TRRANS Telegram 42783
🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
#پارت_۸۰ رهی مغزم قفل شده بود هنوزم نمیدونستم برای چی اینجام حتی بعد از دیدن رویا و مهسا توی اون حال زیر لب سلامی گفتم که هیچ جوابی نشنیدم یا شاید اصلا کسی نشنید که جواب بده زن و مردی که کنار رویا نشسته بودن قبلا عکسشونو دیده بودم خیلی سرد نگام میکردن…
#پارت_۸۱,۸۲

رویا

نیم ساعتی بود که تو راه بودیم انقدر گریه کرده بودم که مغزم داشت منفجر میشد کنار در خودمو جمع کرده بودم سرمو زدم به شیشه و خیره شدم به تاریکی جاده....
مامان باز برگشت نگام کنه سریع چشامو بستم دلم نمیخواست ببینمش بعد از اون قشقرقی که به پا کرد بعد از اون همه اصرار کردنام برای موندم تو خوابگاه حداقل امشبو
همش تقصیر من بود همه چی
کاش من میمردمو اینجوری تحقیر نمیشد ، جلو هممون خورد نمیشد....

رهی

برای چندمین بار صدای زنگ گوشیم بلند شد و بی توجه لرزون راهه خودمو میرفتم هوا سرد بود ولی نه در این حد که بخوام اینجوری بلرزم....
قشنگ برگشته بودم به چند ماه پیش که همینجوری با تن و بدن لرزون بعد از کلی کتک خوردن از خونه زدم بیرون
الان اما کتک نخوردم اما بدجور زدنم انگار.....

رسیدم دم کافه کلیدو از جیبم در اوردم دستام یخ زده بود و حتی نمیتونسم تو قفل در بچرخونمش..
_رهی
برگشتم سمت صدا سپهر از ماشینش که پایین تر از کافه بود پیاده شدو اومد سمتم
_چرا گوشیتو جواب نمیدی مردیم از نگرانی
با صدایی ک سعی میکردم نلرزه گفتم
_اینجا چیکار میکنی؟
_چه بد میلرزی از کی بیرونی؟؟
برگشتم سمت در کافه کلید انداختم به در و گفتم
_یکم پیش نگفتی اینجا
نزاشت ادامه حرفمو بزنم اومد جلو درو گفت
_ باز نکن درو زن دایی بم زنگ زد گفت چیشده هر چی زنگت زدیم جواب ندادی گفتم بیام اینجا شاید اومدی
سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم
_بیا بریم خونه ما
_نه امشبو اینجا میمونم
_ بخدا مامانو ستاره رو بزور خونه نگه داشتم میخاسن بیان اونام نگرانتن میدونم حالت خوب نیست ولی نمیزارم اینجا بمونی
_نه من
_نه نگو بریم خونه ما امشبو مامانمم نگرانته بیا باز زنگ زدن
گوشیشو که زنگ میخورد جواب داد و همزمان کلیدو از رو در کشید و دستشو به شونم زد که برم سمت ماشین

رویا

مامان_خوابیده
عمو_اره تو برو بالا من میارمش
بیدار بودم صداشونو میشنیدم اما دلم نمیخواست چشامو باز کنم دلم نمیخواست اینجا باشم دلم نمیخواست اینهمه دور باشم...
در باز شدو عمو خم شد سمتمو بغلم کرد عین کاری که بابام میکرد همیشه هر جا که میرفتیم موقع برگشتنم الکی خودمو بخواب میزدم که اینجوری بغلم کنه
یه بار دیگه اشکام اومد و سرمو چسبوندم به سینه ش
رسیدیم تو اتاقمو اروم گذاشتم رو تخت
الکی اخ اخی کرد و گفت
_حالا انگار چشاتو باز نکردی نفهمیدم بیداری
موهامو که ریخته بود رو صورتم کنار زدمو چشامو باز کردم
لبخندی زدو لبه تخت نشست
بغض کرده صداش زدم دستشو رو موهام کشیدو گفت
_فردا
بخاب فردا حرف میزنیم باشه؟
سرمو چن بار تکون دادم
از جاش بلند شدو گفت
_گریه زاری نداریما گریه میکنی شبیه سوگند میشی
خندیدم
چشاشو ریز کردو گفت
_همونقد زشتتت

