tgoop.com/trrans/42791
Last Update:
#پارت_۸۴
رویا
برای نمیدونم چندمین بار شماره شو گرفتم و همچنان خاموش بود
شماره سارا رو گرفتم خیلی سریع جواب داد
_جانم
_چیشد؟ با سپهر حرف زدی؟
_ اره هیچی میگه خبر نداره ازش
_دروغ میگه
_نمیدونم
بغض کرده گفتم
_توم دروغ میگی
_عههه چرا باید بت دروغ بگم دیوونه بخدا گفت خبر نداره منم باور نکردم
_ باشه کاری نداری؟
_غصه نخوریا درست میشه
_اهم خدافظ
_خدافظ
گوشیو پرت کردم کنارم و بلند شدم از روی تخت
کنار پنجره وایسادم و پرده رو کنار زدم هوا تاریک شده بود دو روزه که از خونه بیرون نزدم و از رهیم خبری نداشتم گوشیشو جواب نمیداد کسیم ازش خبر نداره یا اگر داره نمیگه....
تقی به در خورد و باز شد برگشتم سمت در عمو لبخندی زدو گفت
_چطوری؟
شونه هامو بالا انداختم و اومدم نشستم لبه تخت
_نمیدونم
کنارم نشست و گفت
_با مامانت حرف زدم فردا یا هر وقت که خواستی میبرمت خوابگاه
_من خوابگاه دیگه ای نمیرما
_نه زنگ زدن بهش همون خانم فلاحی مثل اینکه از خوابگاه رفته همون ..... پسره
چشامو بستمو عصبی چندتا نفس عمیق کشیدم
_ببین من چیزایی که گفتیو باور میکنم چون خودم دیدمش دیگه اصلا ادم بدی و غیرنرمالی بنظر نمیومد
برگشتم خواستم چیزی بگم که حرفمو قطع کرد و گفت
_اجازه بده من حرفمو بزنم بعد تو حرفاتو بزن
سرمو تکون دادمو منتظر شدم حرف بزنه
_ولی باید به مامانتم حق بدیم حرفاش منطقیه
زندگی و ارتباط با همچین ادمی تورو غرق میکنه تو مشکلات
اصلا کاری به وضعیتش نداریم تو اصلا این ادمو چقدر میشناسی؟ اصلا میدونی خانوادش کین؟ کجان؟ چیکارس اصلا؟
ساکت فقط نگاش میکردم
_برای یه ارتباط کوچیکم باید ادم درستیو انتخاب کنی چه برسه پارتنرت
خیلی اروم گفتم
_ادم درستیه هیچی ازش ندونم اینو میدونم که ادمه درستیه
از جاش بلند شدو گفت
_باشه من بهت اعتماد دارم ولی باید مامانتم بهت اعتماد کنه
بهترین کاریم که میتونی بکنی اینکه فعلا درساتو بخونی بفکر ایندت باشی.....
رهی
لقمه توی دهنشو قورت دادو گفت
سپهر_بنظرم که خوبه هم به خونه نزدیکه هم جای درسیه همو اشناس حاجی
خاله _والا منم که میگم خوبه
سپهر_اره حالا کارو بار کافه رو هم که اوکی کردیم میای کافه دیگه
ستاره _اره ظهرام میتونی بیای خونه واس نهار
_ نه من یه جا پیدا کنم مزاحمتون نمیشم دیگه
ستاره نونی که دستش بودو انداخت رو سفره و عصبی گفت
_ببین فکتو میارم پایینا اگه از همون اول خودتو چس نمیکردی میومدی خونه اینجوری نمیشد
خاله_این چه طرز حرف زدنهههه
نگاهی به سپهر انداختم که پوقی زد زیر خنده و گفت
_بد گفت ولی حق گفت
خندیدم و چیزی نگفتم دیگه عادت کردم به این مدل حرف زدنش
سپهر_حالا اوکی واسه کارش؟
_ اون که اره
نگاهی به اتاق انداختم خونه کوچیکی بود و فقط یدونه اتاق داشت دلم نمیخواست جاشونو تنگ کنم ولی خوب جایم نداشتم برم که
در اتاق باز شد و سپهر اومد تو و خیلی اروم در بست و گفت
_بیا خودشم زنگ زد بهم گناه داره بخدا این دختر
روشن کن گوشیتو جوابشو بده
کوله مو که کنار دیوار بود کشیدم سمت خودمو گوشیو در اوردمو گرفتمش سمتش و گفتم
_دستت درد نکنه دیگه لازمش ندارم
پوفی کشیدو گفت
_باشه جوابشو نده ولی بمونه این پیشت مگه میشه بدونه گوشی
گوشیو سر دادم سمتش و گفتم
_دمت گرم
این دوسه روزی که گذشت تمامو سعیمو میکردم که هواسمو پرت کنم بهش فکر نکنم شده خدمو بزنم ولی فکرم نره سمتش ولی فایده نداشت
هر باز که سپهر اسمشو میاورد یا حرفی میزپ در موردش دستام یخ میزد قلبم سنگین میشد.......
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
• @trrans_1 🏳⚧
• @trrans 🏳🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42791