TAMADONEGHOOMES Telegram 29280
«بوسهل زوزنی در دامغان به امیر مسعود می‌رسد»

و چون امیر شهاب الدّوله از دامغان برداشت‌ و به دیهی‌ رسید بر یک فرسنگی دامغان که کاریزی بزرگ‌ داشت، آن رکابدار پیش آمد که بفرمان سلطان محمود رضی اللّه عنه گسیل کرده آمده بود با آن نامه توقیعی‌ بزرگ باحماد خدمت سپاهان و جامه خانه و خزائن و آن ملطّفه‌های خرد بمقدّمان لشکر و پسر کاکو و دیگران که فرزندم عاق است‌، چنانکه پیش ازین بازنموده‌ام. رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامه بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. امیر، رضی اللّه عنه، اسب بداشت‌ و حاجبی نامه بستد و بدو داد و خواندن گرفت‌ ؛ چون بپایان آمد، رکابدار را گفت:

پنج و شش ماه شد، تا این نامه نبشتند، کجا مانده بودی و سبب دیر آمدن تو چه بود؟

گفت: زندگانی خداوند دراز باد، چون از بغلان‌ بنده برفت سوی بلخ، نالان شد و مدّتی ببلخ بماند، چون بسرخس رسید، سپاه‌سالار خراسان حاجب غازی‌ آنجا بود و خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت‌ و وی سوی نشابور رفت و مرا با خویشتن برد و نگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می‌بیاید، فایده نباشد از رفتن‌ که راهها ناایمن شده است و تنها نباید رفت که خللی افتد. چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد، دستوری داد تا بیامدم و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است، نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. امیر گفت: آن ملطّفه‌های خرد که بو نصر مشکان ترا داد و گفت آن را سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید، کجاست؟ گفت: من دارم و زین فروگرفت‌ و میان نمد باز کرد و ملطّفه‌ها در موم گرفته‌ بیرون کرد و پس آن را از میان موم بیرون گرفت‌ . امیر، رضی اللّه عنه، بو سهل زوزنی را گفت: بستان؛ بو سهل آن را بستد. گفت: بخوان تا چه نبشته‌اند. یکی‌ بخواند، گفت: هم از آن بابت‌ است که خداوند میگفت و دیگری بخواند و بنگریست، همان‌ بود؛ گفت: همه بر یک نسخت‌ است. امیر یکی بستد و بخواند و گفت بعینه‌ همچنین بمن از بغلان نبشته بودند که مضمون این ملطّفه‌ها چیست؛ سبحان اللّه العظیم‌! پادشاهی عمر بپایان آمده‌ و همه مرادها بیافته و فرزندی را بی‌نوا بزمین بیگانه بگذاشته با بسیار دشمن، اگر خدای، عزّوجلّ، آن فرزند را فریاد رسید و نصرت داد تا کاری چند بر دست او برفت، واجب چنان کردی که شادی نمودی، خشم از چه معنی بوده است؟! بو سهل و دیگران که با امیر بودند، گفتند: او دیگر خواست و خدای، عزّوجلّ، دیگر که اینک جایگاه او و مملکت و خزائن و هر چه داشت، بخداوند ارزانی داشت‌ ؛ و واجب است این ملطّفه‌ها را نگاه داشتن تا مردمان آنرا بخوانند و بدانند که پدر چه می‌سگالید و خدای، عزّوجلّ، چه خواست و نیز دل‌ و اعتقاد نویسندگان بدانند. امیر گفت: چه سخن است که شما میگویید؟! اگر بآخر عمر چنین یک جفا واجب داشت و اندرین او را غرضی بود، بدان هزار مصلحت باید نگریست که از آن ما نگهداشت، و بسیار زلّت بافراط ما در گذاشته است‌ و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهد داشت. ایزد، عزّذکره، بر وی رحمت کناد که هیچ مادر چون محمود نزاید؛ و امّا نویسندگان را چه گناه توان نهاد؟ که مأموران بودند و مأمور را از فرمان برداری چه چاره است، خاصّه پادشاه‌ ؛ و اگر ما دبیری‌ را فرمائیم که چیزی نویس، اگر چه استیصال‌ او در آن باشد، زهره‌ دارد که ننویسد؟ و فرمود تا جمله‌ آن ملطّفه‌ها را پاره کردند و در آن کاریز انداختند و اسب براند و رکابدار را پنج هزار درم فرمود.

و خردمندان چون بدین فصل رسند- هر چند احوال و عادات این پادشاه بزرگ و پسندیده بود- او را نیکوتر بدانند و مقرّرتر گردد ایشان را که یگانه روزگار بوده است.

