشین می گذارد و به سمت محل باکس های دریافت ضایعات می تازانند!!آقای متصدی در حالیکه مثل «لوک خوش شانس »یک خلال دندان پلشت و پچول توی دهانش دارد با همان ژست لوک!!!می گوید:
بسته هاتو بزار تو باسکول
_سنگینه میشه کمک کنین؟؟
_نععععع
ملوک با حرص بسته ها را بلند می کند و دستش به لبه ی قاب استیل می گیرد و یک جر جانانه می خورد و خون سرازیر میشود
مرد بی خیال خلال دندان را جابجا می کند و نگاهی به نایلن ها می اندازد و می گوید :
_هیژده تومن!!!!
خون مانتو و شال ملوک جان را به گند می کشد و ملوک عصبانی که چرا به حرف «بقول جانش» گوش نداده بی خیال «هیژده تومن » سوار ماشین میشود و به سمت خانه می تازاند!!!!
می اندیشد :مانتو و شال را کجا بیندازم که بقول نبیند؟؟فرمان که نجس شده را چطور پاک کنم!!!سگ تو دموکراسی وشهروند نمونه بودن!!!!!خاک بر سر من که هنوز ....
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#خواب
دختر عمه ی مادر شوهر خاله ی ملوک جان !!!از آن خواب بین های حرفه ای است!!!
هر وقت کسی می میرد فردای خاکسپاری در حالیکه دماغش را چین داده و چشمهایش را خمار می کند !!می فرماید:
_دیشب مرحوم رو خواب دیدم ،تو یه باغ سرسبز پر از گل!!یه لباس سفیدم تنش بود ،بوی عطرم میداد!!!فقط تاکید داشت مجلسش چنین و چنان باشه و فلانی و بهمانی رو دعوت کنن،!!ضمنا گفت جای من خیلی خوبه!!!!!خیالتون تخت!!!
این بانوی نه چندان مکرمه چند بار خواب دیده که فلان مرحوم را توی یک ماهیتابه ی بزرگ پر روغن سرخ می کنند و گاهی هم برای اینکه زر زوله نکند !!!چند تا ملاقه قیر داغ و شاید هم سرب توی حلقش می ریزند که خفه خون بگیردتا ملائک عذاب سرسام نگیرند!!!
حالا اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!
تازگی ها بانوی کذایی نه تنها خواب می بیند بلکه برایش از ملکوت اعلی!!پیامک می آید که:
بی بی جان اگر مردم فطریه روزه و کفاره را به شما بدهند در راه بهتری هزینه خواهد شد!!!
می گویند:شما که سید نیستی 😲😲
می فرماید:چند بار است یک بانوی نورانی با شال سبز به خوابم می آید و مدام« بی بی»صدایم می زند و سر شانه ام را می بوسد !!!چند بار هم یک شال سبز دور گردنم انداخته!!!گمانم سید باشم!! ‌
پ.ن:اگر اهل فطریه و کفاره هستید شمارا به خدا با دست خودتان به اهلش برسانید!!پ.ن:ملوک خودش آن بنده خدا را شست و پهن کرد روی بند!!!آدرس نپرسید!!!
رمضان و بهار و نوروز ۱۴۰۳
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان یک ماه و چند روز از گلین کوچکتر است !مادرهاشان که باهم جی جی باجی و خواهر گفته بودند اینطور حکایت می کردند،به همین دلیل هم هرسال، اول ملوک دیدن گلین می رود و بعد او بازدیدش را پس می دهد.
ملوک و بقولاتی در راه بازگشت از خانه ی گلین خانم هستند که ملوک زبان به دهن نمی گیرد و می گوید:
_سرسام گرفتم بقول جان !!چقدر خانه اش شلوغ است!دو دست مبل استیل ناراحت که لنگهای آدم قد کوتاهی مثل من در هوا می ماند !!سه تا ایینه کنسول، دوتا بوفه ی ظرف،روی هر میز یک دنیا ظرف و ظروف و عتیقه، جزیره ی آشپزخانه مملو از کاسه کوزه !!!از همه بدتر آن طوطی سیاه بدقواره ی لعنتی که مدام ور می زد و گلین و شوهر دیلاقش را صدا می کرد.
هرسال یک دنیا تیر و تخته و کاسه و کوزه می خرد و مدام پز می دهد که فلان و بهمان است و سلیقه دارد و دیگران راهم تشویق به خرید می کند !!گاهی هم می گوید «می خواهید هم پایتان شوم و از سلیقه ام استفاده کنید!!!»
خواستم بروم مستراح آنقدر چیزی در مسیر چیده بود که کم مانده بود دو تارا چپه کنم!!باور کن بایستی یک وری راه بروی تا با وسیله ای برخورد نکنی!!
والله، که خانمی کردم با یکی از آن کریستالها نکوبیدم توی سر آن کلاغ بد ترکیب!!!
آقای بقولاتی از بالای عینکش نگاهی به ملوک می کندو شیشه ها را پایین می کشد و می گوید:
_عزیزم من هم سرسام گرفتم ،اما گلین این مدل زندگی را دوست دارد ،همانطور که من و تو سادگی را دوست داریم،ضمنا آن پرنده نه کلاغ بود و نه طوطی !!مینا بود و کلی قیمت دارد !!!هر چند من با دو تا از گنجشکهای حیاطمان عوضش نمی کنم!!!
