TRRANS Telegram 42797
🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
#پارت_۸۴ رویا برای نمیدونم چندمین بار شماره شو گرفتم و همچنان خاموش بود شماره سارا رو گرفتم خیلی سریع جواب داد _جانم _چیشد؟ با سپهر حرف زدی؟ _ اره هیچی میگه خبر نداره ازش _دروغ میگه _نمیدونم بغض کرده گفتم _توم دروغ میگی _عههه چرا باید بت دروغ بگم…
#پارت_۸۵

رویا

روی مبل نشسته بودو سرش تو گوشیش بود میدونستم عمدا نگام نمیکنه برخلاف همیشه که کلی وسیله و خوراکی میگرفت که با خودم ببرم خوابگاه اینسری هیچ خبری نبود رفتارشم که مثل این سه چهار روز خشک و سرد بود
عمو از در اومد تو منو که دید گفت
_بریم؟
اروم گفتم
_اره بریم
هر دو نگاهی به مامان انداختیم ریلکس از جاش بلند شدو روبه عمو گفت
_چیزایی که خواستمو یادت نره بگیری
عمو_باشه کاری نداری؟
مامان_نه به سلامت
بدونه اینکه به من توجهی کنه رفت سمت اشپزخونه کوله مو انداختم رو دوشمو از کنار عمو رد شدمو رفتم سمت حیاط
در ماشینو باز کردم و نشستم کوله پرت کردم عقب انقدر عصبی بودم که هیچی و هیچکسی برام مهم نبود همونطوری که من برای کسی مهم نبودم......

رهی

خسته روی صندلی ته مغازه نشستم دستام یخ زده بود از سرما
از در مغازه اومد تو به احترامش از جام بلند شدم
_بشین پسرم بشین
تسبیح دستشو گذاشت جیبشو یه لیوان از روی میز برداشت و توش چایی ریخت و گرفت سمتم
_شانس تو روز اول کاریت بار اومد خسته شدی
لیوان چایو ازش گرفتمو تشکر کردم
یه چایم واسه خودش ریخت و روی صندلی کناری نشست
نگاهی به چهره با ابهت ولی مهربونش انداختم درست همونی بود که سپهر گفته بود ادم حسابی بود از صب که اومدم مغازه همه با احترام زیاد باهاش حرف میزدن یه جوری که منم بی اختیار همونقدر بهش احترام میزاشتم
جز من دوتا پسر دیگه م تو میوه فروشیش کار میکردن که مشغول کار بودن
برگشت سمتم و نگاهمو به خودش که دید گفت
_گفتی بچه کجایی؟
_کرمانشاه
لبخندی زدو گفت
_پس کُردی
_اره
_یه رفیق دارم از دوران سربازیم اونم کُرده منتها برا کرمانشاه نیست
از اون موقع تا الان رفیقیم باهم سی سالی میگذره
لبخند کم رنگی زدم و اروم سرمو تکون دادم
خیره نگام میکرد که صداش زدن
از جاش بلندشو گفت
_چایتو بخور گرم شدی بعدش بیا کمکه بچه ها
_رو چشم
نگاهی به لیوان که بین دستام گرفته بودم انداختم کارش برام سنگین بود ولی حس میکردم جای درستیم با ادمای درست.......


