Telegram Web
پ17ـ شاپشال
👍3
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 18ـ دسته‌بندی ملایان و خیزش اسلامیه


همان روز آدینه هنگام پسین مجتهد و امامجمعه و میرزا‌ صادق و برادرش میرزا محسن و دیگر ملایان بنام ، هر یکی با دسته‌ای از پیرامونیان در دوچی گرد آمده «اسلامیه» را نشیمن گرفتند ، و به پشتیبانی میرهاشم و تفنگچیان دوچی ، با مشروطه درفش دشمنی افراشتند. دانسته شد حاجی‌میرزا‌ حسن از محمدعلی‌میرزا دستورهایی داشته و با او بهمبستگی می‌دارد.

فردا شنبه سی‌و‌یکم خرداد (21 جمادی‌الاولی) تکان دیگری در شهر پدید آمد. زیرا پیشنمازان از هر کویی ، هر یکی با پیروانی ، رو به دوچی نهاده آهنگ اسلامیه کردند. اینان که از پیدایش مشروطه بازارهاشان از گرمی افتاده دلهاشان پر از کینه می‌بود ، اکنون فرصت کینه‌جویی بدست آورده ، و خود دیدنی می‌بود که هر کدام چند تن عامی نافهمی را پشت ‌سر انداخته ، آن «نعلین»‌های پوست‌خربزه‌ای را بزمین می‌کشیدند و راه می‌پیمودند. بیشتری از آنان که تاکنون با مشروطه راه می‌رفتند نیز بریدند و بآن سو رفتند. برخی نیز از ثقة‌الاسلام و حاجی‌میرزا‌ ابوالحسن ‌انگجی بی‌یکسویی نموده خانه‌نشینی برگزیدند. با مشروطه‌خواهان جز کسان اندکی از ملایان و دستاربندان نماند. همچنین درباریان کهن و بدخواهان مشروطه از هر کجا که می‌بودند به دوچی شتافتند. قراملک که درمیان کویهای تبریز بدلیرپروری شناخته شده ، مردم آنجا چون همه عامیند بنام دینداری یک دسته از کارآمدترین جوانان خود را با تفنگ و افزار ، همراه ملاشان باسلامیه فرستادند.

همان روز یا فردای آن ، شکرالله‌خان‌ شجاع‌نظام با سواران برگزیده‌ی مرند ، و سامخان و برادرش ضرغام و حاجی ‌فرامرز‌خان با سواران جنگ‌آزموده‌ی قرجه‌داغ فرارسیدند ، نیز سرکردگان دیگری بآنان پیوستند. دانسته شد محمدعلی‌میرزا در آن نقشه‌ی خود تبریز را فراموش نکرده ، برای اینجا نیز اندیشه‌هایی کرده است.

کوتاه‌سخن : اسلامیه نیرو اندوخته سر برافراشت. سراسر دوچی پر از تفنگدار گردیده کوچه‌ها تنگی نمود. لوتیان دوچی در پشت ‌بامها و در دیگر جاها بسنگربندی پرداختند ، ملایان در اتاقها نشسته به «فتوای جهاد» پرداختند. چون دستاویزْ دیگر نمی‌یافتند برای برآغالانیدن سواران مرند و قره‌داغ مشروطه‌خواهان را «بابی» خوانده «فتوا» بکشتن ایشان دادند. در اینجا نیز کسانی را از سران آزادی فهرست کرده چنین گفتند : «باید اینها از شهر بیرون روند».

چون هنوز جنگ آغاز نشده و راهها بسته نگردیده ، از همه‌ جا دسته‌ دسته بدیدن آنجا می‌رفتند ، من نیز که نویسنده‌ی این کتابم با کسانی از یاران بتماشا رفتیم و آن آشوب و انبوهی را با دیده دیدیم ، ملایان در یک اتاق بزرگی نشسته پیاپی نکوهش از مشروطه می‌سرودند و هر کدام بخودنمایی سخنی می‌گفت. آن یکی آیه‌ی قرآن می‌خواند ، و این یکی «حدیث» یاد می‌کرد. سومی خوابی که دیده بود بازمی‌گفت. چهارمی سوگند می‌خورد که آزادیخواهان بابیند و جز بآشکار گردانیدن کیش خود نمی‌کوشند. برخی که زیرکتر و سنگین‌تر می‌بودند سر کج گردانیده چشمها بپایین دوخته ، سبحه می‌گردانیدند و لب می‌جنبانیدند. حاجی‌میرزا‌ حسن و امامجمعه و میرزا‌ صادق و دیگران ، بالا‌دست اتاق را پر کرده با رفتار و گفتار خود چنین می‌فهمانیدند که برای انجام یک بایای بزرگی در آنجا گرد آمده‌اند. سرانجام از قرآن «استخاره» کردند و این آیه درآمد : «أُذِنَ لِلَّذِینَ یقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» . از این آیه بسیار شادمان گردیدند.

میرهاشم چون گلوله خورده بود در خانه‌ی خود می‌خوابید. ولی لوتیان و سردستگان دوچی در تکاپو می‌بودند و می‌آمدند و می‌رفتند ، و پیدا می‌بود که بآمادگیهایی می‌کوشند.

اینان با تهران بهمبستگی می‌داشتند ، و پیاپی بدستیاری تلگراف از محمدعلی‌میرزا و از کارهایش آگاهی می‌یافتند. نه همچون مشروطه‌خواهان که جز از تلگرافهای دروغ‌آمیز از تقیزاده و دیگران نمی‌یافتند و از تهران آگاهی روشنی نمی‌داشتند.


🔹 پانوشت :

1ـ سوره‌ی 22 ، حج ؛ آیه‌ی 39 : بکسانی که جنگ بر آنان بار گردیده ، پرگ جهاد داده شده است ، چرا که ستم دیده‌اند ، و خدا بر یاری آنان تواناست. ـ و


🌸
👍6
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 19ـ ایستادگی آزادیخواهان و آمادگیهای آنان


چنانکه گفتیم از یک هفته پیش آزادیخواهان هر روز در سربازخانه گرد می‌آمدند ، و بنام نگهداری از دارالشورا و یاور فرستادن به تهران شور و خروش می‌نمودند ، و چون روز آدینه نشست خانه‌ی مجتهد و آن رفتار ملایان رخ‌ داد ، سران آزادی بچگونگی پی ‌برده دانستند که با ملایان و دوچی جنگی رخ خواهد داد. از فردا شور و خروش رنگ دیگری گرفته این بار بیش از همه بدگویی از ملایان می‌کردند و انبارداری حاجی‌میرزا‌ حسن و امامجمعه و حاجی‌میرزا‌ محسن را بیاد مردم می‌انداختند. شادروان شریفزاده با آواز بلند می‌گفت : «مردم ، چون سگ خون خورَد هار گردد. این ملایان از بس خون دل شما را خورده‌اند هار گردیده‌اند و مردم را می‌گزند». آن رفتار زشت ملایان میدان داده بود که هیچ باک و پروایی ننمایند و زیان و بدی ملایان را بازنمایند.