حالا دو تا نفس عمیق بکش و بگو کدام آبمیوه فروشی برویم که من هم مثل تو از شلوغی خانه گلین گیجم و سادگی و سلیقه ی ملوک جان را می طلبم !!!
بعد نوشت:یکی مبل استیل پاشنه بلند دوست دارد یکی راحتی و آن یکی مخده و پشتی و قالی لاکی دستی،به سلیقه ی آدمها گیر ندهیم و برای سلیقه ی خودمان نوشابه باز نکنیم!!!!
_برویم مهمانی و‌کیف کنیم به ماچه دخلی دارد ، که میزبان سگ و خرس و خوک و دایناسور دارد!!!
فروردین و نوروز و رمضان ۱۴۰۳
#شهلاظهوریان
@shahlazohurianl
مردی نزد آدم پولداری رفت و گفت :فلانم و بهمانم و پول لازم و چنین و چنان!!!
پولدار پا به پایش اشک ریخت و روی زانو کوبید و نعره کشید !!
مرد اندیشید :حتما پول تپلی خواهد داد و مشکلاتم حل میشود!!
پولدار الدنگ گفت: از پول خبری نیست اما اگر بخواهی تا شب با تو هم دردی می کنم و دیگ زر زوله ام را بار می گذارم!!
حکایت ما معلمها حکایت همان مرد است!!
بقیه مشاغل روز دارند و دنیا دنیا پول تپل و مپل !!!اما ما هفته داریم و دنیا دنیا تبریک های لوس و ننر. با عکس شمع و گل و بلبل و شعارهای معلمی عشق است و شغل انبیا و هزار چیز دیگر!!!
بعد نوشت:نوه جان قند عسل برایم گیره ی مو خریده !!!هر چند گیسی نمانده که گیره را به آن بزنم!!
بیا سر خط:
فیلم نامربوط است اما فیلمی از نسل zاست که من دنیا دنیا کیف کردم و هزار بار قربان و صدقه ی نوه جان شهد و شکر شدم!!!
بازم سرخط:معلمی شغل انبیاست!!آن چهار تا نبی آشنای ما که یا نجار بودند یا چوپان !!!
و.... کرونا ثابت کرد که معلمی مهمترین و ارزنده ترین شغل است و...
و آخری:معلمین جان جانان هفته و روز و سال و ماهتان خشک و خالی مبارک ک ک
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#وطن
آن وقتها که بچه بودم،گمان می کردم دنیا دو بخش است!!ایران و خارج!!!
انگشت شمار از فامیل مادری رفته بودند خارج و فامیل پدری هم که خارج را مایه فسق و فجور می دانستند ایران را محکم نگه داشته بودند!!!
اما ...
این روزها بچه های پیش دبستانی هم نام تمام ایالات و ولایات وشهرستانها و حتی دهات و کوره دهات آمریکا و کانادا را می دانند!!حتی آنهاییکه روی نقشه نیست و خود کاناداییها و آمریکایی ها از وجودش بی خبرند.
میدانند در کدامشان مالیات بیشتر است و کدام یکی قیمتها بهتر است واجاره خانه کمتر، کدام چقدر جمعیت دارد و خیلی چیزهای دیگر که نه می دانم و نه دوست دارم بدانم!!!
فلانی پسر سن بالایش را که با زورو پول و پارتی از مدارس غیر انتفاعی دیپلم کار و دانش گرفته به بلاد کفر فرستاده و می گوید:فرار مغز ها!!!
پسری که تنها هنرش ست کردن تنبان نارنجی با کفش مارک فلان بوده و زندگی مرفهی داشته ،حالا با یک چینی دماغو هم اتاق است و هر ماه پدرش از طریق صرافی «اصغراقا» برایش پول حواله می کند.پسرک هر روز زنگ می زند و چس ناله می کند که از بوی شاش نزدیک است خفه شود چون مردک چینی سرپا می شاشد 🫣و مستراح های مرگی کانادا هم نه شیر آب دارد و نه کف سرویس کف خواب!!!
امروز و فرداست که بمیرد بس که این چینیِ بی پدر پلشت و پَچُل است!!
حالا پدر بیچاره علاوه بردعاهایی که بابت ۳۰۰۰دلار ماهانه صرافی اصغر آقا می خواند«که دست پسرک غول تشن برسد»مدام دعا می کندچینی شاش بند شود!!!
در سه گروه تلگرامی اد شده ام که «فروش وسائل منزل به دلیل مهاجرت»است.بعضی هایشان حتی دمپایی و سطل اشغال و سنگ پا راهم گذاشته اند و مرقوم فرموده اند از برند فلان یا مثلاً «لنگه ی سنگ پای جاستین ترودو» و مردم هم فرت و فرت می خرند.
خلاصه که هر روز عده ای می روند و آخرش ما می مانیم و« لگن حمام ملکه الیزابت و سنگ پای جاستین».
