TRRANS Telegram 42765
🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
#پارت_۷۶ رویا در کافه باز شدو بالاخره اومد منو که دید اومد سمتم _بریم؟ یه خورده نگاش کردم عصبی به نظر میومد ولی اخه این که همیشه اینجوریه با صدای بچگونه ای گفتم _بریم اما هیچچچ توجهی نکرد :/ ساکت کنارش قدم میزدم حتی دستمم نگرفت بخدا انگار یه رباتی چیزیه…
#پارت_۷۷،۷۸

رویا
چیزی نتونستم بگم تنها کاری که ازم برمیومد و خودمم محتاجش بودم فقط این بود که بغلش کنم
اصلا فکر نمیکردم ترس از دست دادنمو داشته باشه
یعنی اصلا فکر نمیکردم انقدر مهم باشم براش سرمو از روی سینه ش برداشتمو نگاش کردم انقدر مظلوم شده بود که قلب ادمو اتیش میزد لبخندی به روش زدمو گفتم
_تو منو ول نکنی من ولت نمیکنم
اروم سرشو تکون داد و گفت
_برو دیگه
_رهی
_جانم
_امشب نخوابیا تنهام حرف بزنیم
خیلی جدی تو چشام نگاه کردو گفت
_پایین نیایااا
اروم خندیدمو گفتم
_شاید اومدم
دستمو کشیدو گفت
_بیا برو بالا بچه
نمیدونی اگرم بخوای دیگه نمیتونم بیام :/


رهی
لباسامو در اوردمو پرت کردم رو تخت که گوشیم زنگ خورد شماره سپهر رو گوشی افتاده بود
_سلام
_سلام سلام چطوری
_بد نیستم تو چطوری
_شکر خدا رهی
_جان
_فردا میتونی یسر بیای بریم یه جارو پیدا کردم ببینیم؟
پایین تخت نشستمو گفتم
_اره فقط تایم نهاری چیزی باشه
_اوکیه میام دنبالت
_باشه
_راسی گفتی به رویا؟
_چیو؟
_بیرونو دیگه
_اها نه گفت سارا رفته خونشون حالا برگرده بش میگم
_باشه خب کاری نداری
_نه خدافظ
_میبینمت
گوشیو قطع کردمو یه پیم به رویا دادم......

رویا
روی تخت دمر دراز کشیده بودمو هم با رهی هم سارا چت میکردم
قرار بود باهم بریم بیرون چارتایی با سپهر و سارا که سارا لج کرده بودو میگفت نمیام
تقی به در خورد و باز شد بادیدن مهسا پوفی کشیدمو پا شدم تو جام نشستم و گفتم
_نیست سارا رفته خونشون
دستاشو تو هم گره زدو گفت
_با تو کار دارم
خیره نگاش کردم بخاطر رهیم شده باید خودمو کنترول کنم...
_بگو
اومد کنارم روی تخت نشست نگاهی به گوشیم انداختم که صدای پیامش میومد گوشیو خاموش کردمو به مهسا نگاه کردم که خیره شده بود به گوشیم
_خب؟
به خودش اومدو نگام کرد لبخند کوچیکی زد و اروم شروع کرد حرف زدن
_قبلنا باهم دیگه برمیگشتیم خونه
فقط نگاش میکردم
_بخاطر تو دوستی چندین ساله منو سارا خیلی کمرنگ شده
_به من چه ربطی داره؟
_داره خودتم میدونی داره دلیلش تویی
سری تکون دادمو گفتم
_هر جور دوست داری فکر کن
خیلی جدی نگام میکرد در این که نرمال نیست شکی نداشتم کل خوابگاه باهاش لج بودن و دعوا داشتن اروم گفتم
_خب؟
_بیا دعوامونو تموم کنیم دیگه
من دلم نمخواد رهیو اذیت کنم
اخمامو کشیدم تو همو گفتم
_چه ربطی به اون داره
ریلکس لبخندی زدو گوشیشو از جیبش در اورد و بعد از کمی گرفتش جلوم
با تعجب نگاش کردم
سرشو تکون دادو گفت
_متاسفانه تنها اتوم از تو همینه
عصبی گفتم
_وای تو چقدر مریضی؟؟؟
با لبخند نگام میکرد
پوزخندی زدمو گفتم
_سارا خب اینارو بفهمه ازت متنفر میشه همین یه ذره دوستیتونم نمیمونه برات
یهو عصبی بلند شد و گفت
_همچی گ وه ی نمیخوری و گرنه این عکسارو میدم به خانم اکبری
مثل خودش عصبی بلند شدمو گفتم گ ه و تو میخوری روانی.......

