tgoop.com/trrans/42817
Last Update:
#پارت_۸۹
رویا
لبه تختم نشسته بودمو نگاهم به این دختر جدیده بود که داشتن با سارا و نیلا حرف میزدن نمیفهمیدم چی میگن حواسم میومدو میرفت
با ضربه ای که سارا به پام زد به خودم اومدم و نگاش کردم
_هم؟
_متکاتو بده
متکامو برداشتمو دادم بش
و زیر لب خیلی اروم گفت
_خیلی حرف میزنه
_اهم
_خوابم میاد
_بخواب خو
_تو چی؟
_فعلا خوابم نمیاد
ناراحت به صورتم نگاه کرد حس میکردم یه چیزی میخواد بهم بگه مثل همیشه که هیچوقتم نمیگفت و منم خسته شده بودم از خواهش کردن ازش
دلخور بودم ولی دیگه دلخوریمم به روش نمیاوردم نگامو ازش گرفتمو دوباره برگشتم سمت تارا
تارا_خلاصه که سخت بگیری خیلی سخت میشه برات
نیم نگاهی به من انداخت و گفت
_نظر تو چیه؟
_در چه مورد؟
لبخندی زدو گفت
_فکر میکردم گوش میدی به حرفامون
_نه من ..
نزاشت ادامه حرفمو بزنمو گفت
_اشکالی نداره مشخصه که ذهنت مشغوله
_اهم
سارا از جاش بلند شدو گفتم
_بچه ها من دیگه بخوابم شمام بخوابین شبتون به خیررر
_شب بخیر
روی تختش دراز کشیدو هدفونشو رو گوشش گذاشت
کمی بعد از سارا نیلام خوابید و من موندمو تارا
نگاهی بهش انداختم گفت
_دیشبم نخوابیدی فکر کنم چرا نمیخوابی؟
نفس بلندی کشیدمو گفتم
_خوابم نمیبره
_هیچکی ارزش اینو نداره که بخوای خودتو داغون کنی واسش اینجوری
فقط نگاش کردم
_ببخشید اگ ناراحتت کردم
سری تکون دادمو چیزی نگفتم
میخواستم بگم ارزششو داره ولی دیگه نمیخوام راجبش با هیچ کسی دیگه ای حرف بزنم وقتی که همه فکر میکنن اشتباهه غلطه....
رهی
عصبی گفتم
_شما خوب میدونسین وضعیتش اینجوریه چرا بهم نگفتین؟؟
سپهر _ باز شروع کرد دیونمون کردی بابا خودت گفتی هیچی نمیخوای ازش بدونی
ناراحت برگشتم سمت ستاره که طلبکار گفت
_ها؟؟ من صد بار نگفتم گناه داره؟
سپهر_ مثلا میگفتیم میخواستی چیکار کنی؟
کلافه و بیقرار از روی صندلی بلند شدم فکر اینکه انقدر بخاطر من اذیت شده داشت دیونه م میکرد بخدا اصلا فکر نمیکردم ، فکرمیکردم تا الان باید یادش رفته باشم اصلا
در کافه باز شدو سارا اومد تو صدای اروم سپهرو شنیدم که گفت
_یا علیی
خیلی سرد سلام کرد و کنار ستاره نشست با ستاره یکم گرم تر احوال پرسی کرد
سارا_خب چیشد؟
سپهر_هیچی دیگه
نزاشت ادامه حرفشو بزنه و گفت
_با تو نبودم
ستاره خندیدو سپهر سری از روی تاسف تکون داد یعنی من رابطه این دوتارو هم خراب کردم بخدا
سارا منتظر نگام میکرد گفتم
_نمیدونم شما بگین
سارا_پس بهش بگم چون من دیگه نمیتونم بخدا
با تردید به سپهر نگا کردم که گفت
_فکراتو بکن الان دیگه مانعی که این وسط نیست عموعه خودش اومده میگه بیا ببینش
ستاره_راست میگه توم که مشکلت خانوادش بود حله شده دیگه
کلافه گفتم
_این سر خود اومده مادرش اصلا خبر نداره
سارا_همین که این یه نفر طرف شماس خودش کلیه
ستاره_اصلا تو چرا انقدر بهونه میاری ؟ هم شاکی ازمون هم بهونه میاری
هر سه نفرشون خیره نگام میکردن
چ میدونستن که چی تو ذهنم میگذره حقیقت این بود که من بیشتر از هر چیزی با خودم مشکل داشتم
من همونقدر که دلم میخواست رویارو داشته باشم همونقدرم میترسیدم
از اینکه کمبودا ضعفا و بدبختامو ببینه مگه چی میدونست از منو وضعیتم؟؟
مگه الان حالیشه که با من وارد چه جهنمی میشه؟
به هر سه شون نگاه کردمو گفتم
_نه......
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
• @trrans_1 🏳⚧
• @trrans 🏳🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
BY 🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋
Share with your friend now:
tgoop.com/trrans/42817