پ.ن:از اینکه روزی بچه هایم بروند می ترسم😢😢
پ.ن:کاش وطن جاذبه داشت و بچه ها و حتی بزرگترها می ماندند 😢😢
پ.ن:کاش ...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
هزار سال پیش که شاغل بودم و شغل انبیا داشتم !!و با القاب دهن پر کن و توخالی «معلمی عشق است»آسمان را سیر می کردم!!!دفترچه ای افسانه ای داشتم به نام «دفترچه ی بیمه»!!
هر ماه از حقوقمان مبلغی کسر می شد و خدا را شکر دفترچه ها دست نخورده می ماند و هرساله فقط تعویض می شد !!
دفترچه ی باطل می شد دفتر خط خطی و دکتر بازی بچه هایم در خاله بازی هایشان!!!
بیایید سرخط !!!!
امروز که در آستانه ی میان سالی ماهی کرور تومان از حقوق چندغازم کم میشود به دلیل دردهای شناسنامه ای گذرم به آزمایشگاه و سونو گرافی و مامو گرافی و دندانپزشکی و چشم پزشکی وهزار جای دیگر افتاده!!
همه لبخند تحویلم می دهند که:_فعلا با آموزش و پرورش قرار داد نداریم
وجهش را بپردازید هروقت قرار داد بستیم مقدارکی از پول را می ریزیم به حسابتان!!!
می گویم: من سالها پول بیمه دادم ،جوان بودم استفاده نکردم الان در میانسالی نیاز به آزمایشهای جور واجور و دست و پای مصنوعی و پروتز و عصا و سمعک و عینک دارم!!! از آن گذشته هنوز پولهای پارسال را نداده اند.
لبخند کریهی می زند و با لبهای اردکی می گوید :_به قول فلانی بازنشسته ها چوب خشکند باید سوزانده شوند
می اندیشم :بی راه نمی گوید حسابی می سوزانندمان،پولها را گرفته اند ،اختلاسها را کرده اند وچون می دانند بازنشسته جانی برای شکایت کردن و الدرم بلدرم نداردبه ریشمان می خندند.
پ.ن: آدرس آزمایشگاه را می دهم به شرطی که از خجالتش در بیایید!!!
پ.ن:در آزمایشگاه رفیقی را دیدم که حتی پول جراحی زیبایی چشمش را گرفته بود و با لبخند گفت «اموزش و پرورش است دیگر»اداره ما حتی در باز نشستگی هم هوای کارمندهایش را دارد و بعد هم دایناسوروار دو تا ایمپلنت مجانی اش را نشانم داد😭🐕🐕
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
کاش یکی از همین روزها با هوش مصنوعی صداهای پنهان که در کنسرت ها و سالن هاست را باز سازی کنند.
آنوقت چه عالمی خواهد شد ...
نمی دانم فریادهای پر هیاهوی زنان و مردان و دختران و پسرانی که سالهاست به جرم زیستن در یک شهر «مذهبی» «بخوانید مناسکی» از هر نوع شادی محرومند را چگونه بازسازی خواهد کرد.
دوست دارم بدانم صدای منِ دهه چهلی با صدای دهه پنجاهی و شصتی و هفتادی و حتی نسل «z» چه توفیری خواهد داشت.
دوست دارم بدانم صدای من مشهدی را چگونه می سازد ،کاش یک نفر این کار را انجام دهد.
کاش یک نفر به گوش خدا برساند که یک دنیا شادی به ما مشهدی ها بدهکار است،مایی که اگر آن« لک لک» «شٌل پر» بیشتر بال میزد در جای دیگری می بودیم!!!!
کاش...
ششم تیر ماه چهارصد و سه بابلسر کنسرت« بهنام بانی» عزیز
#مشهد
#بابلسر
#بهنام_بانی
#شهلاظهوریان
ملوک جان گفت:
واحد ۱۳را می‌شناسی بقول جانم؟؟
آقای بقولاتی سرش را از توی سینی عدس که مشغول پاک کردنشان بود بالا آورد و گفت :نه،چطور مگه؟
انگار دکتر است!چون در جلسه آپارتمان مدام می گفت:رفتم نون بخرم نونوا گفت سلام خانم دکتر!!!سوپری گفت:نان فلان آوردم خانم دکتر!!!سبزی فروش گفت :اجازه بدهید دستتان را ببوسم خانم دکتر!!!یعنی به همه فهماند دکتر ررر صدایش بزنند !!!
چی میخواستم بگم بقول جان؟؟؟
ها...همون خانم دکترررر الان ساعت ده صبح نایلن آشغالش را فرتی گذاشت دم در و رفت!!!بعد هم دو تا جغله زباله گرد آمدند و همه را ولو کردند روی زمین تا چهارتا قوطی نوشابه بردارند!!!
نمی دانی در جلسه آپارتمان چه نطق فصیح و بلیغی در مورد قدمت فرهنگ و کورش و ۲۵۰۰ سال پیشینه کرد !!یکی دوبار هم بغض کرد وفین فین کنان گفت حیف ف ف ف ف...
بقول جان باور کن خیلی خانمی کردم سرش را نچپاندم توی نایلن زباله!!!