در این میان یک ‌کاری از مخبرالسلطنه سر زد ، و آن اینکه گفت : «برای جلوگیری از زد و خورد انبوهی سربازخانه را بهم ‌زنند». آزادیخواهان چون باو بدگمان نمی‌بودند سخنش را پذیرفتند ، و یک روز سربازخانه را تهی گزاردند ، ولی چون دیدند نتیجه‌ای ندارد و ملایان همچنان در کار می‌باشند بار دیگر بجای خود بازگشتند. انجمن بهتر دانست که ستارخان و باقرخان و محمد‌قلیخان را که در واسمنج لشکرگاه می‌‌داشتند بشهر خواند ، و اندیشه‌ای را که بنام یاور فرستادن بدارالشورا درمیان می‌بود بکنار گزارد ، و اینبود دستور فرستاد بشهر بازگشتند. تبریز با تهران یکی نمی‌بود : در اینجا چندهزار مجاهد ورزیده ، با سر و سامان ، آماده می‌بودند ، و خواهیم دید که چه مردان دلیر و کاردانی از میان ایشان برخاست. از آنسوی سران آزادی کسانی همچون علی‌مسیو و حاجی ‌علی‌ دوافروش و مانند اینان می‌بودند که پروای جان و داراک را کنار گزارده از هیچ فداکاری‌ای باز‌نمی‌ایستادند. آری در اینجا نیز مردان سستنهاد و ناپایدار درمیان پیشروان می‌بودند ، و همینان در آغاز‌ کار مایه‌ی شکستی گردیدند ، ولی خواهیم دید که زود از میدان دررفتند و آن شکست بزودی بسته گردید.

روزهای شنبه و یکشنبه بدینسان گذشت که آنان در دوچی و اسلامیه و اینان در نیمه‌ی دیگر شهر و در سربازخانه می‌جوشیدند و می‌خروشیدند ، و هر یکی بآمادگی می‌کوشیدند. دوچیان بیدادگری آغاز کرده گفته می‌شد کسی را کشته‌اند. ولی از این سو دست نمی‌گشادند. روز دوشنبه تلگراف پایین از تهران رسید :

دیروز از طرف شاه تلگرافی بامضای علمای تبریز از مجتهد و حاجی‌میرزا‌ محسن و میرزا‌صادق ، ‌امامجمعه ، حاجی‌میرزا‌ رضا ، حاجی‌میرزا ‌تقی ، حاجی‌سید ‌احمد ، حاجی‌میرزا ‌علی‌اصغر ، حاجی‌میرزا ‌ابوالحسن ، آقا‌سید‌علی ، حاجی‌میرزا ‌احمد ، حاجی‌میرزا‌ عبدالحسین ، ‌میرزا ‌یوسف ، میرزا‌ حسن ، میرزا‌ عبدالعلی ، آقا‌سید‌رضی ، شیخ‌العلماء طبع و نشر شده مشتمل بر تقویت دولت و مخالف مشروطه. از این تلگراف عموم آذربایجانیهای طهران سرافکنده در کوچه و بازار معرض سرکوبی مردم شده‌اند. بالعکس تلگرافی از علمای اصفهان رسیده سربلندی آنها شده که در آن تلگرافات فتوای کفر و ارتداد سربازان و سواران افواجی را که بکمک مستبدین و موجب احظار آنها از ولایات به طهران می‌آید داده آنها را در حکم قشون کربلا و انصار بنی‌امیه و تیراندازان ببدن مطهر حضرت ‌سید‌الشهدا‌ علیه‌السلام شمرده‌اند و علاوه پنجاه‌هزار تومان پول نقد برای مخارج بدارالشورا ببانک حواله داده‌اند عموم ولایات ایران بدون استثناء غیر از تبریز با تمامی قوا با جان و مال حاضر فداکاری و جان‌نثاری مجلس شورای ملی بوده و مصمم حرکت تهران هستند دست از این نفاق بردارید و در این موقع باریک نگذارید بتحریک و اغوای انگشتهای مستبدین شقاق و اختلاف درمیانه بیندازند و دشمنان خارجی موقع پیشرفت مقاصد در جنگ خانگی پیدا کنند عیب وطن بدبخت ما همین است که از همه‌ی ولایات زودتر می‌درخشد و از همه زودتر ضایع می‌شود جسارت را ببخشید ، سوز دل در این فرصت تنگ باظهار این مطالب مجبور می‌کند. کار در تهران بسختی کشیده و هنوز بجایی منجر نشده و پانزده روز است در تهران تعطیل عمومیست و سه روز است باز عموم تجار و کسبه و اصناف شب و روز در مسجد سپهسالار مجتمع‌اند. (وکلای آذربایجان)


👇
👍3
این آخرین تلگرافی بود که از نمایندگان آذربایجان به تبریز رسید. این تلگراف از یکسو نشانست که آن تلگراف ملایان چه هنایش بدی در تهران کرده بوده ، و از یکسو نمونه است که نمایندگان هنوز بخود نیامده پی به نادانیهای خود نبرده بودند. چنانکه نوشته‌ایم حاجی‌میرزا‌ حسن را به تبریز مجلس فرستاد ، و چون تبریزیان از آشوب‌انگیزی او ترسیده بآمدنش خرسندی نمی‌دادند همان نمایندگان بتلگرافخانه آمده پافشاری نمودند که تبریزیان از سر ناخرسندی بگذرند ، و چون حاجی‌میرزا‌ حسن آمد امامجمعه و دیگران نیز آمدند. راستی آنست که این گرفتاری را برای تبریز نادانی نمایندگان پدید آورده بود. با اینحال آنان زبان گشاده دیگران را نکوهش می‌کنند. شگفتتر آنکه بآن نمایشهای بیپای اسپهان و دیگر شهرها ارج گزارده تبریز را با این آمادگیهایی که می‌داشت (و خواهیم دید که چه کارها کرد) ، پایین‌تر از آنها می‌شماردند.