رویا

_میندازمت پایینا
با تعجب برگشتم سمت عمو برگشتو نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت
_اگه بخوای این شکلی باشی تا تهران
_حصله ندارم عمو بخدا همین بهتر که حرف نزنیم
_به من چیکار داری خوب مگه من حرفی زدم؟
_نه حرفی نزدی
_خوب بگو چته؟  گفتی راضیش کن برگردم خوابگاه همین کارم کردم دیگه
نگاهمو ازش گرفتمو  گفتم
_دستت درد نکنه
مسخره گفت
_خواهش میکنم
سرمو کامل برگردوندم سمت پنجره و جاده
_هنوزم ازش خبری نیست؟
برگشتم سمتشو نگاش کردم 
_با گوشی حرف میزدی اتفاقی شنیدم
دستی به صورتم کشیدمو گفتم
_نه نیست
_خب بنظرم اینجوری بهتره توم به درس و دانشگاهت میرسی
سریع برگشتم سمتشو عصبی گفتم
_عمو تنها دلیلی که دارم برمیگردم پیدا کردنشه حداقل  معذرت خواهی کردن ازش
وسط حرفام بغض کردمو و گفتم
_الانم هیچی برام مهم نیست نه درس نه دانشگاه نه اینده  نه هیچی
ساکت به جلو خیره شده بود نگاهمو ازش گرفتمو و دوباره گفتم
_حداقل از تو انتظار نداشتم اینجوری مثل بچه ها باهام رفتار کنی اره اینجوری برات بهتره برو بفکر درسات باش.....


رهی

داشتم میمیردم از خستگی ولی خوابم نمیبرد نگاهی به سپهر انداختم که دراز کشیده بود و داشت چت میکرد خاله و ستاره خواب بودن به پهلو شدمو گفتم
_با سارا حرف میزنی؟
سرشو برگردوند سمتمو اروم گفت
_نه جوابمو نمیده
_چرا؟
_یه بحثی کردیم باهم
_اها
چشامو بستمو دیگه چیزی نگفتم
_رهی
_هم
_دمت گرم خدایی
_واس چی؟
_وقتی سارا رفت با این یارو من خیلی وقتا عر میزدم
_عر زدن مگه فایده داره؟
_ نه  ولی تو خیلی قوی با این همه مشکل سرپایی
پلکای سنگینمو باز کردم و گفتم 
_ اره سرپام فقط نفس که میکشم انگار یه وزنه صد کیلویی رو قلبمه
نفس بلندی کشیدو چیزی نگفت یا اگ گفت چیزی نشنیدمو خوابم برد.....


‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••



tgoop.com/trrans/42797
Create:
Last Update:

#پارت_۸۵

رویا

روی مبل نشسته بودو سرش تو گوشیش بود میدونستم عمدا نگام نمیکنه برخلاف همیشه که کلی وسیله و خوراکی میگرفت که با خودم ببرم خوابگاه اینسری هیچ خبری نبود رفتارشم که مثل این سه چهار روز خشک و سرد بود
عمو از در اومد تو منو که دید گفت
_بریم؟
اروم گفتم
_اره بریم
هر دو نگاهی به مامان انداختیم ریلکس از جاش بلند شدو روبه عمو گفت
_چیزایی که خواستمو یادت نره بگیری
عمو_باشه کاری نداری؟
مامان_نه به سلامت
بدونه اینکه به من توجهی کنه رفت سمت اشپزخونه کوله مو انداختم رو دوشمو از کنار عمو رد شدمو رفتم سمت حیاط
در ماشینو باز کردم و نشستم کوله پرت کردم عقب انقدر عصبی بودم که هیچی و هیچکسی برام مهم نبود همونطوری که من برای کسی مهم نبودم......

رهی

خسته روی صندلی ته مغازه نشستم دستام یخ زده بود از سرما
از در مغازه اومد تو به احترامش از جام بلند شدم
_بشین پسرم بشین
تسبیح دستشو گذاشت جیبشو یه لیوان از روی میز برداشت و توش چایی ریخت و گرفت سمتم
_شانس تو روز اول کاریت بار اومد خسته شدی
لیوان چایو ازش گرفتمو تشکر کردم
یه چایم واسه خودش ریخت و روی صندلی کناری نشست
نگاهی به چهره با ابهت ولی مهربونش انداختم درست همونی بود که سپهر گفته بود ادم حسابی بود از صب که اومدم مغازه همه با احترام زیاد باهاش حرف میزدن یه جوری که منم بی اختیار همونقدر بهش احترام میزاشتم
جز من دوتا پسر دیگه م تو میوه فروشیش کار میکردن که مشغول کار بودن
برگشت سمتم و نگاهمو به خودش که دید گفت
_گفتی بچه کجایی؟
_کرمانشاه
لبخندی زدو گفت
_پس کُردی
_اره
_یه رفیق دارم از دوران سربازیم اونم کُرده منتها برا کرمانشاه نیست
از اون موقع تا الان رفیقیم باهم سی سالی میگذره
لبخند کم رنگی زدم و اروم سرمو تکون دادم
خیره نگام میکرد که صداش زدن
از جاش بلندشو گفت
_چایتو بخور گرم شدی بعدش بیا کمکه بچه ها
_رو چشم
نگاهی به لیوان که بین دستام گرفته بودم انداختم کارش برام سنگین بود ولی حس میکردم جای درستیم با ادمای درست.......


