tgoop.com/shahlazohurian/936
Last Update:
اسمش احمد آقا بود ،زنش« مدی»صدایش می کرد. همسایه ی دوران نوجوانی و شاید هم جوانی ملوک بود.
.«جوان چشم پاکی است»مادر ملوک جان این طور می گفت، ولی یک جورهایی خاص بود و ساز خودش را می زد!!البته نه اینکه چشم ناپاک باشد ! خاص بود!کار های« کَس نکَرد»انجام می داد.
یکدانه پسر بود و اقاجانش برایش خانه و ماشین خرید و یک مغازه هم با کلی سرمایه انداخت زیر پایش!!و دامادش کرد!!!
همه را به گند و گُه کشید و برگشت خانه ی پدری!!با دو تا بچه و زنی که دیگر توان جنگیدن نداشت و فقط فرت فرت سیگار می کشید.
مدام حماسه خلق می کرد!!
ضامن کسی شدو سفته هایش را امضا کردو از خانه ی پدری یکسر به زندان سُرید و وقتی برگشت مادرش دق کرده بود و پدر هم خمیده و حیران ،فقط جسمی بود که راه می رفت!!
این بار اما جور دیگری خاص شده بود می گفت برای هر کس دعا یا نفرین بکند گیراست الا خودش!!!
باز اسیر چک شد ...
اما به طرز معجزه آسایی یک نفر کیف پول و مدارک صاحب چک برگشتی را پیدا کرد و چون شماره ی تلفن احمد آقا در کیف بود همه را پیش او آورد.
به صاحب چک زنگ زد و گفت :نفرینت کردم ،چکم را برگردان!!!!پیش خدا آنقدر عزیزم که تمام مدارک و کیف گمشده ات پیش من آمده!!!اگر آنها را می خواهی چک را بیار و مدارکت را ببر !!نگذار نفرین دیگری بکنم و بیچاره شوی!!!
مردک آمد...
چک را داد...
و...
کارت ملی و کارت سوخت وگذرنامه و پنج تا کارت دیگرش را گرفت.
و موضوع کارت بارها تکرار شد...
کمکم همه به مستجاب الدعوه بودن او ایمان آوردند!!
فقط ملوک صورتش را چین داد و گفت:
_در زندان جیب بری یاد گرفته وگرنه چطور می شود که کیف هر کس که از او دلخور است گم میشود و یابنده به او تحویل می دهد!!!
و آقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوز المعده اش هم دیده شد و فقط گفت:
_از دست تو ملوک!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
BY داستان و کمی بیشتر_شهلا ظهوریان
Share with your friend now:
tgoop.com/shahlazohurian/936