tgoop.com/shere_emrooze_iran/38
Last Update:
#شعر_امروز_ایران
زنی که در جزیرهی بیهوشی
به نظارهی تنی متلاشی نشسته است
شیرهی جانش را
بین دستهاش میفشارد و
قرصها را در حاشیهها میبلعد
زنی که در ولولهی درد و وحشت
پناه میبرد به پدهای اب گرم
به کاغذهای معذب عفونی
به عاطفههای چرکی آدمهای فریبکار
و با تمام دردهای دنیا مهربان است
زنی که میداند
این خون منجمد
درگیر اصالت هزار زالوست
میمکند/میمکند/ میمانند/ میمانند
آنقدر که در رگها به کشف رطوبتی تازه برسند
رطوبتی گرسنه/ رطوبتی مکنده/ رطوبتی بیمهار
زنی بازگشته از چالههای مرگ
رسیده به پچپچههای زندگی
و همچنان
-سرگرمِ گمراهی کیفور -
میخندد و پلههای سردابه را یکییکی بالا میاید
و آرام میگوید:
آه من زندهام
آه من زندهام
زنی که هنوز
به غارتگر آرزوهاش میگوید:
تنات مزار من باشد
زنی که آرام آرام
به سینههای دردناکاش دست میکشد و
میگوید: تنها شما بودید
مخزنالاسرار رنجهای مادرزادی قبیلهی من
و آنگاه
روز را میبیند
دست به دیوار گرفته
بالا میاید
بر پنجرهی کدر میکوبد
و کنجکاو است بداند
او چند قدم مرزهای ایستادگی را جابهجا کرده است
آتش به سر نشسته
نفسی تازه میکند و
هیزم به دلاش انگور میشود
#نسرین_خراسانیان
@shere_emrooze_iran
BY شعر امروز ایران
Share with your friend now:
tgoop.com/shere_emrooze_iran/38