tgoop.com/trrans/42779
Last Update:
#پارت_۸۰
رهی
مغزم قفل شده بود هنوزم نمیدونستم برای چی اینجام حتی بعد از دیدن رویا و مهسا توی اون حال
زیر لب سلامی گفتم که هیچ جوابی نشنیدم
یا شاید اصلا کسی نشنید که جواب بده
زن و مردی که کنار رویا نشسته بودن قبلا عکسشونو دیده بودم خیلی سرد نگام میکردن جوری که حس میکردم دارم یخ میزنم
هیچکس هیچی نمیگفت
نمیتونستم تو صورت هیچکس نگاه کنم سرمو انداختم پایین....
رویا
جرعت نداشتم حتی یه لحظه نگاش کنم دستامو که میلرزید بهم گره زدم هیچکی هیچی نمیگفت
یهو مامانم از جا بلند شدو روبه اکبری گفت
_این دختره؟
اکبری که خودشم انگار حرف خودشو قبول نداشت گفت
_دختره
هیچچچچ غلطی نمیتونستم بکنم جز گریه کردن تو اون موقعیت یعنی میترسیدم ،میترسیدم باز کاری کنم حرفی بزنم و اوضاع بدتر شه ولی مگه از این بدترم میشه.....
رهی
برگشت و یه بار دیگه نگام کرد
_این کجاش دختره؟
اکبری از جاش بلند شدو پر استرس گفت
_این دختر یه کم مشکل داره و
نزاشت حرفشو تموم کنه و گفت
_اگه مشکل داره چرا قبول کردین بین این همه دختر باشه؟
فلاحی _خانم امیری جان یکم اروم باشین
عصبی تر گفت
_چی چیو اروم باشم خانم معلوم نیست اصلا بلایی سر دخترم نیاورده باشه
با هر کدوم از حرفاشون انگار یه مشت محکم به قلبم میخورد
رویا_بسه دیگهههه
نگاش کردم کل صورتش خیس بود سریع نگاهمو ازش گرفتم که نکنه نگامون بیوفته بهم دیگه که بعدش باید برم بمیرم.....
رویا
مامان عصبی برگشت سمتمو گفت
_تو خفه شو خب؟تو خفه شو
انگار هیچجوره نمیتونست هضمش کنه حتی به حرفای عمو هم گوش نمیداد و شروع کرده بود به تهدید کردنه خانم اکبری و فلاحی که ازشون شکایت میکنه.....
رهی
از خوابگاه اومدم بیرون و خیلی اروم درو پشت سرم بستم نفس راحتی کشیدم اخیش تموم شد کوله مو انداختم رو شونه م و راه افتادم
صدای مامان مامان گفتنشو میشنیدم که داشتن به بزور میبردنش خونه وایسادم چشامو بستم اما....
اما برنگشتم نگاش کنم
از اولم نباید نگاش میکردم......
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
• @trrans_1 🏳⚧
• @trrans 🏳🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42779