این بار اگر از فرهنگ بگوید قطعا جوابش را خواهم داد!!!
زشت نیست بگویم :عزیزم شما از تمدن فقط لب و کون قلمبه کردن و دماغ قلمی کردن بلدی!!!شما باید بروی دهات« گینه بی صاحب» بزبچرانی،شما...
ـ ملوک جان ول کن این حرفها را باز سردرد میشوی جانم،ببین این عدسها خوب پاک شد یا نه ؟فی الحال فقط بگو چای می خوری یا دمنوش ملوک قشنگم!!!!
پ.ن:گینه ی بی صاحب همان گینه ی بیسائو است!!!
پ.ن:شماهم از همسایه های «خود چس پندار »ملوک جون دارین ؟
بیست و یک مرداد صفر سه
#شهلاظهوریان
بعد از هزار بار تلفن و قرار و مدار در گروه واتساپی و تلگرامی بالاخره سر گرفت که آقای بقولاتی با رفقایش یک سفر دوروزه ی مردانه بروند .
ملوک جان گفت :بقول جان به بچه ها چیزی نگی از زندگی شان وامی مانند و می شوند انتر و منتر من...
و اندیشید :من هم این روز با خاله خوار گفته ها می روم دور دور!!!!
و دوباره اندیشید :کاش بگویم «فاطمه نساء»بیاید و پرده ها را چنین و چنان کند و‌کمدها را فلان و بهمان و ..همان کار را کرد!!
روز اول که به یک خانه تکانی بیش از ده ریشتری اش گذشت و روز دوم هم کمردرد و زر زوله و بقولی که نبود تا یک چای مهمانش کند!!!
اما نزدیکی ظهر رفیق جان جانان زنگ زد و گفت بعد نهار می آید تا یک دل سیر حرف بزنند و آمد.
هفت تا بودند ،هفت تا رفیق سی ساله که در آغاز میانسالی خیلی بیشتر به هم نیاز داشتند،خوب بچه ها رفته بودند و آنهایی که مانده بودندهم، کلی گرفتاری کوچک و بزرگ و دراز و کوتاه داشتند .
نسرین -یکی از هفت نفر -می گفت :آدم در میانسالی به دو چیز نیاز دارد «رفیق و عضله»و ادامه می داد:عضله که نداریم و گُه زدیم به همه شان اما باید مراقب باشیم گُه نزنیم به رفاقت!!!
رفیق ملوک جان بعد از کلی حرف و چای جانانی که باهم خوردند گفت قرار دارد و ماچی و موچی و خداحافظی کرد و رفت اما هنوز دو دقیقه از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت: ملوک جان فلانی را سر کوچه دیدم بوق زدم و حال و احوال کردیم حواست باشد آمد خانه تان چٌس ناله نکنی ،چون می داند وقتی ما باهم هستیم هٍر و کِر مان به راه است و ملوک گفت:دورت بگردم خوب شد گفتی و میدانست همین موضوع اسباب خنده و جک و جفنگ دوره بعدی هفت نفره شان می شود و او و شش تای دیگر چقدر عاشق این دوره ها بودند ،هر چند دیر به دیر اتفاق می افتاد.
#رفاقت-عسل-است
#دوست-ماراو-همه-نعمت-فردوس-شمارا
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۶
ملوک جان چشمها را ریز کرد و با دقت تمام سر تا پای زن و همراهی اش را ورانداز کرد و بلند فکر کرد و گفت : خودش است«رییس ستاد کوفت کردن همه چیز»
این اسم را ملوک برایش گذاشته بود.«نزهت خانم» فامیل دوری بود که در تمام مراسم شادی و عزا همه چیز را به همه حرام می کرد.
«دست نزنید گناه است»
»شیون نکنید حرام است»
»نخندید صدای خنده تان شیطان را بیدار می کند»
«لباس قرمز مخصوص شمر و یزید است»
و هزار و یک ادا و اصول که مخصوص خودش بود.
حالا نزهت بانو با چادر و چاقچور کنار دخترکی که کراپ ناف نمای قرمز پوشیده بود و از بالا و پایین همه چیز را به نمایش گذاشته بود راه می رفت،دخترکی که موهایش هم قرمز بود و پرسینگ ناف منگوله دارش و تاتو های الم اجنه اش همه را به حیرت وا می داشت!!!
ملوک خواست پیش برود وبگوید«پشمام»!
اما یادش آمد این کلمه را برای همه مخصوصا نوه ها قدغن کرده و بابتش نطق های فصیح و بلیغ نموده !!
ملوک جان یادش آمد نزهت و ایل و قبیله اش عروسی اورا زهرمار کردند،یادش آمد در عزای مادرش گفتند شیون نکند که صدایش به قسمت مردانه می رود و معصیت است ،یادش آمد .‌..
ملوک جان هنوز در شش و بش نزهت و همراهش بود که دخترک به شیوه ی «مونیکا بلوچی» سیگاری گیراند وشروع به پک زدن کرد.
اندیشید :پیش بروم و حال و احوال کنم اما به خودش نهیب زد «نعععع».یادش آمد نوه ها و بچه های نزهت همه در بلاد کفرند و مدام در اینستا با شلوارک های داغ و آتشین پست می گذارند.