به هر حال این تلگراف در نوبت خود خشم آزادیخواهان را بملایان بیشتر گردانید. همان روز آن را با سخنانی از سوی خودشان چاپ کرده در شهر پراکندند. بدینسان تبریز نیز بازپسین روزهای «خرده‌مشروطه» را بپایان رسانید ، و ما پیشامدهای این شهر را از روز سه‌شنبه دوم تیرماه (23 جمادی‌الاولی) تا پایان جنگها در گفتارهای آینده خواهیم نوشت. در اینجا باز به تهران بازمی‌گردیم که داستان بمباران را بنویسیم.


🌸
👍4
پ18ـ حاجی‌ سید المحققین

(یکی از ملایان مشروطه‌خواه تبریز)
👍6
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 20ـ سه‌شنبه دوم تیرماه


روز سه‌شنبه دوم تیرماه (23 جمادی‌الاولی) در تاریخ مشروطه یک روز بیمانندی بود. کشاکش آزادیخواهی و خودکامگی که از دو سال باز درمیان می‌بود ، امروز رویه‌ی جنگ و خونریزی بخود گرفت ، و مشروطه و مجلس پس از دو سال ایستادگی از پا افتاد.

محمدعلی‌میرزا که از بیست روز باز ، دشمنی آشکار گردانیده بود ، امروز چون زمینه را آماده می‌دید بکار پرداخت. از آنسوی چنانکه گفتیم آزادیخواهان ، پس از یک هفته زبونی ، در روزهای آخر به بسیجهایی پرداختند ، و با همه‌ی دیری که رخ داده بود ششصد ‌تن کمابیش تفنگدار گرد آوردند ، که درمیان ایشان مردان جنگ‌آزموده و دلیر نیز می‌بودند. از جمله چند تن از افسران قزاقخانه (ابوالفتح‌زاده و دیگران که نامهاشان خواهیم برد) ، که از دو سال باز ، از قزاقخانه بیرون آمده بودند ، و این زمان بآزادیخواهان همراهی می‌نمودند. همچنین میرزا ‌صالح‌خان ‌وزیر‌اکرم که محمدعلی‌میرزا او را از حکمرانی تهران برداشته بود با چند ‌تن از نوکران کارآمد خود با مجاهدان همراهی نشان می‌داد.

اینان یک نیرویی می‌بودند ، و یک دسته از آنان در بالاخانه‌های عمارت شمالی مجلس (1) و یا در پشت ‌بامهای مجلس و مسجد و فراز مناره‌ها سنگر گرفته بنگهداری مجلس می‌کوشیدند. یک دسته‌ی دیگر که آذربایجانیان می‌بودند ، در پشت ‌بام حیاط «انجمن آذربایجانیان» که در آن نزدیکی می‌بود (2) سنگر بسته و همچنین خانه‌های ظل‌السلطان را در دست می‌داشتند. میرزا‌ صالح‌خان در خانه‌های بانوی‌ عظمی (خواهر ‌ظل‌السلطان) می‌نشست و در همانجا سنگر می‌داشت.

اینان اگر سران کاردانی داشتندی و سامانی درمیانشان بودی که از [اینجا جمله افتاده دارد] توانستندی ، در آن میان بیگمان بشماره‌شان افزودی ، و بیگمان چیرگی بهره‌‌ی آنان گردیدی. لیکن چنانکه گفتیم سران کاردانی نمی‌داشتند و سامانی درمیانشان نمی‌بود ، و خواهیم دید که تقیزاده و دیگران چه رفتاری کردند. از آنسوی بسیاری از تفنگداران روز جنگ رو نهان کرده نیامدند. یک دسته از آنان که نگهداری مجلس می‌کردند شبها بخانه‌های خود رفته تنها هفتاد تن کمابیش برای نگهبانی می‌ماندند. شب سه‌شنبه نیز بیش از هفتاد تن نمانده بودند ، و بامدادان که جنگ برخاست از آن شماره کاست که نیفزود.

یکی از آنان (که گویا هنوز زنده است) تاریخچه‌ای از زندگانی خود نوشته که بدست من افتاده. مردک در این باره چنین می‌نویسد : «صبح که شد خبر آوردند که در مجلس را گرفتند. من بتعجیل رخت سربازی خود را پوشیده همینکه خواستم تفنگ خود را از سر میخ بردارم دیدم نیست. فریاد کردم تفنگ من کو؟.. زنم قرآن روی دست باتفاق دخترهایم آمد جلو و گفت آقاجان من می‌دانم کسی با تو همراهی نخواهد کرد یکتنه خواهی رفت طرف مجلس در بین راه تو را خواهند کشت ... در این بین صدای توپ بلند شد. من رفتم بالای ‌بام خانه رو بمجلس نشستم و مشغول گریه شدم».

باری روز سه‌شنبه از آغاز روز قزاقان و سربازان گرد مجلس و مسجد سپهسالار را گرفتند و همچنین سر راهها را بروی آمد ‌و ‌شد بستند : مامانتوف آگاهی‌نویس روسی که این زمان در تهران می‌زیست و داستان این پیشامد را نوشته در این باره آگاهیهای نیکی را بما می‌دهد. کوتاه‌شده‌ی گفته‌های او اینست :

«در ساعت هشت شب شاه لیاخوف را بباغشاه خواسته دستور کار فردا را داد ، و او چون بخانه‌ی خود (در نزدیکی قزاقخانه) بازگردید سرکردگان روسی قزاقخانه را بنزد خود خواسته چگونگی را بمیان نهاد ، و پس از سکالش با آنان ، چنین دستور داد که فردا بامدادان میرپنجه‌ علی‌آقا (3) با دسته‌ی قزاقان خود (120‌ تن) روانه گردیده مدرسه‌ی سپهسالار را فراگیرد. چهار توپ آتشبار در میدان جلو مجلس گزارده شده ، سواران زیردست میرپنجه ‌قاسم‌آقا دسته بدسته گردیده خیابانهای پیرامون مجلس را فراگیرند و مردم را از انبوه شدن بازدارند. این دستورها در ساعت دوازده‌ شب داده شد.

فردا در ساعت پنج میرپنجه‌ علی‌آقا با دستور شبانه ، با قزاقان خود روانه گردیده ، باآنکه مجاهدان بیم شلیک می‌دادند پروا ننموده بحیاط مدرسه رفت و آنجا را فراگرفت ، و از این فیروزی خود آگاهی بفرمانده (لیاخوف) فرستاد. ولی پس از چند دقیقه یک دسته از آزادیخواهان از درون مدرسه بیرون ریخته با فشار خود قزاقان را پس ‌رانده از مدرسه بیرون گردانیدند و در را بستند. میرپنجه ‌علی‌آقا چون دستور می‌داشت تیر نیندازد ایستادگی نتوانست. قزاقان در پشت در رده کشیده ایستادند.

