tgoop.com/shahlazohurian/939
Last Update:
ملوک جان چشمش که به بسته های سبزی افتاد از خود بی خود شد و به سمت سبزی فروشی سُرید!!
اما بسته های لاغر و مردنی سبزی و قیمت آنها تمام شور و حالش را از بین بردو اندیشید:انگار گل دست عروس است چهار لاخ !!!
ملوک در حال غرغر و جوریدن میان سبزی هاست که یکباره با« عروس عمه ی ناتنی مادرش» چشم در چشم میشود و پشت چشم نازک می کند و توی دلش می گوید :
_مار از پونه بدش میاد ...
«عروس عمه ناتنی مادر ملوک »زبان به دهن نمی گیرد و انگار که اخبار یا وضعیت آب و هوا را می گوید شروع می کند:
_حالتان چطور است ،اقای بقولاتی خوبند ،دختر بزرگتان ،دختر کوچک ،اقاجانتان ،اقازاده ،خواهر شوهرتان که ناخوش احوال بودند همه خوبند؟؟قبلا فلان جا بودید منزلتان را عوض کردید؟دختر خانمها نزدیک به شما هستند؟شاغلند یا خانه دار؟خدا رحمت کند مادرتان را!!سالگردشان نزدیک است؟؟اخوی ها چطورند؟رفت و آمد که دارید ؟؟
ملوک جان خسته از بمباران سوالات فقط می گوید :
_همه خوبند !!!خدارو شکر ،متعلقین شما چطورند؟الهی خوب باشند!!!!
و ترفند همیشگی «غذایم سر گاز است »را میزند و قید سبزی خوردن را هم!!!!و فرار می کند!
در راه می اندیشد:
خوب شد احوال ایل و تبارش را نپرسیدم!!!وگرنه ماجرا می شد!
اگر می پرسیدم شوهرلندهورت و پسرت و دخترت و .... چطورند؟ خیال می کرد طعنه می زنم و باخبرم شوهر الدنگش پایتخت نشین شده و طلاق عاطفی وار !!!شوگر ددی دخترکان چنین و چنان میشود!!پسرش هم که زن و بچه را رها کرده و با زنی بیست سال از خودش بزرگتر به کانادا سریده!!دخترش هم که تعدد زوجات دارد و مدام ازدواج سفید و بعد هم سیاه !!!و یک سفید دیگر!!!برادر دیلاقش هم که ...
وای چه کلمه ی خوبی است این متعلقین !!!!
آدم را از سیل چه کنم و کاش نمی گفتم می رهاند!!!!
ملوک هنوز به خانه نرسیده دور زده وبر می گردد و با خودش می گوید:
انشالله که آن دمامه ی جادو خریدش را کرده و رفته !!!از سبزی خوردن که نمی شود چشم پوشید !!!! می شود؟؟؟
پ.ن:نوشتم و پاک کردم!!!گفتن خیلی چیزها خوبیت ندارد و ماجرا میشود!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
BY داستان و کمی بیشتر_شهلا ظهوریان
Share with your friend now:
tgoop.com/shahlazohurian/939