نزهت به یک نفر که عکسها را نشانش داده بود گفته بود:والله ونکوور دیگر زنکورر است بس که ایرانی مهاجرت کرده و اراجیفی از این دست که نوه هایش نخبه بوده اند و چه و چه...
ملوک توی دلش «پشمامی »گفت و کاغذ خرید را که توی مشتش مچاله کرده بود صاف کرد و به شیوه ی نوه جانش گفت :
شِت... و از خیابان رد شد و اندیشید«ای نزهت گُه زدی به جوانی و زندگی مان »
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۷
#خرافات
مادر بزرگ مادرم !!!می گفت:چهارشنبه حمام نروید !!!سه شنبه ناخن نگیرید!!!در دهه اول محرم هیچ چیزی نخرید!!!ناخن های تان را حتما جمعه کوتاه کنید !!!پهلوی کسی بچه تان را شیر ندهید !!!اگر آبستن بودید مراقب باشید چشمتان به مرده نیفتد!!!هلال ماه نورا که دیدید حتما به سبزه یا طلا نگاه کنید,مبادا به آدمیزاد نگاه کنید!!!روز عید غدیر خیاطی نکنید !!!
و خیلی چیزهای دیگر که یادم نمی آید!!!
خدابیامرز برای خودش یک دایره‌المعارف از «مبادا ها و نکنیدها و بکنیدها »بود !!
و البته پشت تمام این حرفها یک داستان ترسناک که فلانی بچه اش را شیر داد و بهمانی دید و چشم خورد و سینه اش شد به اندازه یک هاون سنگی و ترکید و مُرد!!!!!
یا بهمانی آبستن بود و سر مرده رفت و چشم بچه اش شور شد!!!آنقدر شور که به سنگ نگاه کرد ترکید و صد پاره شد!!!آخرشم ننه و بابا و بچه های خودش را چشم زد وتنها ماند و « یتیم غوره»!!
خدا رحم کرد سواد نداشت وگرنه کتابش هم در می آمد و« بکن و نکن هایش »عالمگیر می شد .شاید هم در ژانر وحشت فیلم نامه می نوشت!! این روزها کلی خاله خانباجی «خاله خشتک» با ظاهر چیتان و فیتان در فضای مجازی می چرخند و خرافه ها را با لباس جدید به مردم می خورانند.
زمانی می توانیم پشت چشم نازک کنیم و با لب غنچه به تمدن ۲۵۰۰ساله و جناب کوروش و چه و چه بنازیم که این خزعبلات را دور ریخته باشیم.
این ادا و اصول سیزده صفر و اینکه چه بکنید و چه بخرید و ازدحام در طلافروشی ها واداشت بنویسم و بگویم خدایا تورا به همان تمدن ۲۵۰۰ساله مارا از خرافات برهان!!
برای از بین بردن خرافات و خزعبلات چه کنیم؟؟؟
سیزدهم صفرهزار و‌چهارصد و چهل و شش
۱۴۰۳/۵/۲۸
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان به حالت قهر تلفن را روی میز گذاشت و صورتش را در هم کشید و به قُمری های لب پنجره که برایشان ارزن ریخته بود نگاه کرد.
آقای بقولاتی گفت:نبینم ملوک بانو صورت در هم بکشد !!!عزیز دلم هفته پیش بوتاکس کردی!!!با این اخم و تخم گند میزنی به همه چیز!!
ملوک جان گفت:آدم توبه کار میشود به بعضی ها زنگ بزند،تلفن را که بر می دارند با وجودی که صدایت را شناخته اند خودشان را به نشناختن می زنند ،بعد می گویند «چه عجب یاد ما کردی»و بعد شروع به گلایه می کنند ،حالا نه گلایه ی نزدیک !!! از هزار سال پیش که :یادت هست کلاس دوم بودیم پاکن عطری ات را ندادی دفترم را پاک کنم و گفتی خراب میشود!!!یادت هست مادربزرگت عروسی مرا به هم زد که چرا مطرب دارید؟؟یادت هست به تو ده تومانی عیدی دادند به من پنج تومانی ؟؟،😲😲زن گنده عمر لاک پشت دارد با حضرت نوح و حضرت آدم هم کلاس بوده هنوز ادا و اصولش مثل بچه هاست!!!!
گفتند زمین خورده و پایش مویه کرده و گچ گرفته اند زنگ زدم احوال مرگی اش بپرسم!!!آنقدر زر زوله کرد که یادم شد بپرسم سُم ات چطور است!!!کاش زبانش مویه کرده بود و آن را گچ می گرفتند!!!
وای بقول جان کاش زنگ نمی زدم!!!
روزم را خراب کرد!!!!
آقای بقولاتی با لیوان دم نوشی که بخار از آن بلند می شد پیش آمد و گفت :ملوک جان مدل آدم ها را که نمی توان عوض کرد این بنده ی خدا اینطوری است !!این بار که زنگ زدی بگو تو چرا یاد من نکردی؟؟اگر هم دلت نخواست اصلا زنگ نزن!!حالا این دمنوش به لیمو را بو کن و کیفور شو ،چون همین که از گلویت پایین رفت همه چیز را می شوید و می بردو باز میشوی همان ملوک نازنین...