رهی

خاله مژگان لیوان چایو داد دستمو گفت
_بیا قربونت برم بگیر تو دستت گرم شی اروم بخور
لیوانو ازش گرفتم ستاره کنارم نشسته بود و حرصی نگام میکرد هم منو هم سپهر و که کمی دور تر نشسته بودو سرش تو گوشیش بود
خاله مژگان _ به مامانت اینا گفتی؟
چشامو بستمو لیوان چایو محکم تو دستم گرفتم گفتم
_نه خاله نمیگم
ستاره_مامان
خاله مژگان روبه ستاره عصبی گفت
_هی میگی مامان ،مامان بزار بینم مشکل این بچه چیه؟
ستاره کلافه پوفی کشید سپهر همینطور که سرش توگوشی بود گفت
_بابا یه مشکل کوچیک بوده تو خوابگاه چرا بگه اونارم نگران کنه
خاله _عه یعنی شما هیچی نمیگین فکر مایین؟؟؟
سپهربا خنده برگشت سمتش و گفت
_اره بخدا
خاله _هیچی نگو تو
برگشت سمت منو گفت
_رها خاله اینجا بمون تا هر وقت خاستی ولی یسرم به مامان بابات بزن نگرانتن میدونی چند ماهه اومدی؟
لیوانو گذاشتم کنارم رو زمینو گفتم
_نگران نیستن خاله
_نگو اینو مگه میشه نگرانت نباشن
_میشه خودشون از خونه انداختنم بیرون
اینو که گفتم هر سه نفرشون برگشتن سمتم اولش با تعجب و بعدش ناراحت نگام میکردن
لبخندی زدمو گفتم
_یکیشون میگفت باید بمیری یکیشون میگفت باید گمشی
چشامو بستمو زیر لب گفتم
_گم شدم مُردم.......

‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••



tgoop.com/trrans/42783
Create:
Last Update:

#پارت_۸۱,۸۲

رویا

نیم ساعتی بود که تو راه بودیم انقدر گریه کرده بودم که مغزم داشت منفجر میشد کنار در خودمو جمع کرده بودم سرمو زدم به شیشه و خیره شدم به تاریکی جاده....
مامان باز برگشت نگام کنه سریع چشامو بستم دلم نمیخواست ببینمش بعد از اون قشقرقی که به پا کرد بعد از اون همه اصرار کردنام برای موندم تو خوابگاه حداقل امشبو
همش تقصیر من بود همه چی
کاش من میمردمو اینجوری تحقیر نمیشد ، جلو هممون خورد نمیشد....

رهی

برای چندمین بار صدای زنگ گوشیم بلند شد و بی توجه لرزون راهه خودمو میرفتم هوا سرد بود ولی نه در این حد که بخوام اینجوری بلرزم....
قشنگ برگشته بودم به چند ماه پیش که همینجوری با تن و بدن لرزون بعد از کلی کتک خوردن از خونه زدم بیرون
الان اما کتک نخوردم اما بدجور زدنم انگار.....

رسیدم دم کافه کلیدو از جیبم در اوردم دستام یخ زده بود و حتی نمیتونسم تو قفل در بچرخونمش..
_رهی
برگشتم سمت صدا سپهر از ماشینش که پایین تر از کافه بود پیاده شدو اومد سمتم
_چرا گوشیتو جواب نمیدی مردیم از نگرانی
با صدایی ک سعی میکردم نلرزه گفتم
_اینجا چیکار میکنی؟
_چه بد میلرزی از کی بیرونی؟؟
برگشتم سمت در کافه کلید انداختم به در و گفتم
_یکم پیش نگفتی اینجا
نزاشت ادامه حرفمو بزنم اومد جلو درو گفت
_ باز نکن درو زن دایی بم زنگ زد گفت چیشده هر چی زنگت زدیم جواب ندادی گفتم بیام اینجا شاید اومدی
سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم
_بیا بریم خونه ما
_نه امشبو اینجا میمونم
_ بخدا مامانو ستاره رو بزور خونه نگه داشتم میخاسن بیان اونام نگرانتن میدونم حالت خوب نیست ولی نمیزارم اینجا بمونی
_نه من
_نه نگو بریم خونه ما امشبو مامانمم نگرانته بیا باز زنگ زدن
گوشیشو که زنگ میخورد جواب داد و همزمان کلیدو از رو در کشید و دستشو به شونم زد که برم سمت ماشین

