TAARIBEDASTANI Telegram 483
#من_او
#فصل_چهارم
#قسمت_بیست‌وششم
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
نفهمیدم. پول ولی جگرکی را دادم. بیش‌تر از حقش. گفتم که ماشین را نیز بپاید. با لهجه‌ی شمیرانی‌اش گفت:
- ترسی ندارنه. من مثل ناموس، چشمم به‌اش هست.
خندیدیم. معلوم نبود ناموس خودش را می‌گفت یا ناموس مردم را! با لُنگی که روی شانه‌اش می‌انداخت و سیخ‌های داغ را با آن زیر و رو می‌کرد، شیشــه‌ی ماشین را پاک کرد. من و کریم خداحافظی کردیم و از کنار رودخانه‌ی جعفر آباد، پیاده، به سمت دربند راه افتادیم.

لمْ أَفْهَم. أَعْطَيْتُ السَّيِّدَ وَلِيَّ بَائِعَ الْأَكْبَادِ مَبْلَغًا أَكْثَرَ مِنَ الْمَبْلَغِ الَّذِي طَلَبَهُ، وَرَجَوْتُهُ أَنْ يُرَاقِبَ بَيْنَ حِينٍ وَآخَرٍ السَّيَّارَةَ إِلَى أَنْ نَعُودَ. قَالَ بِلَهْجَةِ أَهْلِ شَمِيرَانَ:
- لا دَاعِي لِلْقَلَقِ، سَوْفَ أُحَرِّسُهَا كَمَا يُحَرِّسُ الْإِنْسَانُ الشَّرَفَ.
ضَحِكْنا، لَمْ أَعْرِفْ إِنْ كَانَ يَقصِدُ شَرَفَهُ أَمْ شَرَفَ الْناس، كَانَ يَضَعُ فَوْطَةً عَلَى كَتِفِهِ يَسْتَعِينُ بِهَا لِقَلْبِ الْأَسْيَاخِ الساخنة. مَسَحَ زُجَاجَ نَوَافِذِ سَيَّارَتِي، وَدّعنَاهُ سَالِكِينَ طَرِيقًا مُحَاذِيًا لِنَهرِ جَعْفَرَ آبَادٍ مُتَجَهِّينَ نَحْوَ مُنْتَجَعِ دَرْبَنْدٍ.

♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

از کنار رودخانه بالا می‌رفتیم. اواخر شهریور ۲۱ بود. به جز اهالی دهات دور و بر، کسی در راه نبود الا معـدودی تهرانی که آن طرف‌ها ییلاق داشتند. دهاتی‌ها با قاطر بار می‌آوردند و می‌بردند.به ما که می‌رسیدند، بدون معطلی سـلام می‌کردند.

وَنَحْنُ نَصْعَدُ عَلَى جَانِبِ النَّهْرِ وَكَانَ ذَلِكَ فِي نِهَايَةِ شَهْرِ شَهْرِيُورَ مِنْ عَامِ ١٣٢١ هـ حَسَبَ التَّقْوِيمِ الْهِجْرِيِّ الشَّمْسِيِّ. لَمْ يَكُنْ فِي الطَّرِيقِ سَوَى عَدَدٍ قَلِيلٍ مِنَ النَّاسِ مِنَ السُّكَّانِ الْأَصْلِيِّينَ لِلْقُرَى الْمُجَاوِرَةِ، كَذَلِكَ نَفَرٌ مِنْ أَهَالِي طَهْرَانَ الَّذِينَ كَانَتْ لَهُمْ مَصَايِفُ هُنَاكَ، كَانَ الْقَرَويّونَ يَسْتَخْدِمُونَ الْبِغَالَ لِنَقْلِ بَضَائِعِهِمْ، وَكَانُوا يُبَادِرُونَ بِالتَّحِيَّةِ بِمُجَرَّدِ أَنْ تَقَعَ نَظْرَاتُهُمْ عَلَيْنَا.

♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
کریم سر حال بود. پیرمردی با الاغ از بالا می‌آمد. با بار هیزم. برای زمستان ذخیره می کردند. حواسش به بار هیزم بود که نریزد. از کنار ما که می‌خواست رد شود، کریم گفت:
- سلامت کو؟
پیرمرد دست‌پاچه شـد. کلاه نمدی‌اش را برداشت و معذرت خواست و سلام کرد. کریم خندید و گفت:
ــ نه پدرجان! با شما نبودم. با الاغ‌تان بودم. آخر این رفیق ما زبان الاغ‌ها را بلد است.

افسـار الاغ را از پیرمرد گرفت. پوزه ی الاغ را طرف صورت من کشید. با دست پوزه‌ی الاغ را گرفت و گفت:
- به آقا سلام کن! سلام کن دیگر!
بعد دو انگشتش را توی پره‌ی دماغ الاغ انداخت و فشار داد. الاغ از ته دل نعره کشید.
- بارک الله حالا شدی الاغ آقا!
افسـار الاغ را به پیرمرد پــس داد. پیرمرد دهان بی دندانش را باز کرده بود و از ته دل می خندید.
- آقازاده‌ها! خدا نگه‌تان داره. قدم روی چشم من بگذارین، شام بیایین کلبه‌ی ما. بد بگذرانین، نمک ندارنه... خدا به همراه‌تان... سبز باشید!

كَانَ كَرِيمُ مُنْتَشِيًا، رَأَى رَجُلاً مُسِنًّا مُمْتَطًا بَغلَاً وَقَدْ مَلَأَ خَرجَهُ بِالْحَطَبِ ذَخِيرَةً لِفَصْلِ الشِّتَاءِ، وَلَمْ يَلْقَ الرَّجُلُ الْمُسِنُّ تَحِيَّةً عَلَيْنَا لِأَنَّهُ كَانَ مُهْتَمًّا بِالْحَمْلِ، حَذَرًا أَنْ لَا تَنْفَرِطَ أَكْوَامُ الْحَطَبِ وَتَتَسَاقَطَ عَلَى الْأَرْضِ.
قَالَ لَهُ كَرِيمُ:
- أَيْنَ تَحِيَّتُكَ؟
ارْتَبَكَ الرَّجُلُ الْمُسِنُّ، رَفَعَ قُبَّعَتَهُ الْقُطْنِيَّةَ وَ اعتذر وأَلْقَى عَلَيْنَا تَحِيَّةً حَارَّةً، ضَحِكَ كَرِيمٌ وَقَالَ:
- لا يا أبتِ! لَمْ أَقْصِدْ حَضْرَتَكَ، كُنْتُ أَقْصِدُ الْبَغلَ، فَصَدِيقِي هَذَا يَفهَمُ لُغَةَ الْبِغَالِ.

وَأَخَذَ اللِّجَامَ مِنَ الرَّجُلِ الْمُسِنِّ سَحَبَ رَأْسَ الْبَغْلِ وَقَرَّبَهُ مِنِّي وَخَاطَبَهُ وَقَالَ:
- هَيَّا سَلِّمْ عَلَى السَّيِّدِ بِسُرْعَةٍ!
ثُمَّ وَضَعَ إِصْبَعَيْهِ فِي مَنْخِرَيْ أَنْفِ الْبَغْلِ وَضَغَطَهُمَا فَنَعَرَ نَعْرَةً عَالِيَةً.
- أَحْسَنْتَ الْآنَ يُمْكِنُ اعْتِبَارُكَ بَغْلًا نَمْوذَجِيًّا.
ثُمَّ أَعَادَ اللِّجَامَ لِلرَّجُلِ الْمُسِنِّ، فَضَحِكَ الرَّجُلُ مَلْءَ شَدَقَيْهِ.
- وِدَاعًا أَيُّهَا السَّادَةُ، تَفَضَّلَا إِلَى مَنْزِلِي لِتَنَاوُلِ الْعَشَاءِ إِنْ طَابَ لَكُمَا ذَلِكَ، سَوْفَ نُرَحِّبُ بِكُمَا دَائِمًا.. إِلَى اللِّقَاءِ.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الرابع
https://www.tgoop.com/taaribedastani



tgoop.com/taaribedastani/483
Create:
Last Update:

#من_او
#فصل_چهارم
#قسمت_بیست‌وششم
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
نفهمیدم. پول ولی جگرکی را دادم. بیش‌تر از حقش. گفتم که ماشین را نیز بپاید. با لهجه‌ی شمیرانی‌اش گفت:
- ترسی ندارنه. من مثل ناموس، چشمم به‌اش هست.
خندیدیم. معلوم نبود ناموس خودش را می‌گفت یا ناموس مردم را! با لُنگی که روی شانه‌اش می‌انداخت و سیخ‌های داغ را با آن زیر و رو می‌کرد، شیشــه‌ی ماشین را پاک کرد. من و کریم خداحافظی کردیم و از کنار رودخانه‌ی جعفر آباد، پیاده، به سمت دربند راه افتادیم.

لمْ أَفْهَم. أَعْطَيْتُ السَّيِّدَ وَلِيَّ بَائِعَ الْأَكْبَادِ مَبْلَغًا أَكْثَرَ مِنَ الْمَبْلَغِ الَّذِي طَلَبَهُ، وَرَجَوْتُهُ أَنْ يُرَاقِبَ بَيْنَ حِينٍ وَآخَرٍ السَّيَّارَةَ إِلَى أَنْ نَعُودَ. قَالَ بِلَهْجَةِ أَهْلِ شَمِيرَانَ:
- لا دَاعِي لِلْقَلَقِ، سَوْفَ أُحَرِّسُهَا كَمَا يُحَرِّسُ الْإِنْسَانُ الشَّرَفَ.
ضَحِكْنا، لَمْ أَعْرِفْ إِنْ كَانَ يَقصِدُ شَرَفَهُ أَمْ شَرَفَ الْناس، كَانَ يَضَعُ فَوْطَةً عَلَى كَتِفِهِ يَسْتَعِينُ بِهَا لِقَلْبِ الْأَسْيَاخِ الساخنة. مَسَحَ زُجَاجَ نَوَافِذِ سَيَّارَتِي، وَدّعنَاهُ سَالِكِينَ طَرِيقًا مُحَاذِيًا لِنَهرِ جَعْفَرَ آبَادٍ مُتَجَهِّينَ نَحْوَ مُنْتَجَعِ دَرْبَنْدٍ.

♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

از کنار رودخانه بالا می‌رفتیم. اواخر شهریور ۲۱ بود. به جز اهالی دهات دور و بر، کسی در راه نبود الا معـدودی تهرانی که آن طرف‌ها ییلاق داشتند. دهاتی‌ها با قاطر بار می‌آوردند و می‌بردند.به ما که می‌رسیدند، بدون معطلی سـلام می‌کردند.

وَنَحْنُ نَصْعَدُ عَلَى جَانِبِ النَّهْرِ وَكَانَ ذَلِكَ فِي نِهَايَةِ شَهْرِ شَهْرِيُورَ مِنْ عَامِ ١٣٢١ هـ حَسَبَ التَّقْوِيمِ الْهِجْرِيِّ الشَّمْسِيِّ. لَمْ يَكُنْ فِي الطَّرِيقِ سَوَى عَدَدٍ قَلِيلٍ مِنَ النَّاسِ مِنَ السُّكَّانِ الْأَصْلِيِّينَ لِلْقُرَى الْمُجَاوِرَةِ، كَذَلِكَ نَفَرٌ مِنْ أَهَالِي طَهْرَانَ الَّذِينَ كَانَتْ لَهُمْ مَصَايِفُ هُنَاكَ، كَانَ الْقَرَويّونَ يَسْتَخْدِمُونَ الْبِغَالَ لِنَقْلِ بَضَائِعِهِمْ، وَكَانُوا يُبَادِرُونَ بِالتَّحِيَّةِ بِمُجَرَّدِ أَنْ تَقَعَ نَظْرَاتُهُمْ عَلَيْنَا.

♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
کریم سر حال بود. پیرمردی با الاغ از بالا می‌آمد. با بار هیزم. برای زمستان ذخیره می کردند. حواسش به بار هیزم بود که نریزد. از کنار ما که می‌خواست رد شود، کریم گفت:
- سلامت کو؟
پیرمرد دست‌پاچه شـد. کلاه نمدی‌اش را برداشت و معذرت خواست و سلام کرد. کریم خندید و گفت:
ــ نه پدرجان! با شما نبودم. با الاغ‌تان بودم. آخر این رفیق ما زبان الاغ‌ها را بلد است.

افسـار الاغ را از پیرمرد گرفت. پوزه ی الاغ را طرف صورت من کشید. با دست پوزه‌ی الاغ را گرفت و گفت:
- به آقا سلام کن! سلام کن دیگر!
بعد دو انگشتش را توی پره‌ی دماغ الاغ انداخت و فشار داد. الاغ از ته دل نعره کشید.
- بارک الله حالا شدی الاغ آقا!
افسـار الاغ را به پیرمرد پــس داد. پیرمرد دهان بی دندانش را باز کرده بود و از ته دل می خندید.
- آقازاده‌ها! خدا نگه‌تان داره. قدم روی چشم من بگذارین، شام بیایین کلبه‌ی ما. بد بگذرانین، نمک ندارنه... خدا به همراه‌تان... سبز باشید!

كَانَ كَرِيمُ مُنْتَشِيًا، رَأَى رَجُلاً مُسِنًّا مُمْتَطًا بَغلَاً وَقَدْ مَلَأَ خَرجَهُ بِالْحَطَبِ ذَخِيرَةً لِفَصْلِ الشِّتَاءِ، وَلَمْ يَلْقَ الرَّجُلُ الْمُسِنُّ تَحِيَّةً عَلَيْنَا لِأَنَّهُ كَانَ مُهْتَمًّا بِالْحَمْلِ، حَذَرًا أَنْ لَا تَنْفَرِطَ أَكْوَامُ الْحَطَبِ وَتَتَسَاقَطَ عَلَى الْأَرْضِ.
قَالَ لَهُ كَرِيمُ:
- أَيْنَ تَحِيَّتُكَ؟
ارْتَبَكَ الرَّجُلُ الْمُسِنُّ، رَفَعَ قُبَّعَتَهُ الْقُطْنِيَّةَ وَ اعتذر وأَلْقَى عَلَيْنَا تَحِيَّةً حَارَّةً، ضَحِكَ كَرِيمٌ وَقَالَ:
- لا يا أبتِ! لَمْ أَقْصِدْ حَضْرَتَكَ، كُنْتُ أَقْصِدُ الْبَغلَ، فَصَدِيقِي هَذَا يَفهَمُ لُغَةَ الْبِغَالِ.

وَأَخَذَ اللِّجَامَ مِنَ الرَّجُلِ الْمُسِنِّ سَحَبَ رَأْسَ الْبَغْلِ وَقَرَّبَهُ مِنِّي وَخَاطَبَهُ وَقَالَ:
- هَيَّا سَلِّمْ عَلَى السَّيِّدِ بِسُرْعَةٍ!
ثُمَّ وَضَعَ إِصْبَعَيْهِ فِي مَنْخِرَيْ أَنْفِ الْبَغْلِ وَضَغَطَهُمَا فَنَعَرَ نَعْرَةً عَالِيَةً.
- أَحْسَنْتَ الْآنَ يُمْكِنُ اعْتِبَارُكَ بَغْلًا نَمْوذَجِيًّا.
ثُمَّ أَعَادَ اللِّجَامَ لِلرَّجُلِ الْمُسِنِّ، فَضَحِكَ الرَّجُلُ مَلْءَ شَدَقَيْهِ.
- وِدَاعًا أَيُّهَا السَّادَةُ، تَفَضَّلَا إِلَى مَنْزِلِي لِتَنَاوُلِ الْعَشَاءِ إِنْ طَابَ لَكُمَا ذَلِكَ، سَوْفَ نُرَحِّبُ بِكُمَا دَائِمًا.. إِلَى اللِّقَاءِ.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الرابع
https://www.tgoop.com/taaribedastani

BY آموزش زبان عربی با متون داستانی


Share with your friend now:
tgoop.com/taaribedastani/483

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Click “Save” ; Members can post their voice notes of themselves screaming. Interestingly, the group doesn’t allow to post anything else which might lead to an instant ban. As of now, there are more than 330 members in the group. bank east asia october 20 kowloon The visual aspect of channels is very critical. In fact, design is the first thing that a potential subscriber pays attention to, even though unconsciously. Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police.
from us


Telegram آموزش زبان عربی با متون داستانی
FROM American