پ.ن:آدم قلق دار،زر زوله ای و ادایی و به قول ما مشهدی ها «قلمبه گو »نباشیم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#چاق-باش-گاونباش
چهلم دخترعموی مادرشوهر ملوک جان است.ملوک رفته و آمده و یک دنیا حرف برای گفتن دارد!!!
ـــوای نمی دانی چه شد!همانجا بمان همینطور که لباسهایم را عوض می کنم یرایت تعریف کنم!!
ــ به گوشم ملوک جانم!!!
ـــدختر خاله ناتنی مادرم را یادت هست؟قمرتاج خانم!!!
ـــ همان بانوی ۲۰۰کیلویی؟؟
ــوای طفلک گمانم ۲۵۰کیلو شده!!!حالا اینها را ول کن بقول جان!!!خرما اوردند تا دست دراز کرد بردارد گلین گفت :قمر جان خرما فلان قدر کالری دارد!!!زولبیا اوردند گفت هر زولبیا ۳۰۰کالری دارد!!!حلوا اوردند تادست دراز کرد بردارد گفت حلوا که مثل بمب اتمی است توی بدن می ترکد و ادم را صد برابر می کند!!!موقع شام بنده خدا قمر که از عصر کوفت هم نخورده بود و معلوم بود ضعف کرده تا دست بردکباب بردارد گفت وای چه جراتی داری قمر جان!!!
خواست جوجه کباب بردارد گفت :والله الان کبدت گریپاژ می کند !!!
دستش سمت سالاد رفت گفت سس سفید از گلو پایین نرفته چربی و دنبه میشود و از بدن قلمبه قلمبه می زند بیرون!!
اخرش قمرتاج بشقاب و قاشقش را انداخت ،از اشپرخانه یک دیس اورد و از همه چیز دوتا دوتا برای خودش گذاشت!!!نبودی ببینی چشمهای گلین اندازه نعلبکی شد !!اما تا گفت قمر جان ن ن ...
قمر با خونسردی گفت :
ــمن ترجیح می دهم چاق باشم و گاو نباشم !!
وای نمی دانی چه سکوتی شد !!!فقط صدای خرت خرت سالاد خوردن قمر تاج بود.
دل من یکی که خنک شد ،هرکس خودش می داند که چربی دارد یا فشار خون یا کبد چرب یا کوفت و درد!!!این گلین خرسانه مثل مدعی العموم برای همه بزرگتری می کند که :
ـــشما با این هیکل سس ؟؟شما که کبدتان چرب است !!شما که یبوست دارید!!!وای نخورید شما مدام اسهال دارید و ریخ کونک!!!شما قلبتان گشاد نبود؟؟؟شما فلان جایتان تنگ نبود!!!
انقدر زر می زند که دلت می خواهد یکی از دیس های میوه را بکنی توی حلقش از ان پایه دار ها !!!!
اقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوزه و لوزالمعده اش همزمان دیده شد و گفت «چاق باش گاو نباش »خیلی جالب بود ملوک جان...
باید یک جایی بنویسم همیشه یادم بماند!!!
این قمر تاج هم برای خودش یک پا ادیب است والله....
پ.ن:برای مهشید عزیزم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#مو
خانم جان می گفت :مو از دل آب می خورد ،ادمیزاد دلش که خوش باشد ،موهایش پر پشت است و برق می زند و مثل دمب اسب شترق شترق صدا می دهد.
خوب آنوقتها که پروتئین تراپی و کراتین و بوتاکس مو و این ادا اصول ها نبود!!!
خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم که مشاطه بود می گفت :مو از سر آب می خورد!!!می گفت من دست به موی کسی بزنم می فهمم توی سرش چقدر مغز دارد!!!چقدر عاقل یا برعکس خل و چل است!!!
ادمهای خل مَخُل موهای پر پشت و خوش رنگ و لعاب وشلاقی دارند !!!ادمهای عاقل و دور اندیش و غصه خور و چیز فهم کل و کچلند!!!
کسی که کتف نمی کرد مخالف« پرگیسو»خانم حرف بزند (اسم خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم پر گیسو بود)،اما همه می گفتند چون خودش کم مو و نسبتا کچل است این حرفها را می زند و برای خودش نوشابه باز می کند!!!
امروز سر وکارم به ارایشگاه افتاد و« فری جان »به یکی از مشتری ها فرمودند اگر چند روزی به سرشان اب پیازقرمز🫣🫣 بزنند موهایشان می شود لنگه خانم جنیفر لوپزا!!!!
مشتری که در عین کم مویی زیاد عاقل نمی نمود !!فرمود :چه خوب فری جون حتما سر راه می خرم و از امشب به موهام می زنم!!!!
و با سرعت سیر نور و البته هزار بار بیشتر به سمت در خروجی رفت تا «پیاز درمانی » کند!!!
پ.ن:دکترهای عزیز بدون نظام پزشکی جان عمه های بزرگوارتان این قدر نسخه نپیچید!!