رویا

مامان_خوابیده
عمو_اره تو برو بالا من میارمش
بیدار بودم صداشونو میشنیدم اما دلم نمیخواست چشامو باز کنم دلم نمیخواست اینجا باشم دلم نمیخواست اینهمه دور باشم...
در باز شدو عمو خم شد سمتمو بغلم کرد عین کاری که بابام میکرد همیشه هر جا که میرفتیم موقع برگشتنم الکی خودمو بخواب میزدم که اینجوری بغلم کنه
یه بار دیگه اشکام اومد و سرمو چسبوندم به سینه ش
رسیدیم تو اتاقمو اروم گذاشتم رو تخت
الکی اخ اخی کرد و گفت
_حالا انگار چشاتو باز نکردی نفهمیدم بیداری
موهامو که ریخته بود رو صورتم کنار زدمو چشامو باز کردم
لبخندی زدو لبه تخت نشست
بغض کرده صداش زدم دستشو رو موهام کشیدو گفت
_فردا
بخاب فردا حرف میزنیم باشه؟
سرمو چن بار تکون دادم
از جاش بلند شدو گفت
_گریه زاری نداریما گریه میکنی شبیه سوگند میشی
خندیدم
چشاشو ریز کردو گفت
_همونقد زشتتت

رهی

خاله مژگان لیوان چایو داد دستمو گفت
_بیا قربونت برم بگیر تو دستت گرم شی اروم بخور
لیوانو ازش گرفتم ستاره کنارم نشسته بود و حرصی نگام میکرد هم منو هم سپهر و که کمی دور تر نشسته بودو سرش تو گوشیش بود
خاله مژگان _ به مامانت اینا گفتی؟
چشامو بستمو لیوان چایو محکم تو دستم گرفتم گفتم
_نه خاله نمیگم
ستاره_مامان
خاله مژگان روبه ستاره عصبی گفت
_هی میگی مامان ،مامان بزار بینم مشکل این بچه چیه؟
ستاره کلافه پوفی کشید سپهر همینطور که سرش توگوشی بود گفت
_بابا یه مشکل کوچیک بوده تو خوابگاه چرا بگه اونارم نگران کنه
خاله _عه یعنی شما هیچی نمیگین فکر مایین؟؟؟
سپهربا خنده برگشت سمتش و گفت
_اره بخدا
خاله _هیچی نگو تو
برگشت سمت منو گفت
_رها خاله اینجا بمون تا هر وقت خاستی ولی یسرم به مامان بابات بزن نگرانتن میدونی چند ماهه اومدی؟
لیوانو گذاشتم کنارم رو زمینو گفتم
_نگران نیستن خاله
_نگو اینو مگه میشه نگرانت نباشن
_میشه خودشون از خونه انداختنم بیرون
اینو که گفتم هر سه نفرشون برگشتن سمتم اولش با تعجب و بعدش ناراحت نگام میکردن
لبخندی زدمو گفتم
_یکیشون میگفت باید بمیری یکیشون میگفت باید گمشی
چشامو بستمو زیر لب گفتم
_گم شدم مُردم.......

‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••

BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋


Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42783

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) The channel also called on people to turn out for illegal assemblies and listed the things that participants should bring along with them, showing prior planning was in the works for riots. The messages also incited people to hurl toxic gas bombs at police and MTR stations, he added. Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) To view your bio, click the Menu icon and select “View channel info.”
from us


Telegram 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
FROM American