👇
👍5
چون آگاهی از این نافیروزی به لیاخوف رسید ، فرمان داد دسته‌های دیگر قزاق ، که 250 سوار و 25 پیاده و 4 توپ می‌بود ، آهنگ مجلس کردند و در ساعت 7 بود که اینها بجلو مجلس رسیدند. هم‌درزمان خود لیاخوف (بگفته‌ی براون با شش ‌تن از سرکردگان روس با درشکه) بآنجا آمدند ، و لیاخوف میدان بهارستان و آن پیرامونها را بازدید و بدستور او ، از چهار توپ یکی را در خیابان دروازه دولت ، دیگری را در خیابان روبروی آن ، و سوم و چهارم را در خیابان شاه‌آباد نهادند و دهانه‌ی همه‌‌ی آنها را بسوی مجلس گردانیدند ، و گرداگرد هر توپی دسته‌ی قزاق ـ از سواره و پیاده ـ جا دادند. پس از این کارها لیاخوف (بدرشکه نشسته) بازگردید که بباغشاه رود و بشاه آگاهی برد.» اینها گفته‌های مامانتوفست. ولی می‌باید گفت : شماره‌های قزاقها را بسیار کم گردانیده. در آن هنگام شماره‌ی قزاق کمتر از دوهزار تن نمی‌بوده. از آنسوی از سربازان یادی نکرده ، در حالی که یک ‌فوج سربازان سیلاخوری همراه قزاقان می‌بودند که لیاخوف آنها را بنگهداری درهای شرقی مسجد و مجلس و آن پیرامونها گمارد. نیز ما می‌دانیم که علیخان ‌ارشد‌الدوله (همان مردی که تا چندی پیش از سرجنبانان آزادیخواهان بشمار می‌رفت و رئیس انجمن مرکزی می‌بود) با دیگران از نزدیکان محمدعلی‌میرزا در جنگ پا درمیان می‌داشتند.

مامانتوف می‌گوید : گمان ایستادگی نمی‌رفت و از اینرو به قزاقان دستور تیراندازی داده نشده بود. لیکن این بآخشیج راپورتهای لیاخوف است. از آنسوی با آن آمادگی مجاهدان و با آن سنگربندیها چگونه گمان ایستادگی نمی‌رفت؟!.. آری این شگفت است که قزاقان سنگری نبستند و با گفته‌ی مامانتوف سازگار می‌آید. می‌توان پنداشت کسانی که از خود نمایندگان و آزادیخواهان با دربار راه می‌داشتند ، برای شیرینکاری ، بدربار چنان دلگرمی‌ای می‌داده‌اند.


🔹 پانوشتها :

1ـ آنجا که اکنون چاپخانه‌ی مجلس است.

2ـ کاخی که اکنون وزارتخانه‌ی فرهنگ است خانه‌ی ظل‌السلطان می‌بود ، و در بالاتر از آن (رو بسوی جلوخان بهارستان) خانه‌های بانوی ‌عظمی می‌بود که اکنون نیز هست. در روبروی این خانه‌ها انجمن آذربایجان می‌بود که آن حیاط نیز اکنون هست.

3ـ سه برادر می‌بودند : علی‌آقا ، قاسم‌آقا ، کاظم‌آقا که هر سه از سرکردگان قزاقخانه می‌بودند. قاسم‌آقا همانست که در اینجا نامش برده‌ایم و سپس در قزوین با دست آزادیخواهان کشته شد. کاظم‌آقا نیز در واسمنج در «شب حسن‌دلی» کشته گردید. علی‌آقا همانست که تا پارسال زنده و بنام «سرلشکر‌ نقدی» شناخته می‌شد.


🌸
👍5
توپخانه‌ی قراق که در 23 ژوئن 1908 برای بمباردمان مجلس به بهارستان می‌روند
👍2
پ19ـ شجاع‌نظام با دو پسر خود موسی‌الرضا و شجاع‌لشکر

(شجاع‌لشکر در پیشامد بمب با خود شجاع‌نظام کشته شد.

موسی‌الرضا که سپس شجاع‌نظام گردیده بود هنوز زنده است.)
👍4
کنستانتین مامانتوف
👍5
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 21ـ آغاز جنگ


قزاقان و سربازان نمی‌گزاردند کسی از مجلس بیرون رود. سپس سختگیری را بیشتر گردانیده کسی را بدرون هم راه نمی‌دادند. ولی تا این هنگام کسانی که آمدن می‌خواستند آمده بودند ، و ما از آنان نامهای بهبهانی و طباطبایی و حاجی ‌امامجمعه‌ی‌ خویی و حاجی‌میرزا ‌ابراهیم‌آقا و مستشارالدوله و ممتاز‌الدوله و میرزا‌ محمد‌صادق ‌طباطبایی و حکیم‌الملک را می‌شناسیم. شادروانان بهبهانی و طباطبایی هر یکی دسته‌ای از خویشان و پیروان همراه آورده بودند. از آنسوی یک دسته از سران آزادی از میرزا‌ جهانگیرخان و ملک‌المتکلمین و قاضی ‌ارداقی و دیگران که بجان خود می‌ترسیدند ، از چند روز پیش بمجلس پناهیده خود در آنجا می‌بودند. باآنکه بیشتر نمایندگان بیغیرتی نموده امروز بمجلس نیامدند باز در آنجا انبوهی می‌بود. در بیرون نیز مردم هواخواهی بمجلس می‌نمودند و دسته‌هایی برای آمدن بمجلس آماده می‌شدند.

دو سید و دیگران بشیوه‌ی همیشگی خود بجلوگیری از جنگ و خونریزی می‌کوشیدند. آقای ‌بهبهانی کسی را پیش قاسم‌آقا فرستاده بنزد خود خواند. براون می‌گوید : قاسم‌آقا آمد و گوش بسخن بهبهانی نداد. ولی این گفته از مستشارالدوله است که آن کس بازنگشت ، و ما ندانستیم آیا پیام آقا را به قاسم‌آقا رسانید یا نه. بمجاهدان سخت سپرده می‌شد که پیشدستی نکنند و به هر حال از تیراندازی بافسران روسی خودداری کنند. این نیز یک خامی ایشان می‌بود که می‌پنداشتند نباید افسران روس را بزنند.

