tgoop.com/taaribedastani/476
Last Update:
#من_او
#فصل_چهارم
#قسمت_بیستوچهارم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
نمیرفتم سراغ مهتاب.گفته بود توی آتلیهی شمارهی سه، نقاشی میکشد. فقط عصرها توی کافهی مسیو پرنر می دیدمش. دوست نداشتم موقع کار به دیدنش بروم. نه بابت کارش؛ به خاطر خودش دوست نداشتم تنها پهلویش بروم. میترسیدم گناه باشد. عصرها هم به خاطر این میرفتم که مریم هم میآمد. گیرم کمی دیرتر میآمد. صبح ها سرم را با موزه ها و گاهی هم سینما گرم میکردم. یکی- دو بار هم به کارخانهی سیپورکس که به بهانهی آن به پاریس آمده بودم رفتم. سیپورکس نوعی آجر بود که به جای آجرهای ما آورده بودند. در تهران هنوز نیامده بود اما در پاریس،رم، برلین و مونیخ همهی خانهها را با آن میساختند. از آجرهای ما سبک تر بود و بزرگتر. رنگش هم سفید بود.
لَمْ أَكُنْ أَذْهَبُ إلَى مَهْتَابٍ. كَانَتْ قَدْ قَالَتْ بِأَنَّهَا تُرَسِّمُ اللَّوْحَاتِ فِي الْقَاعَةِ رَقْمِ ثَلَاثَةٍ، كُنْتُ أَرَاهَا عَصْرَ كُلَّ يَوْمٍ فِي مَقْهَى مَسْيُو بِرْنَر، لَمْ أَكُنْ أُرِيدُ أَنْ أَزُورَهَا أَثْنَاءَ انْشِغَالِها بِالْعَمَلِ فِي الْمَرْسَمِ، لَيْسَ حِرْصًا عَلَى عَمَلِهَا، وَإِنَّمَا كُنْتُ أَخَافُ مِنْ أَنْ أَنْفُرَدَ مَعَهَا، كُنْتُ أَخَافُ أَنْ يَكُونَ إِثْمًا. كُنْتُ مُواظِبًا عَلَى حُضُورِ مَوَاعِيدِ الْعَصْرِ فَذَلِكَ كَانَ يُتِمُّ بِحُضُورِ مَرِيمَ حَتَّى وَإِنْ كَانَتْ تَأْتِي مُتَأَخِّرَةً فِي أَغْلَبِ الْأَحْيَانِ. كُنْتُ مَنْشغِلًا فِي النَّهَارِ بِزِيَارَةِ الْمَتَاحِفِ وَأحياناً السِّينِمَا. رَاجَعْتُ مَصنعَ سِيبُورُكْسِ مَرَّتَيْنِ، وَهِيَ المَصنعُ الّذي تَذَرِّعْتُ بِهِ لِلْمَجِيءِ إِلَى بَارِيسَ وَسِيبُورُكْسِ هِيَ شَرِكَةٌ لِتَصْنِيعِ نَوْعٍ خَاصٍّ مِنَ الْطوب لَمْ يَسْتَوْرِدْ إِلَى طَهْرَانَ، إِلَّا أَنَّ اسْتِعْمَالَهُ شَاعَ فِي الْمَبَانِي فِي بَارِيسَ وَرُومَا وَبَرْلِينَ وَمِيونِيخَ، كَانَ أَخَفَّ وَزْنًا وَأَكْبَرَ حُجْمًا مِنْ طوبِنا وَلَوْنُهُ أَبْيَضًا
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
میگفتند ما چون برای چسباندن آجرهایمان از خاکهای رو استفاده میکنیم در دراز مدت به کشاورزی لطمه میزنیم! چه میگفتم؟ خاکهای روی زمین، خاک زمین، خاک ماه... روی خاک ماه فقط گل یاس میروید... سراغ مهتاب نمیرفتم. یکبار که خیلی دلم گرفته بود تا نزدیک آتلیهاش رفتم، اما داخل نشدم همانجا پشت در کز کردم و نشستم. عصر که به کافهی مسیو پرنر رفتم از تعجب یکه خوردم. مهتاب یکی از اتودهایش را آورده بود. چند خط درهم و برهم. وقتی با انگشتهای کشیدهاش تاشها را نشانم داد،دیدم، یک بوم بود روی سه پایه. روبه روی یک دیوار سفید. پشتِ دیوارِ سفید طوری که زن نقاش نمیدید یک مرد چمباتمه زده بود اما روی بوم زن نقاش، تصویر مغشوشی از یک مرد بود که چمباتمه زده بود.زن نقاش با قلم مویاش مردِ مغشوش را که چمباتمه زده بود، نوازش کرد.
.كَانُوا يَقُولُونَ بِأَنَّنَا فِي إِيرَانَ نَسْتَخْدِمُ الْقِشْرَةَ الْفَوْقَانِيَّةَ مِنْ تُربةِ الْأَرْضِ لِلَصق الْطوب وَسَوْفَ نتَضَرَّرُ الزِّرَاعَةُ فِي الْمُسْتَقْبَلِ مِنْ جَرَّاءِ ذَلِكَ. مَاذَا كُنْتُ أَقُولُ؟
التربة السطحية للأرض، تربة الأرض، تربة القمر ... لَا يَنْمُو فَوْقَ تُربةِ الْقَمَرِ سِوَى أَزْهَارُ الْيَاسْمِينِ... لم أذهبْ لرؤيةِ مَهتابِ.ذَهَبْتُ إِلَى مَهْتَابٍ مَرَّةً وَاحِدَةً فَقَطْ، حِينَمَا شَعَرْتُ بِضَيْقٍ وَكَآبَةٍ حَادَّةٍ، ذَهَبْتُ إِلَى مَقْرَبَةٍ مِنْ مَرْسَمِهَا، لَكِنِّي لَمْ أَدْخُلْ الْمَرْسَمَ، جَلسْتُ الْقُرْفُصَاءَ عِنْدَ الْبَابِ وَفِي عَصْرِ نَفْسِ الْيَوْمِ اتَّجَهْتُ نَحْوَ مَقْهَى الْمَسْيُو بِرْنَرٍ، وَهَالَنِي مَا رَأَيْتُ، لَقَدْ جَلَبَتْ مَهْتَابُ قِصَّةً مُصَوَّرَةً غَيْرَ مُكْتَمَلَةً وَبِأَصَابِعِهَا النَّحِيفَةِ الطَّوِيلَةِ صَارَتْ تُقَلّبُ صَفَحَاتِهَا، رَأَيْتُ لَوْحَةً قُمَاشِيَّةً مَوْضُوعَةً عَلَى مَنْصَةِ التَّصْوِيرِ أَمَامَ جِدَارٍ أَبْيَضَ، وَخَلْفَ الْجِدَارِ الْأَبْيَضِ يَجْلِسُ رَجُلُ الْقُرْفُصَاءِ لَا تَسْتَطِيعُ الْمَرْأَةُ الرَّسَّامَةُ أَنْ تَرَاهُ. كانت هناك صورةٌ مشوشةٌ لرجلٍ يَجْلِسُ الْقُرْفُصَاءَ، وَكَانَتِ الْمَرْأَةُ الرَّسَّامَةُ تُلَاطِفُ بِرِيشَتِهَا الرَّجُلَ الْجَالِسَ.
🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊
ادامه دارد....
#أناه
#الفصل_الرابع
https://www.tgoop.com/taaribedastani
BY آموزش زبان عربی با متون داستانی
Share with your friend now:
tgoop.com/taaribedastani/476