رویا

_میندازمت پایینا
با تعجب برگشتم سمت عمو برگشتو نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت
_اگه بخوای این شکلی باشی تا تهران
_حصله ندارم عمو بخدا همین بهتر که حرف نزنیم
_به من چیکار داری خوب مگه من حرفی زدم؟
_نه حرفی نزدی
_خوب بگو چته؟  گفتی راضیش کن برگردم خوابگاه همین کارم کردم دیگه
نگاهمو ازش گرفتمو  گفتم
_دستت درد نکنه
مسخره گفت
_خواهش میکنم
سرمو کامل برگردوندم سمت پنجره و جاده
_هنوزم ازش خبری نیست؟
برگشتم سمتشو نگاش کردم 
_با گوشی حرف میزدی اتفاقی شنیدم
دستی به صورتم کشیدمو گفتم
_نه نیست
_خب بنظرم اینجوری بهتره توم به درس و دانشگاهت میرسی
سریع برگشتم سمتشو عصبی گفتم
_عمو تنها دلیلی که دارم برمیگردم پیدا کردنشه حداقل  معذرت خواهی کردن ازش
وسط حرفام بغض کردمو و گفتم
_الانم هیچی برام مهم نیست نه درس نه دانشگاه نه اینده  نه هیچی
ساکت به جلو خیره شده بود نگاهمو ازش گرفتمو و دوباره گفتم
_حداقل از تو انتظار نداشتم اینجوری مثل بچه ها باهام رفتار کنی اره اینجوری برات بهتره برو بفکر درسات باش.....


رهی

داشتم میمیردم از خستگی ولی خوابم نمیبرد نگاهی به سپهر انداختم که دراز کشیده بود و داشت چت میکرد خاله و ستاره خواب بودن به پهلو شدمو گفتم
_با سارا حرف میزنی؟
سرشو برگردوند سمتمو اروم گفت
_نه جوابمو نمیده
_چرا؟
_یه بحثی کردیم باهم
_اها
چشامو بستمو دیگه چیزی نگفتم
_رهی
_هم
_دمت گرم خدایی
_واس چی؟
_وقتی سارا رفت با این یارو من خیلی وقتا عر میزدم
_عر زدن مگه فایده داره؟
_ نه  ولی تو خیلی قوی با این همه مشکل سرپایی
پلکای سنگینمو باز کردم و گفتم 
_ اره سرپام فقط نفس که میکشم انگار یه وزنه صد کیلویی رو قلبمه
نفس بلندی کشیدو چیزی نگفت یا اگ گفت چیزی نشنیدمو خوابم برد.....


‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
•   @trrans_1   🏳
•   @trrans       🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••

BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋


Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42797

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Over 33,000 people sent out over 1,000 doxxing messages in the group. Although the administrators tried to delete all of the messages, the posting speed was far too much for them to keep up. bank east asia october 20 kowloon Just as the Bitcoin turmoil continues, crypto traders have taken to Telegram to voice their feelings. Crypto investors can reduce their anxiety about losses by joining the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram. Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police. Clear
from us


Telegram 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
FROM American