هر دو سو آماده ایستاده ولی جنگی رخ نمی‌داد. در آن میان شادروان سید ‌جمال‌الدین ‌افجه‌ای ، آن پیرمرد غیرتمند ، سوار الاغی از خانه‌ی خود (در پامنار) بیرون آمده و با گروه انبوهی از مردم که بچند صد تن می‌رسیدند ، دنبال او افتاده آهنگ مجلس کرده بودند. اینان برای آنکه از یک راه کم‌قزاقتری روانه شوند ، از کوچه‌ی مسجد سراج‌الملک و از تخت بربریها بخیابان پستخانه درآمده از آنجا خود را بجلو خانه‌ی ظل‌السلطان رسانیده بودند. افسران روسی خواستند آنان را بازگردانند ، و چون دیدند گوش نداده همچنان می‌آیند ، برای بیم ‌دادن دهانه‌ی توپی را بسوی آنان برگردانیدند و آتش کردند. این توپ هوایی (یا بی‌گلوله) بود و گزندی از آن بکس نرسید. ولی از آوایش الاغ افجه‌‌ای بزانو درآمده و او از روی الاغ پایین افتاده و پیروان او بهم ‌درآمدند. در آن هنگام یک افسر روسی تپانچه‌ی خود را درآورده یک تیری بهوا انداخت ، و این نشان جنگ شده قزاقان بیکبار به شلیک پرداختند ، و از آنسوی مجاهدان نیز پاسخ دادند و بدینسان خونریزی آغاز گردیده ، یک هنگامه‌‌ی شگفتی برخاست. زیرا از یکسو افجه‌ای و پیرامونیانش که زیر آتش مانده بودند سه ‌تنی از ایشان ، (که یکی جوان آموزگاری می‌بود) با گلوله‌ی قزاقان از پا افتادند و یک تن نیز زخم سختی برداشت ، و خود افجه‌ای که درمیانه مانده بود ، کسان وزیراکرم درِ خانه‌ی بانوی‌ عظمی را باز کرده او را با پسران و بستگانش بدرون بردند و بدینسان از گزند رهانیدند. پیرامونیانش بازگشته از هم پراکندند. از یکسو قزاقان که سنگری نمی‌داشتند تیراندازان زبردست مجلس و انجمن آذربایجان بسیاری از آنان را از پا انداختند ، چنانکه قزاقان ایستادگی نتوانسته خود را بخیابان کشیدند ولی یک افسر روسی در پهلوی توپ دست‌ و‌ پای خود را گم نکرده با توپ بشلیک پرداخت. جنگ سختی درگرفته رشته از دست رفت. اسبهای توپخانه که بار گلوله و قورخانه می‌داشتند از زیر درختها (1) بیرون شتافته میانه‌ی میدان پیاپی بخون غلتیدند.

در گام نخستْ فیروزی در سوی آزادیخواهان پدیدار گردید. چیرگی اینان تا بجایی رسید که کسانی بیرون ریخته خواستند توپی را بکشند و بسوی مجلس برند. اگر خامی را کنار گزارده افسران روسی را زدندی بیگمان فیروزی بهره‌ی آنان بودی. خودداری از زدن آنها این نتیجه را می‌داد که بی‌باکانه در میدان بایستند و قزاقان و توپچیان را بازگردانند و بشلیک و آتشفشانی وادارند.

از آنسوی لیاخوف که آگاهی از جنگ یافته بود شتابزده خود را بمیدان رسانید ، و چون چگونگی را دید فرمان داد همه‌ی توپها از چپ و از راست گلوله‌افشانی کنند و کسانی را بباغشاه دوانید که توپهای دیگری نیز بیاورند. توپی که در دهنه‌ی میدان نهاده بود و گلوله‌ی مجاهدان فرصت آتشفشانی نمی‌داد آن را هم کشیده در پناهگاه خیابان جا دادند و به آتشفشانی پرداختند.


🔹 پانوشت :

1ـ فراموش نشده که تا ده ‌و‌ اند سال پیش در میدان جلو بهارستان درختها می‌بودند که بریدند و بجایش گل کاشتند.


🌸
👍4
پ20ـ سید حسن تقیزاده

(گویا این پیکره ازو در سال 1288 پس از بازگشت از اروپا در تهران یا تبریز برداشته شده است.)
👍4
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 22ـ شکست آزادیخواهان


یک ساعت کمابیش جنگ پیش می‌رفت ، و در آن میان بهبهانی و طباطبایی و دیگران که در مجلس می‌بودند ، چون کسان جنگ‌نادیده می‌بودند و گلوله‌های توپ که بمجلس می‌افتاد مایه‌ی ترس بسیاری از ایشان می‌شد ، دیوار پشت مجلس را شکافته از ویرانه‌هایی که آن زمان می‌بود گذشته خود را بپارک امین‌الدوله رسانیدند ، و بدینسان مجلس تهی گردید. تفنگدارانی که از آنجا و از مناره‌های مسجد جنگ می‌کردند و خود دسته‌ی کمی می‌بودند ، این را دیده و ایستادگی نتوانسته سنگر تهی گردانیدند و بدینسان جنگ از آن سو فرونشست.

ولی انجمن آذربایجان و میرزا‌ صالح‌خان و کسانش همچنان ایستادگی می‌نمودند ، و دلیرانه می‌جنگیدند. اینبود لیاخوف دستور داد توپها را از خیابان شاه‌آباد بمیدان کشیده روی آن را بسوی انجمن و خانه‌های بانوی ‌عظمی گردانیدند. نیز دسته‌ای از قزاقان را به پشت ‌بام قراولخانه (1) فرستاد که از آنجا جنگ آغاز کنند.

مامانتوف می‌نویسد : «توپ چند گلوله انداخت و بزودی در یکی از پنجره‌های عمارت ظل‌السلطان (گویا از خانه‌های بانوی ‌عظمی می‌بوده) تیرانداز زبردستی با تفنگ ماوزر پیدا شد و توپچیان یکی پس از دیگری می‌افتادند. میرپنجه‌ی فرمانده‌ توپخانه پهلوی سرهنگ لیاخوف بسختی زخمی گردید. پس از برگردانیدن توپ باین خانه ، و گلوله‌بارانیها با تفنگ بآنجا بود که توانستند تیرانداز هراس‌انگیز را که بیش از ده ‌تن را زده بود دور کنند.»