محکم کوبید رو میزش و گفت
_همینو کم داشتم کتکاری کنین بزن بزن راه بندازین
لات شدی واس من؟
انقدر جیغ جیغاش رو مخم بود چشامو بسته بودم که بتونم تحملش کنم
تقی به در اتاق خورد برگشتم سمت در خانم فلاحی اومد تو و نگام کرد و سری از تاسف تکون داد
اکبری_حالش چطوره؟
فلاحی_ بهتره
اکبری برگشت سمت منو گفت
_سر چی دعوا کردین؟
سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم
خانم فلاحی دو قدم اومد جلو دستشو به شونم زدو گفت
_عزیزم بگو سر چی دعوا کردین
هردوشون منتظر نگام میکردن
مغزم قفل شده بود باید چی میگفتم
اکبری_زنگ بزنین خانوادش بیان
ترسیده گفتم
_خانم بخدا من کاریش نداشتم خودش اومد شروع کرد چرت وپرت گفتن
گوشیو برداشت و توی پرونده م دنبال شماره میگشت با التماس به خانم فلاحی نگاه میکردم که سری تکون داد و روبه خانم اکبری گفت
_خانم اکبری حالا اگر میشه فعلا زنگ نزنید ببینیم مشکلشون چی بوده اول
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از بچه ها بدو اومد دم اتاقو گفت
_خانم فلاحی مهسا حالش بد شده باز
هردوشون از اتاق رفتن بیرون چشامو بستمو به دیوار کنار در تکیه دادم....

‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••



tgoop.com/trrans/42765
Create:
Last Update:

#پارت_۷۷،۷۸

رویا
چیزی نتونستم بگم تنها کاری که ازم برمیومد و خودمم محتاجش بودم فقط این بود که بغلش کنم
اصلا فکر نمیکردم ترس از دست دادنمو داشته باشه
یعنی اصلا فکر نمیکردم انقدر مهم باشم براش سرمو از روی سینه ش برداشتمو نگاش کردم انقدر مظلوم شده بود که قلب ادمو اتیش میزد لبخندی به روش زدمو گفتم
_تو منو ول نکنی من ولت نمیکنم
اروم سرشو تکون داد و گفت
_برو دیگه
_رهی
_جانم
_امشب نخوابیا تنهام حرف بزنیم
خیلی جدی تو چشام نگاه کردو گفت
_پایین نیایااا
اروم خندیدمو گفتم
_شاید اومدم
دستمو کشیدو گفت
_بیا برو بالا بچه
نمیدونی اگرم بخوای دیگه نمیتونم بیام :/


رهی
لباسامو در اوردمو پرت کردم رو تخت که گوشیم زنگ خورد شماره سپهر رو گوشی افتاده بود
_سلام
_سلام سلام چطوری
_بد نیستم تو چطوری
_شکر خدا رهی
_جان
_فردا میتونی یسر بیای بریم یه جارو پیدا کردم ببینیم؟
پایین تخت نشستمو گفتم
_اره فقط تایم نهاری چیزی باشه
_اوکیه میام دنبالت
_باشه
_راسی گفتی به رویا؟
_چیو؟
_بیرونو دیگه
_اها نه گفت سارا رفته خونشون حالا برگرده بش میگم
_باشه خب کاری نداری
_نه خدافظ
_میبینمت
گوشیو قطع کردمو یه پیم به رویا دادم......