پ.ن: خاک به سروم !!کاشکی از فری جون مِپُرسیدوم پیاز سیفیدم افاقه موکونه!!!؟؟
پ.ن:دو خط بالا را با لهجه ی مشهدی بخوانید وگرنه حرام است و تمام موهایتان خواهد ریخت!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazourian
ملوک جان از وقتی خانه امده بُق کرده و حرف نمی زند!!بیست بار میز را دستمال کرده!!ده بار گلدانها را جان به سر کرده و پنج بار پشت پنجره رفته و کفترها را کیش داده!!!
اقای بقولاتی می پرسد:خوبی ملوک جانم؟؟
ــ نمی دانم نه خوبم نه بد !!یک جوری هستم که خودم هم نمی دانم جورش چه‌جوری است!!!!امروز نوه های خان داداشم را دیدی؟؟مثل جنازه روی مبل ها ولو شده بودند!!!سه بار زن داداش چای اورد یک کدام بلند نشدند سینی چای را از دستش بگیرند،موقع نهار فقط امدند لمباندند و باز سر توی گوشی های مرگی شان کردند!!!لباس پوشیدنشان را دیدی؟؟دختر گنده با صدای بلند از مادرش می پرسد«برا من پد بهداشتی اوردی؟؟»بعد هم پیله کرد که برویم برف بازی می خواهیم استوری بگذاریم!!!! یادم به جوانی خودم افتاد.
ماه رمضان که روزه نمی گرفتیم مادرم لب می گزید که باید بلند شوید و سحری بخورید ،الکی نماز بخوانید و روز هم مراقب باشید پدر و برادر هایتان بویی از قاعدگی تان نبرند!!فقط می گفتیم چشم!!!
مهمان که داشتیم فقط کافی بود مامان چشم بچرخاند ،از مدل و تاب چشمهایش می فهمیدیم که باید چای بیاوریم!!یا از مهمان خانه بیرون برویم !!یا حرف نزنیم !!یا حرف بزنیم!!میوه را دور بچرخانیم!!پیشدستی را عوض کنیم!!برای مهمان زیرسیگاری بیاوریم،دامنمان را روی پایمان بکشیم...وای بقول یک جفت چشم بود و ما آن همه برداشت می کردیم!!!
ــ خوب این که مثل سگ از ننه بابا هامان می ترسیدیم خوب بود ملوک جان؟؟
ــ نه اصلا خوب نبود ،من هنوز گاهی خواب چشمهای پدر یا مادرم را می بینم!!هنوز صداشان توی گوشم است!!!بقول جان نه دیکتاتوری آن وقتها خوب بود و نه شل و شیمبویی الان!!اصلا چرا ما نباید میانه را بگیریم!!!
زن دادادش با آن کمردرد دوبار به نوه اش گفت :مادر میوه را دور بچرخان.در جوابش بلند و درنهایت پاچه پارگی گفت:«مادرم هر کس بخواهد خودش بر می دارد این دیس پنجاه کیلویی کار من نیست،وابده مامانی»
کاش خدا هرچه از دهه سی به بعد بافته بشکافد و دوباره ببافد!!!روزگار ما و دهه هشتاد و نودی ها مثل یک بافتنی است که اولش را سفت بافته اند و اخرش را شل!!!!
ــقربان آن مثال زدنت ملوکم!!!انقدر هنرمندی و اهل بافت و شکافت که بدت نمی اید دوتا میل بافتنی دست خدا بدهی!!!!
بعد نوشت:نظر شما چیه؟؟
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
دوکون-افسردگی
مشهدی های قدیم به مغازه «دوکون »می گویند!!همان دکان خودمان و خودتان!!!
وقتی هم کسی با دغل بازی می خواهد سر مردم را کلاه بگذارد و کیسه ای دوخته که مردم را سر کیسه کند می گوییم و می گویند«دوکون وا کرده»!!!
حالا اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!!
ملوک جان بعد از پنجاه سالگی به گل گیاه و قلمه زدن و گلدان خریدن علاقه مند شد وبعد از خرید مدل به مدل گل و گیاه و عضو شدن در پانصد گروه گل شناسی و رسیدن تعداد گلدانها به چهل پنجاه تا!!!!شد متخصص قلمه و تکثیر و زاد و ولد گیاهان!!!
چند وقت پیش خانم «زامفولیا»گیاه محبوب ملوک جان شل و ول شد و مثل بچه ای که اسهال گرفته باشد به یک طرف افتاد!!
ملوک جان قلبش درد گرفت و‌گلدان را زیر بغل بقولاتی داد که :ببر گیاه پزشکی سر کوچه !!!!
اقای گیاه پزشک بعد از چین دادن دماغ وغنچه کردن لبها و خاراندن صورت و چند قسمت دیگر از بدنش با ژست یک پزشک فوق تخصص گفت:
ــ ای گلتان افسردگی گیریفته!!نزدیک تیلویزیونه؟فیلم غمناک نگاه کِردن؟؟با حاج خانم دعوا كِردن؟؟چند روز تو خانه تنها مُنده؟؟خلاصه هر چی شده ،شده!!! اما علاج دِره!!!قطره ضد افسردگی و اسپرس!!!بهتان مودوم،روزی سه قطره بیریزن پاش!!!نه بیشتر نه کمتر!!!
اقای بقولاتی گلدان به دست در حالیکه تمام راه برای« زامفولیا خانم» جک تعریف می کند و گاهی کنار برگش را قلقلک می دهد به خانه می رسد و ماوقع را برای ملوک جان تعریف می کند!!!
ملوک جان می اندیشد «اگر افاقه کند چند شیشه برای خواهرش« سلوک جان »بخرد تا مثل جغد به یک گوشه زل نزند و در فراق بچه هایش که فرنگ هستند زر زوله و چس ناله راه نیندازد»
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#پایین_شهر
صفیه خانم پایین شهر زندگی می کند،یک خانه ی چهل متری به قول خودش ویلایی داردکه دوطبقه است.طبقه بالا خودش زندگی می کند و طبقه ی پایین را داده اجاره.حمام و مستراح مشترک است و صبح ها هر که زودتر از خواب بیدار شود کام روا تررررر است!!
صفیه خانم یک سوراخ از حیاط یک وجبی اش به کوچه دارد که مثل یک هیولا مدام در حال استفراغ کردن است!!!
یا او رخت می شورد یا مستاجرش!!!یا او ظرف و استکان میشورد یا مستاجرش که البته بیشتر وقتها او قالیچه و گلیم های شِرنده اش را میشوید بس که پاهای شوهرش بوی لش «سگ مرده ابو‌جهل» می دهد !
کوچه همیشه بوی گند لجن می دهدوچون بیشتر همسایه ها این کاره اند کسی اعتراض چندانی نمی کند،فقط گاهی ناهید خانم اُلدُرم بُلدُرم می کند که:بابا سالک می گیریم ،آب راکد خطر دارد،بوی گند حافظه را کم می کند و...
اما کسی تحویل نمیگیردو هر کس کار خودش را می کند.
کوچه مثل سرزمین چین شلوغ است!!!بچه ها از مدرسه که میایند توی کوچه پلاسند تا ننه باباها صداشان کنندو بروند یک لقمه نان سق بزنند.
درخت روبروی خانه صفیه خانم هم حکایتی دارد که مثل درخت حاجت است و هزار رنگ نایلن از آن اویزان! روبرو یک مجتمع اپارتمانی ۸واحدی بدون اسانسور و بدون سند است که بانوی طبقه چهار آشغالهایش را با نایلن پرت می کند لب جو که نشانه گیری اش گاهی چند درجه این طرف و ان طرف می شود و نهایتا کیسه گیر می کند لای درخت!!کلاغها سوراخش می کنند و آشغال هری ی ی می ریزد توی پیاده رو و گه می زند به همه جا!!!! اما ته مانده نایلن می ماند لای درخت!!!
یکی از طبقات همان اپارتمان جوان مجردی است که همه کشیکش را می کشند که چه می کند و چه می خورد و کجا می رود و دوست دارند سر از کارش در بیاورند!!!!
صفیه خانم می گوید ساقیست چون همیشه یک نایلن سیاه دستش است!!!
اما بقیه نظرات دیگری دارند که به درد خودشان و عمه ی محترمشان می خورد.
احمد اقا مستاجر صفیه خانم راننده است و با زن صیغه ای و سه تا بچه اش زندگی می کند .نماز صبحش را بلند می خواند انگار با خدا دعوا دارد یا زبانم لال خدا کر است و عرقش را یواش می خورد انگار باز مراقب است خدا نشنود ...
مریم خانم اپارتمان روبرو طبقه دوم پشت به افتاب سکونت دارد و دوتا دختر پتیاره دارد که صبح با هفت قلم بزک می روند و و گاهی شب بر می گردند !!!مادرشان می گوید پرستار سالمند هستند و اگر کسی کتف کند و خلافش را بگوید مریم خانم چنان شت و‌پتش می کند که با هیچ بخیه ای سر هم نشود!!!مریم خانم یک پراید لکنته هم دارد که توی پیاده رو پارک می کند و هیچ کس هم حق اعتراض ندارد !!!!
شوهرش هم میوه فروشی دارد و با جعبه ها ی میوه و سبزی زحمت بقیه ی پیاده رو را می کشد وباز هم احدی کتف اعتراض ندارد !!!یکی دیگر از واحدهای اپارتمان ۸واحدی دختر وزه و کم سن و سالیست که همه کار می کند!! بوتاکس ،لیفت صورت،تزریق ژل ، تتو و گاهی سر به نیست کردن بچه های ناخواسته ،اما یک رفیق دو متری ۱۵۰کیلویی دارد که گاهی با لاتنه ی مثل یک گوریل «بس که پشم دارد» لخت جلو پنجره می اید و دو تا خمیازه ی دایناسوری می کشد تا اهالی حساب کار دستشان بیاید!!!!
اینها را داشته باشید...
سر خط نروید...
و پست بعدی که «بالای شهر »است را بخوانید!!!
باشد که رستگار شویم و شوند!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
2025/01/04 20:27:18
Back to Top
HTML Embed Code: