tgoop.com/turkce_ogretmenimiz/7598
Last Update:
آقای Zebercet زن رو(در حالی که داشت از هتل میرفت)از پشت سر نگاه کرد.
راجع به اون خیلی کنجکاو بود.چون حتی اسمش رو هم نمیدونست.
بعد از اینکه زن از درب خروجی هتل بیرون رفت،مردی وارد هتل شد که یک چمدان کوچک به دست داشت.
او یک مرد مسن با موهای سفید بود.
مرد از Zebercet پرسید:"اتاق دارید؟"Zebercet گفت:"بله داریم".
مرد گفت:"من یه اتاق خوب میخوام.
و پرسید که:یه کم پیش یه خانمی از هتل رفت بیرون،اتاق اون خانم خالیه"؟Zebercet گفت:"اون خانم از هتل نرفته،بازم میمونه"و اتاق زن رو به این مرد نداد.
مرد یه اتاق دیگه ای رو در هتل اجاره کرد.
مرد یه افسر بازنشسته بود.
بعد از ظهر ها و شب ها یه گوشه ی سالن(لابی هتل)نشسته و روزنامه و کتاب میخوند و سیگار میکشید.
بعد از ساعت یازده ی شب به اتاقش میرفت.
سه روز بعد مرد اومد پیش Zebercet و پرسید:
"یک خانمی در هتل بود،شما گفتید'اینجا میمونه'(در هتل اقامت داره هنوز)اون خانم از اتاقش اصلا بیرون نمیاد؟"Zebercet پاسخ داد:"اون خانم دیروز صبح از هتل رفت."
مرد تعجب کرد و پرسید:"کجا رفت؟"
BY Türkçe Öğretmenimiz

Share with your friend now:
tgoop.com/turkce_ogretmenimiz/7598