رویا
روی تخت دمر دراز کشیده بودمو هم با رهی هم سارا چت میکردم
قرار بود باهم بریم بیرون چارتایی با سپهر و سارا که سارا لج کرده بودو میگفت نمیام
تقی به در خورد و باز شد بادیدن مهسا پوفی کشیدمو پا شدم تو جام نشستم و گفتم
_نیست سارا رفته خونشون
دستاشو تو هم گره زدو گفت
_با تو کار دارم
خیره نگاش کردم بخاطر رهیم شده باید خودمو کنترول کنم...
_بگو
اومد کنارم روی تخت نشست نگاهی به گوشیم انداختم که صدای پیامش میومد گوشیو خاموش کردمو به مهسا نگاه کردم که خیره شده بود به گوشیم
_خب؟
به خودش اومدو نگام کرد لبخند کوچیکی زد و اروم شروع کرد حرف زدن
_قبلنا باهم دیگه برمیگشتیم خونه
فقط نگاش میکردم
_بخاطر تو دوستی چندین ساله منو سارا خیلی کمرنگ شده
_به من چه ربطی داره؟
_داره خودتم میدونی داره دلیلش تویی
سری تکون دادمو گفتم
_هر جور دوست داری فکر کن
خیلی جدی نگام میکرد در این که نرمال نیست شکی نداشتم کل خوابگاه باهاش لج بودن و دعوا داشتن اروم گفتم
_خب؟
_بیا دعوامونو تموم کنیم دیگه
من دلم نمخواد رهیو اذیت کنم
اخمامو کشیدم تو همو گفتم
_چه ربطی به اون داره
ریلکس لبخندی زدو گوشیشو از جیبش در اورد و بعد از کمی گرفتش جلوم
با تعجب نگاش کردم
سرشو تکون دادو گفت
_متاسفانه تنها اتوم از تو همینه
عصبی گفتم
_وای تو چقدر مریضی؟؟؟
با لبخند نگام میکرد
پوزخندی زدمو گفتم
_سارا خب اینارو بفهمه ازت متنفر میشه همین یه ذره دوستیتونم نمیمونه برات
یهو عصبی بلند شد و گفت
_همچی گ وه ی نمیخوری و گرنه این عکسارو میدم به خانم اکبری
مثل خودش عصبی بلند شدمو گفتم گ ه و تو میخوری روانی.......

محکم کوبید رو میزش و گفت
_همینو کم داشتم کتکاری کنین بزن بزن راه بندازین
لات شدی واس من؟
انقدر جیغ جیغاش رو مخم بود چشامو بسته بودم که بتونم تحملش کنم
تقی به در اتاق خورد برگشتم سمت در خانم فلاحی اومد تو و نگام کرد و سری از تاسف تکون داد
اکبری_حالش چطوره؟
فلاحی_ بهتره
اکبری برگشت سمت منو گفت
_سر چی دعوا کردین؟
سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم
خانم فلاحی دو قدم اومد جلو دستشو به شونم زدو گفت
_عزیزم بگو سر چی دعوا کردین
هردوشون منتظر نگام میکردن
مغزم قفل شده بود باید چی میگفتم
اکبری_زنگ بزنین خانوادش بیان
ترسیده گفتم
_خانم بخدا من کاریش نداشتم خودش اومد شروع کرد چرت وپرت گفتن
گوشیو برداشت و توی پرونده م دنبال شماره میگشت با التماس به خانم فلاحی نگاه میکردم که سری تکون داد و روبه خانم اکبری گفت
_خانم اکبری حالا اگر میشه فعلا زنگ نزنید ببینیم مشکلشون چی بوده اول
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از بچه ها بدو اومد دم اتاقو گفت
_خانم فلاحی مهسا حالش بد شده باز
هردوشون از اتاق رفتن بیرون چشامو بستمو به دیوار کنار در تکیه دادم....

‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••

BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋


Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42765

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

To edit your name or bio, click the Menu icon and select “Manage Channel.” How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. A vandalised bank during the 2019 protest. File photo: May James/HKFP. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial)
from us


Telegram 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
FROM American