گزیده ای از کتاب وزین و با ارزش تاریخ بیهقی


@tamadoneghoomes



tgoop.com/tamadoneghoomes/29280
Create:
Last Update:

«بوسهل زوزنی در دامغان به امیر مسعود می‌رسد»

و چون امیر شهاب الدّوله از دامغان برداشت‌ و به دیهی‌ رسید بر یک فرسنگی دامغان که کاریزی بزرگ‌ داشت، آن رکابدار پیش آمد که بفرمان سلطان محمود رضی اللّه عنه گسیل کرده آمده بود با آن نامه توقیعی‌ بزرگ باحماد خدمت سپاهان و جامه خانه و خزائن و آن ملطّفه‌های خرد بمقدّمان لشکر و پسر کاکو و دیگران که فرزندم عاق است‌، چنانکه پیش ازین بازنموده‌ام. رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامه بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. امیر، رضی اللّه عنه، اسب بداشت‌ و حاجبی نامه بستد و بدو داد و خواندن گرفت‌ ؛ چون بپایان آمد، رکابدار را گفت:

پنج و شش ماه شد، تا این نامه نبشتند، کجا مانده بودی و سبب دیر آمدن تو چه بود؟

گفت: زندگانی خداوند دراز باد، چون از بغلان‌ بنده برفت سوی بلخ، نالان شد و مدّتی ببلخ بماند، چون بسرخس رسید، سپاه‌سالار خراسان حاجب غازی‌ آنجا بود و خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت‌ و وی سوی نشابور رفت و مرا با خویشتن برد و نگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می‌بیاید، فایده نباشد از رفتن‌ که راهها ناایمن شده است و تنها نباید رفت که خللی افتد. چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد، دستوری داد تا بیامدم و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است، نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. امیر گفت: آن ملطّفه‌های خرد که بو نصر مشکان ترا داد و گفت آن را سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید، کجاست؟ گفت: من دارم و زین فروگرفت‌ و میان نمد باز کرد و ملطّفه‌ها در موم گرفته‌ بیرون کرد و پس آن را از میان موم بیرون گرفت‌ . امیر، رضی اللّه عنه، بو سهل زوزنی را گفت: بستان؛ بو سهل آن را بستد. گفت: بخوان تا چه نبشته‌اند. یکی‌ بخواند، گفت: هم از آن بابت‌ است که خداوند میگفت و دیگری بخواند و بنگریست، همان‌ بود؛ گفت: همه بر یک نسخت‌ است. امیر یکی بستد و بخواند و گفت بعینه‌ همچنین بمن از بغلان نبشته بودند که مضمون این ملطّفه‌ها چیست؛ سبحان اللّه العظیم‌! پادشاهی عمر بپایان آمده‌ و همه مرادها بیافته و فرزندی را بی‌نوا بزمین بیگانه بگذاشته با بسیار دشمن، اگر خدای، عزّوجلّ، آن فرزند را فریاد رسید و نصرت داد تا کاری چند بر دست او برفت، واجب چنان کردی که شادی نمودی، خشم از چه معنی بوده است؟! بو سهل و دیگران که با امیر بودند، گفتند: او دیگر خواست و خدای، عزّوجلّ، دیگر که اینک جایگاه او و مملکت و خزائن و هر چه داشت، بخداوند ارزانی داشت‌ ؛ و واجب است این ملطّفه‌ها را نگاه داشتن تا مردمان آنرا بخوانند و بدانند که پدر چه می‌سگالید و خدای، عزّوجلّ، چه خواست و نیز دل‌ و اعتقاد نویسندگان بدانند. امیر گفت: چه سخن است که شما میگویید؟! اگر بآخر عمر چنین یک جفا واجب داشت و اندرین او را غرضی بود، بدان هزار مصلحت باید نگریست که از آن ما نگهداشت، و بسیار زلّت بافراط ما در گذاشته است‌ و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهد داشت. ایزد، عزّذکره، بر وی رحمت کناد که هیچ مادر چون محمود نزاید؛ و امّا نویسندگان را چه گناه توان نهاد؟ که مأموران بودند و مأمور را از فرمان برداری چه چاره است، خاصّه پادشاه‌ ؛ و اگر ما دبیری‌ را فرمائیم که چیزی نویس، اگر چه استیصال‌ او در آن باشد، زهره‌ دارد که ننویسد؟ و فرمود تا جمله‌ آن ملطّفه‌ها را پاره کردند و در آن کاریز انداختند و اسب براند و رکابدار را پنج هزار درم فرمود.

و خردمندان چون بدین فصل رسند- هر چند احوال و عادات این پادشاه بزرگ و پسندیده بود- او را نیکوتر بدانند و مقرّرتر گردد ایشان را که یگانه روزگار بوده است.

گزیده ای از کتاب وزین و با ارزش تاریخ بیهقی


@tamadoneghoomes

BY قومس، مهد تمدن کهن


Share with your friend now:
tgoop.com/tamadoneghoomes/29280

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Just as the Bitcoin turmoil continues, crypto traders have taken to Telegram to voice their feelings. Crypto investors can reduce their anxiety about losses by joining the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram. In 2018, Telegram’s audience reached 200 million people, with 500,000 new users joining the messenger every day. It was launched for iOS on 14 August 2013 and Android on 20 October 2013. Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. The visual aspect of channels is very critical. In fact, design is the first thing that a potential subscriber pays attention to, even though unconsciously. A Telegram channel is used for various purposes, from sharing helpful content to implementing a business strategy. In addition, you can use your channel to build and improve your company image, boost your sales, make profits, enhance customer loyalty, and more.
from us


Telegram قومس، مهد تمدن کهن
FROM American