بدینسان جنگ می‌رفت ، و در همان هنگام توپهای دیگر همچنان مجلس را بمباران می‌کردند و هر گونه ویرانی پدید می‌آوردند. نیم‌ساعت به نیمروز که جنگ چهار ساعت کشیده بود انجمن آذربایجان و دستگاه میرزا‌ صالح‌خان نیز خاموش گردید ، و جنگ بیکبار پایان پذیرفت. لیکن توپها همچنان آتش می‌بارید و درها و پنجره‌های خانه‌های بانوی ‌عظمی و ظل‌السلطان و حیاط انجمن را فرومی‌کوفت. پس از دیری توپها خاموش گردیده نوبت تاراج رسید. سربازان سیلاخوری و دسته‌های انبوه دیگر بعمارت بهارستان درآمده دست بکندن و برداشتن و بردن گشادند و هرچه یافتند تاراج کردند. همچنان خانه‌های ظل‌السلطان و بانوی‌ عظمی و انجمن آذربایجان را تاراج کرده درها و پنجره‌ها را کندند. نیز انجمن مظفریه را که یک دسته هم از آنجا تیراندازی می‌کردند تاراج کرده آسیب رسانیدند.

چنانکه دیده می‌شود آزادیخواهان از بی‌سامانی و بی‌سری زبون گردیدند ، وگرنه آنان دلیریهای نیکی از خود نمودند. کسانی که در این جنگ پا درمیان داشته‌اند و ما نامهاشان می‌دانیم در پایین می‌نویسیم :

ابوالفتح‌زاده (اسد‌الله‌خان) با دو برادر خود. این مرد از مهاجران و خود در قزاقخانه سرتیپ می‌بوده. ولی از دو سال پیش با لیاخوف راه نرفته با دو برادرش از قزاقخانه بیرون آمده بودند ، و امروز درمیان جنگندگان بالاخانه‌های مجلس می‌بودند.

حسنخان ‌پولادی. این مرد در قزاقخانه از کارکنان دفتری می‌بوده ، و او نیز از دو سال پیش بیرون آمده بود و امروز درمیان جنگندگان مجلس می‌بود.

منشی‌زاده. این در قزاقخانه از کارکنان دفتری می‌بوده و او نیز بیرون آمده و امروز درمیان جنگندگان می‌بود.

حاجب‌السلطان که با یک دسته از تفنگداران مظفر‌الدین‌شاهی از انجمن مظفریه می‌جنگیدند و چون تیراندازان زبرست می‌بودند تیرهاشان همه بآماج می‌خورد.

اسماعیل‌خان ‌سرابی که او نیز درمیان تفنگداران انجمن مظفری می‌بود و سپس خواهیم دید که در پیشامد دیگری گرفتار گردیده بدار آویخته شد.

حامد‌الملک که سپس درمیان مجاهدان بنام می‌بود و در کاشان با دست نایب‌حسین کشته گردید.

سید ‌عبدالرزاق که جوان غیرتمندی می‌بود و سپس به استانبول گریخت و از آنجا بمجاهدان گیلان پیوست و به تهران آمد ، و با میرزا‌ علیمحمد‌خان سرتیپ کشته گردید.

خواهرزاده‌‌ی میرزا‌ جهانگیرخان‌ صور اسرافیل (گویا نامش اسدالله‌خان می‌بود) که در همان جنگها کشته گردید.

شجاع‌لشکر‌ خلخالی که در انجمن آذربایجان یکی از جنگندگان بسیار دلیر او می‌بود ، و سپس گریخته به باکو رفت.

مسیب‌خان که او نیز آذربایجانی می‌بود و سپس یکی از سردستگان گردید.

سلطان‌العلمای ‌خراسانی مدیر روح‌القدس [1] که از اداره‌ی روزنامه‌ی خود در خیابان چراغ‌برق می‌جنگید و نارنجکی بقزاقها پرانیده بود.

میرزا‌ صالح‌خان وزیر‌اکرم که از خاندان کلانتر باغمیشه‌ی تبریز می‌بود (سپس لقب آصف‌الدوله می‌داشت) ، و گفتیم که مردانه بآزادیخواهان پیوست و دلیرانه جنگهایی کرد. آن تیرانداز هراس‌انگیز که مامانتوف می‌گوید ده ‌تن بیشتر را کشت ، باشد که خود همین مرد می‌بوده.

👇
👍5
اینان کسانی هستند که ما شناخته‌ایم. چنانکه گفتیم از سنگرهای مجلس یک ساعت ، و از انجمن آذربایجان و از خانه‌ی وزیر‌اکرم چهار ساعت جنگ رفت و از قزاقان گروهی کشته گردیدند. ولی از آزادیخواهان ما تنها خواهرزاده‌ی ‌میرزا ‌جهانگیر‌خان را شناخته‌ایم که کشته گردیده.

درباره‌ی قزاقان مامانتوف می‌گوید : «بیش از 450 تن پا درمیان جنگ نداشت. از این شماره 24 تن کشته شده یا از زخم مرد ، که از جمله دو سرکرده درمیان ایشان بودند. 35 تن قزاق و 5 سرکرده سخت زخمی شدند. نیز 40 قزاق و کراوسف‌ وکیل‌باشی ‌روسی (که از سرش زخمی شد) زخمهای سبک برداشتند. سی‌ اسب کشته شد». می‌گوید : «این اندازه نابودی برای جنگ چهارساعته سنگین است». ولی چنانکه گفته‌‌‌ایم باین شماره‌های مامانتوف باور نتوان داشت. این هنگام یک آگاهی‌نویس انگلیسی بنام داوید ‌فریزر نیز در تهران می‌زیسته ، ولی او داستان را بکوتاهی نوشته می‌گوید : جنگ را تنها یکمشت مجاهدان آذربایجان کردند ، و با نداشتن پشتگرمی بیش از آنچه کردند نتوانستندی کرد. «آن دسته‌هایی که سوگند خورده بودند مشروطه را با جان خود نگه دارند از آنان هرچه کمتر گوییم بهتر است. راستی را هم کاری از آنان نمی‌بیوسید».

در کتاب آبی انگلیسی می‌نویسد : «نخست ‌تیر را یک سربازی (باشد در روی هوا) درکرد ، و پس از این تیر بود که مجاهدان شلیک کردند». لیکن ما گفتیم که نخست ‌تیر را یک افسر روسی انداخت ، و این چیزیست که کسانی با چشم دیده بودند و ما از آنان پرسیده‌ایم. می‌نویسد : «سرکردگان روسی بی‌باکانه در جاهای بیمناک آمد و رفت می‌کردند. یکی از نمایندگان بمن گفت : آزادیخواهان توانستندی لیاخوف را هر زمان که خواهند بزنند. اگر آن سرکردگان کشته شدندی بیگمان نتیجه دیگرگونه شدی. این خودداری از زدن ایشان از آن راه بود که می‌پنداشتند اگر آنان را بکشند دولت روس بکارهای ایران دستی خواهد یازید».


🔹 پانوشتها :

1ـ در جلوخان مجلس در آنجا که بخیابان صفیعلی‌شاه می‌پیچد قراولخانه‌ای می‌بود.

2ـ اصل : صور اسرافیل. ـ ویراینده


🌸
👍4
پ21ـ چند تن از مجاهدان تبریز
👍9
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 23ـ مامانتوف چه دیده؟


در همان هنگام که جنگ بپایان رسیده و تاراج آغاز می‌شده ، مامانتوف خود بتماشا رفته است ، و چون نوشته‌های او در این باره نیز دارای ارج تاریخیست و چگونگی را روشن می‌گرداند ، پیش از آنکه بداستانهای دیگر پردازیم ، آنها را نیز در اینجا می‌آوریم. می‌گوید :

بامدادان چون آواز شلیک توپ و تفنگ برخاست ، من دوست می‌داشتم سوار شده تا جنگ‌گاه شتابم. ولی دلیری نکرده بتماشا از پشت ‌بام که تنها دودهای گلوله‌ها را از دور می‌دیدم بس کردم ، تا پس از زمانی شکیبیدن نتوانسته از کوچه‌های تهی تهران خود را بجلو مجلس رسانیدم. «توپخانه‌ مجاهدان را که در خانه‌ی ظل‌السلطان سنگر می‌داشتند زیر آتش گرفته بود. سربازها از خانه‌هایی که توپ ویران ساخته بود همچون مورچه هرچه بدستشان می‌آمد بیرون می‌بردند. متکا و قالی و مبل و کاچال بفراوانی روی تکل توپ مسی سربازان گزارده شده بود. روی یک جعبه‌ی توپ یک دستگاه پیانو شکسته نهاده بودند. در میدان جلو مجلس نزدیک بیست ‌لاشه‌ی اسب افتاده بود. دریای خون موج می‌زد و هنوز بزمین فرونرفته بود. قزاقان زخم‌دیده و کشته شده را بقزاقخانه فرستاده بودند. تنها یک مرده پهلوی قراولخانه افتاده ، و از گیجگاه شکسته‌ی آن خون سرخ و سیاهی روان می‌بود.

خانه‌هایی که نگهداران مجلس از آنها تیر انداخته بودند پرده‌ی غم‌انگیزی را نشان می‌داد. پاره‌ای دیوارها افتاده و پاره‌ای شکاف برداشته بود. یک شیشه در پنجره‌ها دیده نمی‌شد. درها از جا کنده شده پشت ‌بامها از تکه‌‌های گلوله‌های سوزان و افشان سوراخ ‌سوراخ شده بود. بویژه خانه‌های ظل‌السلطان که پس از دستبرد سربازان بیش از همه ‌جا ویرانی یافت. نه‌ نتها همه‌‌ی کاچال آن را بردند ، بلکه تا چارچوبه‌ها و درها و پنجره‌ها و تخته‌های کف اتاقها و سقفها را کندند و بردند.

رفتار قزاقان بسیار نیکو می‌بود. هنگامی که سربازان پاره ‌پاره‌ی شاهی که دیر بجنگ‌گاه رسیده سرگرم تاراج می‌بودند ، اینان در جنگ مردانه ایستادگی نموده ، و با سرفرازی فیروزمندی در این جنگ سخت و ناگهان بود که بخانه‌های خود رفتند.

پس از دیدن اینها مامانتوف بقزاقخانه شتافته در آنجا هنگامه‌ی دیگری برپا می‌بوده و ما گفته‌های او را در این باره نیز می‌آوریم. می‌گوید :

راستی را چنانکه در بالا گفتم گزندی که قزاق دیده بود بسیار گران و همه‌ی بیمارستان از زخمیان سخت پر شده بود. آنهایی که زخمشان سبک بود بخانه‌های خود رفتند. دو پزشک ایرانی و دکتر ویسییوشکو از بس زخم بستند راستی از پا درآمدند. در چادرها و اتاق ‌کار خون موج می‌زد و بوی گوشت تازه می‌آمد. کشتگان را در دو رده در حیاط سربازخانه نزدیک بیمارستان گزاشته و انبوهی از مردم دور ایشان گرد آمده بودند. بسیاری بآواز بلند گریه می‌کردند و دیگران چشمها را اشک‌آلود می‌داشتند. من با سختی جلو رفتم. کشتگان در خون غلتان با مغزهای شکافته و دستهای خونین خود خواستار کینه‌جویی می‌بودند ... من می‌خواستم برگردم در همان هنگام چشمم بقزاقی افتاد که دیوانه‌وار مردم را پس و پیش می‌کرد. چشمهای او می‌درخشید و قمه‌ی برهنه‌ای را در دست می‌فشرد. این قزاق با ناله‌ی آهسته‌‌ خود را بروی کشته‌ی یک وکیل ریشداری انداخت که دو نوار بر سر دوشش بود. وکیل روسی که پهلوی من ایستاده بود آهسته بگوشم گفت : «برادر او پس از جنگ زمانی که می‌خواست بقزاقخانه برگردد در خیابان چراغ‌گاز کشته شد». هنگامی که قزاق قمه‌ی خود را بفرق شکافته‌ی برادرش تکیه داد من بیگمان بودم که او دیوانه شده. چند کلمه زیر لب گفته تیغه‌ی درخشان قمه‌ی خود را بخونی که هنوز از زخم برادرش روان بود آغشته قمه را غلاف کرد و از سر مرده‌ی برادر برخاسته از میان مردم که همدرد او شده بودند بسوی در میدان مشق روانه گردید. کنون هیچی نمی‌فهمد. یک سیدی برادر او را کشت و نتوانستند کشنده را دستگیر کنند.

👇
👍5
پس از چند دقیقه دو تن را بخانه‌ی فرمانده‌ تیپ آوردند. سه‌ قزاق طنابی را که بگردن و دست ایشان بسته بود سخت نگاه داشته و قزاق چهارمی دو قبضه تفنگ شکاری در دست می‌داشت. این دو تن را در خیابان چراغ‌گاز تفنگ بدست گرفته بودند. در قطارِ فشنگْ دیگر فشنگ نداشته ولی تفنگهای ایشان هنوز گرم می‌بود. فرمانده‌ تیپ گفت : بخدا سوگند خورید که اشتباه نکرده‌اید. قزاقان گفتند سوگند می‌خوریم که این دو تن همانها هستند که وکیل را کشتند. دستور فرمانده‌ تیپ بسیار ساده بود : «در میدان مشق ایشان را دار زنید تا همه ببینند». دستگیران را با توسری بیرون بردند و ایشان دل‌ بمرگ نهاده هیچ نمی‌گفتند. هر دو بلند‌بالا می‌بودند. سرها را پایین انداخته با ضربت قنداق تفنگ بیرون رفتند. در چشم ایشان بیوسش [=انتظار] مرگ آشکاره دیده می‌شد. همینکه ایشان را از خانه‌ی فرمانده بیرون بردند انبوهی از مردم گرد آنان را فراگرفت که با فریادهای وحشیانه بسوی قزاقخانه می‌رفتند. در حیاط قزاقخانه انبوهی هر دقیقه بیشتر می‌شد و ناگهان پهلوی نعشهای کشتگان ایستاد. هیاهوی شگفتی برپا گردید. درخش شوشکه‌ها و قمه‌ها دیده شد. دستگیران را در یک‌چشم‌زدن تکه ‌تکه کردند. تیغه‌های خونین در هوا می‌درخشید و دوباره به تنهای پاره ‌پاره‌ی ایشان فرود می‌آمد. قزاقان برای آنکه بتوانند به تنهای آن بیچارگان شمشیر فرود آورند نزدیک بود یکدیگر را بزنند. سپس هم آن تنها را بدر میدان مشق کشیده چندین گلوله‌ی تپانچه هم بآنها نواختند. شنیده می‌شد فریاد می‌کردند : «خون در عوض خون» کینه‌ی برادران خود را بازمی‌جوییم. دم در قزاقی را که برادرش کشته شده بود دیدم روی سنگ نشسته سر را بدست تکیه داده در اندوه فرورفته و قمه‌ی آغشته بخون تازه‌ی او بروی زمین افتاده بود. هنگام پسین مرده‌های قزاقان را جفت ‌جفت در تابوتهای ساده‌ی چوبی گزاشته با آرامش با درشکه‌ها بگورستان بیرون شهر بردند ...

تا اینجاست گفته‌های مامانتوف. جای افسوس است که ما ندانسته‌ایم این دو تن که بدینسان در راه آزادی کشته شده‌اند کیان می‌بودند.


🌸
👍4
پ22ـ سه تن از مجاهدان تبریز

آن که درمیانه ایستاده میرزاعلی‌اکبرخان (اکنون آقای عطایی) است.
👍4
میدان مشق تبریز
👍5
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 24ـ چه بر سر دو سید و دیگران گذشت؟..


در آن هنگام که این پیشامدها در قزاقخانه رخ می‌داد یک رشته داستانهای دلگداز دیگری در پارک امین‌الدوله و دیگر جاها در کار رخ‌ دادن می‌بود. ما هیچ نگفتیم نمایندگان و دیگران که با دو سید از مجلس بیرون رفتند چه شدند و چه بر سرشان گذشت. این داستان را در جایی ننوشته‌اند و ما آن را از مستشارالدوله پرسیده‌ایم ، اینک خود گفته‌های او را می‌آوریم. چنین می‌گوید :

همان روز چون آفتاب برآمد کسی از مجلس بخانه‌‌ی ما آمده آگاهی آورد که قزاقان بمجلس آمده‌اند زودتر بیایید. بدر خانه‌های دیگران نیز رفته و آگاهی داده بودند. من برخاسته رخت می‌پوشیدم که حاجی‌میرزا‌ ابراهیم‌آقا در خانه‌ را زد و پیام داد : «من رفتم شما هم زودتر بیایید.» او رفت من نیز رخت پوشیده روانه شدم. در مجلس کسانی از پیش آمده بودند ، کسانی هم پس از من رسیدند. در آنجا می‌بودیم و چون جنگ آغاز شد کسانی که بر سر طباطبایی و بهبهانی می‌بودند بیتابی می‌نمودند. ما برای آنکه از هیاهو آسوده شده بلکه چاره‌ای بیندیشیم خواستیم ایشان را بجای دیگری فرستیم. در پیشامد توپخانه جایی را از دیوار عمارت بهارستان شکافته راهی بزمینهای پشت مجلس که آن زمان جز پاره‌ای کلبه‌های روستایی‌وار در آنجا نمی‌بود باز کرده بودیم. این زمان همانجا را دوباره شکافتیم و بهبهانی و طباطبایی و امامجمعه و دیگران را با دسته‌ی انبوهی از مردم که در مجلس می‌بودند همه را بیرون فرستادیم. چند تنی بازمانده می‌خواستیم چاره‌ای بجوییم. ولی اندکی نگذشت که یکی از پیش آقایان آمده پیام آورد که ما در جای آسوده‌ای هستیم شما هم بیایید تا باهم بسکالیم و راهی پیدا نماییم. ناگزیر شدیم مجلس را رها کرده ما نیز بآنجا رویم و چون دنبال پیغام‌آورنده روانه شدیم ما را بپارک امین‌الدوله (1) رسانید که آقایان آنجا می‌بودند. امین‌الدوله سخت ناخرسند می‌بود و می‌گفت : «خانه‌ی مرا خراب کردند». با آقایان گفتگو کرده پس از چند راهی که پیشنهاد شد و پسند نیفتاد سرانجام چنین نهادیم که ایشان از بیراهه خود را به عبدالعظیم رسانیده در آنجا بستی نشینند که شاید مردم نیز بآنجا شتابند و انبوهی فراهم گردد. باین آهنگ آقایان روانه شدند ، ولی پس از دیری بازگشتند و چنین گفتند : بر سر راهها سوار گزارده شده.

می‌گوید : از لافهایی که هواداران جنگ زده نویدهایی که «کمیسیونهای نظام و جنگ» داده بودند ما دل استوار داشته هرگز گمان نمی‌کردیم جنگ بآن زودی بپایان رسد و چون گاهی غرشهای دلشکافی بگوش می‌رسید می‌پنداشتیم غرش بمبها‌ییست که نوید داده بودند. امید بی‌اندازه می‌داشتیم که از جاهای دیگر نیز جنگ آغاز خواهد شد و از پشت ‌سر یاوری بمجاهدان مجلس و انجمن آذربایجان نموده خواهد شد. چه ‌اندازه دلشکسته شدیم زمانی که خبر یافتیم بهارستان بدست افتاده و تاراج کرده می‌شود. سپس آواز توپ و تفنگ فرونشسته دانستیم کار یکسره گردیده.

👇
👍4
2025/07/13 13:24:49
Back to Top
HTML Embed Code: