TAHKIMMELAT Telegram 39153
♦️ روایت یکی از بازداشت‌شدگان شهرستانی از تجمع ۲۵ بهمن

استقبال از فراخوان دیروز فراتر از حد پیش‌بینی ما بود، هرچند امکان تشکیل یک جمع چندنفره هم فراهم نشد.

بیشتر معترضان، پیش از آنکه فرصتی برای اقدام علنی پیدا کنند، به بازداشتگاه‌های موقت منتقل شدند. من که از ساعت یازده تا حدود دو و نیم بعدازظهر در بازداشتگاه نیروی انتظامی نزدیک میدان انقلاب بودم، شاهد بازداشت حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر بودم که بیشترشان میانسال و بزرگسال بودند.

از شهر ما، بدون هماهنگی قبلی، دست‌کم چهار نفر با وسایل نقلیه عمومی و بی‌خبر از قصد یکدیگر راهی تهران شدیم. هیچ‌یک از ما حاضر نبود مسئولیت و عواقب همراه کردن دیگران را بر عهده بگیرد.

در ون نیروی انتظامی، یکی از بازداشتی‌ها گوشی خود را پنهان کرده بود و از تحویل آن به مأموران سر باز می‌زد. او توانست مخفیانه با خانواده خود و چند بازداشتی دیگر تماس بگیرد و خبر بازداشتشان را برساند. دیگران هم در مقابل او ایستاده بودند تا دید مأموران را نسبت به گوشی‌اش مسدود کنند.

در میان بازداشتی‌های ون، دو پزشک هم حضور داشتند. لحظاتی بعد، یک جوان تحصیل‌کرده را با دستبند پلاستیکی یک‌بارمصرف به داخل ون آوردند. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم دستبندش باز شده است. پرسیدم چطور آن را بریدی؟ گفت: «یکی از آقایان با فندک سیگار دستبند را سوزاند و برید.»

ده دقیقه بعد، مأمور پرسید: «دستبندت چی شد؟»
جوان خندید و گفت: «دوستان زحمتش را کشیدند!» بازداشتی‌های داخل ون خندیدند.

یکی از بازداشتی‌ها که موبایل داشت، رو به مأمور کرد و گفت: «برادر جان! چند تا دیگه از این تجمعات بشه، شما هم کم‌کم راه می‌افتی میای طرف ما!» دوباره همه خندیدند.

از همان جوان پرسیدم چرا بازداشتت کردند؟
گفت: «این دست‌نوشته را بالای سرم گرفته بودم.»
پرسیدم: «چند نفر پلاکارد بالا بردید؟»
گفت: «فقط من! یک نفر بودم.»

در بازداشتگاه، ابتکار عمل در دست بازداشتی‌ها بود، نه مأموران امنیتی. همه صبور، باتجربه، شوخ‌طبع و اغلب از رزمندگان و ایثارگران بودند. برخی از بازداشتی‌ها نماز جماعت را به امامت یک مرد کت‌وشلواری خواندند و بعد از آن، تقریباً همه سرود ملی را اجرا کردند.

بازداشتی‌های بالای ۵۰ سال با صلابت و مصمم، مأموران امنیتی را به بازی گرفته بودند. مثلاً یکی فریاد زد: «آقا! ساعت یک شد، ناهار نمی‌دین؟»
دیگری با خنده پاسخ داد: «پزشکیان رئیسی نیست که ناهار بده!»

یک ساعت بعد، ناهار در ظروف یک‌بارمصرف آورده شد. برخی خوردند، برخی امتناع کردند.
اتحاد و همبستگی بی‌نظیر بود؛ همه به فکر دیگران بودند، نه خودشان.

چند بار مشاهده کردم که در بازداشتگاه تهران، هر بازداشتی که زودتر آزاد می‌شد، اکراه داشت که بدون همراهی دوستانش از محوطه بازداشتگاه خارج شود. اما بقیه با اصرار او را ترغیب به خروج می‌کردند.

سرانجام، در بازرسی بدنی، مأموران متوجه گوشی همان فردی شدند که آن را تحویل نداده بود. گوشی را گرفتند، اما او خندید و گفت: «خدمت شما! دیگر به آن احتیاجی ندارم.»

یکی از بازداشتی‌های جوان تعریف می‌کرد که در برگه بازجویی نوشته بود برای تجمع آمده است. مأمور به او گفت: «این برگه را پاره می‌کنم، یکی دیگه بنویس و انکار کن.»
اما جوان پاسخ داد: «من اینجا هستم که شجاعت و دفاع از حقیقت را تأکید و ترویج کنم، آن‌وقت شما از من می‌خواهید حقیقت را انکار کنم؟!»

در نهایت، پس از ثبت مشخصات، تصویربرداری و ضبط گوشی‌ها، تقریباً همه را آزاد کردند.

یک گزارش ناامیدکننده هم دارم. بعد از آزادی، به دو کتاب‌فروشی روبه‌روی دانشگاه رفتم و درخواست تلفن کردم تا به همسرم خبر دهم. گفتم گوشی‌ام ضبط شده است، اما آن‌ها از دادن تلفن امتناع کردند. کتاب‌فروشی سوم، با اشتیاق گوشی‌اش را در اختیارم گذاشت.

نیروهای امنیتی دیروز با بازداشتی‌ها برخوردی بردبارتر و مودبانه‌تر داشتند. اتفاقی بسیار مهم که باید این درایت نسبی را از سوی حاکمیت قدر دانست.

اگر بخواهم تجمع دیروز را در چند جمله خلاصه کنم، می‌گویم:
دیروز، برنده‌ی میدان، رحیم قمیشی، ناصر دانشفر و دوستان رزمنده و ایثارگرشان بودند. آن‌ها شجاعت، متانت و حق‌طلبی را توأمان ترویج کردند. این جمعیت بردبار، صبور و جسور، از نقاط مختلف کشور به تهران آمده بودند. هرچند رهبرانشان در حبس و غایب بودند، اما تجمع را در سکوت و آرامش به بهترین شکل ممکن مدیریت کردند.


🆔️@tahkimmelat



tgoop.com/tahkimmelat/39153
Create:
Last Update:

♦️ روایت یکی از بازداشت‌شدگان شهرستانی از تجمع ۲۵ بهمن

استقبال از فراخوان دیروز فراتر از حد پیش‌بینی ما بود، هرچند امکان تشکیل یک جمع چندنفره هم فراهم نشد.

بیشتر معترضان، پیش از آنکه فرصتی برای اقدام علنی پیدا کنند، به بازداشتگاه‌های موقت منتقل شدند. من که از ساعت یازده تا حدود دو و نیم بعدازظهر در بازداشتگاه نیروی انتظامی نزدیک میدان انقلاب بودم، شاهد بازداشت حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر بودم که بیشترشان میانسال و بزرگسال بودند.

از شهر ما، بدون هماهنگی قبلی، دست‌کم چهار نفر با وسایل نقلیه عمومی و بی‌خبر از قصد یکدیگر راهی تهران شدیم. هیچ‌یک از ما حاضر نبود مسئولیت و عواقب همراه کردن دیگران را بر عهده بگیرد.

در ون نیروی انتظامی، یکی از بازداشتی‌ها گوشی خود را پنهان کرده بود و از تحویل آن به مأموران سر باز می‌زد. او توانست مخفیانه با خانواده خود و چند بازداشتی دیگر تماس بگیرد و خبر بازداشتشان را برساند. دیگران هم در مقابل او ایستاده بودند تا دید مأموران را نسبت به گوشی‌اش مسدود کنند.

در میان بازداشتی‌های ون، دو پزشک هم حضور داشتند. لحظاتی بعد، یک جوان تحصیل‌کرده را با دستبند پلاستیکی یک‌بارمصرف به داخل ون آوردند. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم دستبندش باز شده است. پرسیدم چطور آن را بریدی؟ گفت: «یکی از آقایان با فندک سیگار دستبند را سوزاند و برید.»

ده دقیقه بعد، مأمور پرسید: «دستبندت چی شد؟»
جوان خندید و گفت: «دوستان زحمتش را کشیدند!» بازداشتی‌های داخل ون خندیدند.

یکی از بازداشتی‌ها که موبایل داشت، رو به مأمور کرد و گفت: «برادر جان! چند تا دیگه از این تجمعات بشه، شما هم کم‌کم راه می‌افتی میای طرف ما!» دوباره همه خندیدند.

از همان جوان پرسیدم چرا بازداشتت کردند؟
گفت: «این دست‌نوشته را بالای سرم گرفته بودم.»
پرسیدم: «چند نفر پلاکارد بالا بردید؟»
گفت: «فقط من! یک نفر بودم.»

در بازداشتگاه، ابتکار عمل در دست بازداشتی‌ها بود، نه مأموران امنیتی. همه صبور، باتجربه، شوخ‌طبع و اغلب از رزمندگان و ایثارگران بودند. برخی از بازداشتی‌ها نماز جماعت را به امامت یک مرد کت‌وشلواری خواندند و بعد از آن، تقریباً همه سرود ملی را اجرا کردند.

بازداشتی‌های بالای ۵۰ سال با صلابت و مصمم، مأموران امنیتی را به بازی گرفته بودند. مثلاً یکی فریاد زد: «آقا! ساعت یک شد، ناهار نمی‌دین؟»
دیگری با خنده پاسخ داد: «پزشکیان رئیسی نیست که ناهار بده!»

یک ساعت بعد، ناهار در ظروف یک‌بارمصرف آورده شد. برخی خوردند، برخی امتناع کردند.
اتحاد و همبستگی بی‌نظیر بود؛ همه به فکر دیگران بودند، نه خودشان.

چند بار مشاهده کردم که در بازداشتگاه تهران، هر بازداشتی که زودتر آزاد می‌شد، اکراه داشت که بدون همراهی دوستانش از محوطه بازداشتگاه خارج شود. اما بقیه با اصرار او را ترغیب به خروج می‌کردند.

سرانجام، در بازرسی بدنی، مأموران متوجه گوشی همان فردی شدند که آن را تحویل نداده بود. گوشی را گرفتند، اما او خندید و گفت: «خدمت شما! دیگر به آن احتیاجی ندارم.»

یکی از بازداشتی‌های جوان تعریف می‌کرد که در برگه بازجویی نوشته بود برای تجمع آمده است. مأمور به او گفت: «این برگه را پاره می‌کنم، یکی دیگه بنویس و انکار کن.»
اما جوان پاسخ داد: «من اینجا هستم که شجاعت و دفاع از حقیقت را تأکید و ترویج کنم، آن‌وقت شما از من می‌خواهید حقیقت را انکار کنم؟!»

در نهایت، پس از ثبت مشخصات، تصویربرداری و ضبط گوشی‌ها، تقریباً همه را آزاد کردند.

یک گزارش ناامیدکننده هم دارم. بعد از آزادی، به دو کتاب‌فروشی روبه‌روی دانشگاه رفتم و درخواست تلفن کردم تا به همسرم خبر دهم. گفتم گوشی‌ام ضبط شده است، اما آن‌ها از دادن تلفن امتناع کردند. کتاب‌فروشی سوم، با اشتیاق گوشی‌اش را در اختیارم گذاشت.

نیروهای امنیتی دیروز با بازداشتی‌ها برخوردی بردبارتر و مودبانه‌تر داشتند. اتفاقی بسیار مهم که باید این درایت نسبی را از سوی حاکمیت قدر دانست.

اگر بخواهم تجمع دیروز را در چند جمله خلاصه کنم، می‌گویم:
دیروز، برنده‌ی میدان، رحیم قمیشی، ناصر دانشفر و دوستان رزمنده و ایثارگرشان بودند. آن‌ها شجاعت، متانت و حق‌طلبی را توأمان ترویج کردند. این جمعیت بردبار، صبور و جسور، از نقاط مختلف کشور به تهران آمده بودند. هرچند رهبرانشان در حبس و غایب بودند، اما تجمع را در سکوت و آرامش به بهترین شکل ممکن مدیریت کردند.


🆔️@tahkimmelat

BY تحکیم ملت


Share with your friend now:
tgoop.com/tahkimmelat/39153

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers. 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial) Read now The group’s featured image is of a Pepe frog yelling, often referred to as the “REEEEEEE” meme. Pepe the Frog was created back in 2005 by Matt Furie and has since become an internet symbol for meme culture and “degen” culture.
from us


Telegram تحکیم ملت
FROM American