Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
478 - Telegram Web
Telegram Web
جمهوری اسلامی پس از استقرار با اکراه نوروز را پذیرفت اما چهارشنبه‌سوری را هرگز نتوانست بپذیرد. فرهنگ باستانی ایرانی یکی از ستون‌های اصلی و بلکه می‌توانیم بگوییم اصلی‌ترین ستون هویت ملی ماست. طرد و نفی این هویت، یعنی طرد و نفی بخش مهمی از ایران. این طرد بخشی از سیاست فرهنگ‌زدایی است و نتیجه اسلام سیاسی که می‌خواهد جامعه را به نقطه صفر برساند و یک بار دیگر اسلامی کند. مردم ایران قرن‌ها مسلمان بوده‌اند و نوروز و چهارشنبه‌سوری را نیز برگزار کرده‌اند. یکی از خصلت‌های ایدئولوژی اسلام‌گرایی این است که می‌خواهد همه را از نو مسلمان کند و در این راه فرهنگ، عادات و رسوم ملی را تا بتواند نابود می‌کند. اما چهارشنبه‌سوری و نوروز سخت‌جان‌تر از آن بوده‌اند که نابود یا کمرنگ شوند. هویت ملی ما پیروز شده است. نوروز پرچم ایران بزرگ است، از بخش‌های کردنشین ترکیه تا تاجیکستان این جشن را برگزار می‌کنند. هر جا نوروز هست، آنجا ایران بزرگ فرهنگی است.
🏛 تاریخ فراموش‌شده‌ی اذهان درخشان

«تاریخ فلسفه‌ی سیاسی.» این عنوان برای ما مخاطبان مدرن طنینی دارد که همواره خصم نظری معمار اصلی اثر، یعنی لئو اشتراوس، محسوب می‌شد. لئو اشتراوس مدت‌ها در پی نگارش تاریخی بدیل برای فلسفه‌ی سیاسی یا اگر دقیق‌تر بگوییم فیلسوفان سیاسی مدنظر خود بود. پروژه‌ای جاه‌طلبانه که مستلزم مساهمت چندین و چند اشتراوس بود. راه‌حل؟ سقراطی‌ترین کاری که او از عهده‌‌اش برمی‌آمد، یعنی شکار و پرورش استعدادهای درخشان و تربیت آن‌ها. لئو اشتراوس با این کار هم خود را تکثیر کرد و هم خصم نظری و روش‌شناختی خود در مطالعه‌ی فلسفه‌ی سیاسی را عملاً به چالش کشید. اما این خصم چه بود؟ شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که بلافاصله و بدون درنگ، نظرِ فیلسوفی خاص را به شرایط سیاسیِ جامعه‌ی محل زندگی، اوضاع عاطفی-شخصی یا طبقه‌ی اقتصادی او نسبت بدهید، چنان‌که گویی فیلسوف «صرفاً» بازتابی از زمانه‌ی خود است و نه چیزی فراتر از آن. متدی تقلیل‌گرا که اگر از عنوان «زمینه‌گرایی حاد» برای آن استفاده کنیم، راه دوری نرفته‌ایم. لئو اشتراوس با سلاح متن‌گرایی به جدال تئوریک با این دگم غالب قرن بیستم رفت و گرچه موفق به شکستن هژمونی آن نشد اما اثراتی نازدودنی برجای‌گذاشت که ماحصل آن را در «تاریخ فلسفه‌ی سیاسی» می‌بینیم. اثری که حتی از حیث صوری نیز بازتابنده‌ی اغراض نظری او در فهم فلسفه‌ی سیاسی به مثابه دیسیپلینی خودبنیاد و تأثیرگذار است. در این اثر، هر فصل به یک فیلسوف اختصاص دارد و در آن صرفاً بر متون اصلی همان فیلسوف تمرکز می‌شود و از حیث روش‌شناختی نیز تحت‌تأثیر شیوه‌ی تفسیری اشتراوس قرار دارد. در واقع کل اثر مصداق سنجش عملی تز اصلی اشتراوس از فلسفه‌ی سیاسی به مثابه سیاست فلسفی و کشف استراتژی نوشتاریِ فیلسوف است. متنی که در آن بیش از هر چیز با خود فیلسوفان و نه تاریخ سیاسی-اجتماعی دوران زندگی‌شان مواجه خواهید شد و تجربه‌ای مشابه ماکیاولی را از سر خواهید گذراند، حضور در ضیافت شبانه‌ی اذهان درخشان.


✍️ #علی_رزاقی
پژوهشگر فلسفه سیاسی
با نگاهی به کتاب
📖 تاریخ فلسفه‌ی سیاسی | ویراسته‌ی لئو اشتراوس و جوزف کراپسی | ویراستاران فارسی: یاشار جیرانی و شروین مقیمی | انتشارات روزگارنو



#فلسفه
#فلسفه_سیاسی

🌎📚 @sociologycenter 📚🌍
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نبوغ یک مؤسس

اگر کورش بزرگ دولت هخامنشی را بنیان گذاشت و از این رهگذر می‌توانیم بگوییم ایران را به معنای واقعی تأسیس کرد، رضاشاه ایران مدرن را بنیان گذاشت و دولت ملی ایران را تأسیس کرد. رضاشاه همان نقشی را برای ایران در دوران مدرن ایفاء کرد که کورش بزرگ در دوران باستان و اسماعیل صفوی در دوران اسلامی ایفاء کردند. رضاشاه از جهان قدیم می‌آيد، «یک مرد ایرانی سنتی» است و همین مرد ایرانی سنتی کوششی خستگی‌ناپذیر می‌کند برای تجدید حیات ایران. مثلاً هنگامی که حس می‌کند لازم است زنان وارد جامعه شوند، این «مرد سنتی ایرانی» درنگ نمی‌کند. رضاشاه این نبوغ را داشت که دریابد مردِ سیاست باید در خدمت هدفی والا باشد و آن هدف، خدمت به میهن است. این نبوغ را داشت که دریابد باید تأسیس کند و برای تأسیس باید برجستگان کشور را گرد هم آورد. تأسیس یعنی خانه‌ای در این جهان ساختن، یعنی کوشش برای سکونت یک ملت، یعنی بنیان نهادن نهادهای اولیه‌ای که حیات یک ملت به آنها وابسته است. رضاشاه نبوغ یک مؤسس را داشت. با تمام خطاهایی که در اواخر دوران کارش داشت، نبوغ و فضلیت میهن‌دوستانه‌اش باعث شد به سوی محمدعلی فروغی مغضوب برود و سکان کشور را به او بسپرد. این یعنی آنچه مهم است «ایران» است و نه اختلافات سیاسی من و تو.

تولد این مؤسس بزرگ فرخنده باد!
https://twitter.com/nejatbahrami/status/1768367677058289877?fbclid=IwAR0hTJsoZbCaLskCt1wbgAUyxPIyFk5TBUePTMuWP9czZVXqo_VJpAza5Rk

در سالگرد «منشوربازی» بار دیگر گوش جان می‌سپاریم به بیانات عبدالله مهتدی : «اگر آمریکا و اروپا گفتند کردها باید مستقل باشند مگر بد است؟ مگر دیوانه شده‌ایم؟» «شرایط عوض شد ما هم عوض می‌شویم.»
موضع همه «احزاب قومی» کم و بیش همین است. متأسفم برای کسانی که آن بیانیه را امضاء کردند و البته خوشحالم که تکلیف ما با شما روشن شد.
https://www.jpost.com/opinion/article-791633

این مقاله جروزلم پست صراحتاً اشاره می‌کند که راه براندازی رژیم ایران حمایت از گروه‌های قومی است. می‌گوید نتیجه فروپاشی ایران بیرون آمدن پنج شش دولت قومی است، مثل شوروی یا یوگوسلاوی. از این صریح‌تر نمی‌توان گفت و نوشت. برای من مثل روز روشن است که سیاست اسرائیل در قبال ایران همین است و به محض اینکه از جنگ غزه فارغ شود به گونه‌ای جدی‌تر این مسیر را دنبال خواهد کرد.
طبقه جهانی پرولتاریا، امت‌گرایی اسلامی، قوم‌گرایی سه دشمن ایران

دولت ملی شکل غالب حیات سیاسی در جهان مدرن است. اساساً تجدد و توسعه به عنوان برنامه‌ای اقتصادی – اجتماعی – سیاسی درون فرمی به نام دولت – ملت محقق می‌شود. بنابراین در یک کلام استقرار دولت ملی کلید تجدد و فراتر از آن کلید «تمدن» در دوران ماست. سه جریان در ایران در برابر دولت ملی بوده‌اند: کمونیسم، اسلام‌گرایی امت‌گرا و قوم‌گرایی. دو تای اولی با تجدد کلاسیک مخالفند و مدعی بنیان نهادن «تجددی دیگر». اما سومی بیشتر نوستالژی برای هویت‌های ماقبل مدرن است. قوم‌گرایی نوعی بدوی‌گرایی ضدبورژوایی است، نفرت از تهران و شهرهای بزرگ ایران و فرهنگ غالب شهری در آنها بسیار قدرتمند است. آنچه اسمش را می‌گذارند «مرکز» در واقع همان لجستیک تمدنی ایران است. نابود کردن «مرکز» یعنی نابود کردن بنیان‌های تمدن معاصر ایرانی. در برابر این سه جریان، و خصوصاً قوم‌گرایی که تازه‌نفس‌تر از دوتای اولی است بدون لکنت باید ایستاد.

به قول جواد طباطبایی از ایران باید دفاع کرد، به نام یا به ننگ.
فرناز رهنما بازیگر نقش نازنین در سریال ساختمان پزشکان می‌گوید یه جایی بود من باید دوبار می‌گفتم «نیما جان نیما جااان» اصلاحیه آمد جان دوم برای شوهر اضافی است.

زندگی در جمهوری اسلامی طنزی بی‌پایان است. طنزی که همزمان خنده‌دار و زجرآور است. این جنبه طنز‌آمیز جمهوری اسلامی چیزی است که باید بیشتر روی آن تأمل کنیم. تمام یک چهل و خورده‌ای سال علاوه بر اینکه بسیار زجرآور بوده است، بسیار طنزآمیز هم بوده است. می‌گویند خنده به روایت طنز‌آمیز ناشی از حس فاصله‌ای است که در ما به وجود می‌آيد: روایت طنزآمیز جابجا است، جهان در آنجا اغراق‌شده و معکوس است، اما من متعادلم، پس می‌خندم. می‌خندم چون من با آن روایت طنزآمیز متفاوتم. خنده من شادی از سلامت من است. اما اگر واقعیت طنزآمیز باشد چه؟ دیگر حس فاصله‌ای ایجاد نمی‌شود. ما مدام می‌خواهیم به جمهوری اسلامی بخندیم، اما یک جا گیرمان می‌اندازد، می‌فهمیم ما بخشی از این واقعیت طنزآمیزیم، ما بخشی از روایتیم، بیرون از آن نیستیم. طنز کامل نمی‌شود. جمهوری اسلامی طنزی است که هرگز کامل نمی‌شود، هر بار خنده در جایی متوقف می‌شود، چون واقعیت دارد. خنده همراه با هراس است: این داستان نیست، زندگی ماست! طنزی که به درون واقعیت رسوب کرده، ترسناک‌ترین چیز ممکن است. یک لحظه تصور کنید اگر تمام کمدی‌هایی که دیده‌اید واقعیت داشت زندگی چقدر ترسناک می‌شد. جمهوری اسلامی همین رسوب هراس‌انگیز طنز به واقعیت است.
نظریه‌ای هست که می‌گوید اسرائیل در هر حالتی با دولتی متمرکز و قوی در ایران مشکل دارد. من به این نظریه باور ندارم. اما اسرائیل فعلاً به دلیل خطری که از جانب جمهوری اسلامی حس می‌کند، به تنش قومی در ایران دامن می‌زند و تا زمانی که از جانب ایران احساس خطر کند به این سیاست ادامه خواهد داد. دعوا با اسرائیل را جمهوری اسلامی آغاز کرده است، دعوایی یکسره بیهوده و احمقانه. اما وضعیت فعلی ما این است و بازیگر این وضعیت ما میهن‌دوستان نیستیم. پس باید بهوش باشیم و در برابر اسرائیل و سیاست تنش قومی‌اش بایستیم.
Audio
نصیری: شیعه هرگز انقلابی نبوده/ گپ و گفت مهدی نصیری و بابک مینا پیرامون ریشه های انقلاب ۵۷، جلسه پنجم
دو بال جنبش آزادی‌خواهی ایران

جنبش آزادی‌خواهی ایران، چه بخواهیم چه نخواهیم، دوست داشته باشیم یا نه، یک بال راست دارد یک بال چپ. آنچه می‌گویم درسی از علم سیاست است: اصولاً هر چقدر جامعه مدرن‌تر می‌شود و دینامیسم سیاسی مدرن در آن فعال می‌شود شکاف کلی «راست» و «چپ» در آن به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر به وجود می‌آید. گروهی به سنت، به ریشه‌های تاریخی و ملی به «گذشته» توجه می‌کنند و می‌خواهند حال نسبتی با گذشته برقرار کند، گروهی می‌خواهند بگسلند و پیش بروند و برابری بیشتر طلب می‌کنند. دو حساسیت سیاسی متفاوت در برابر هم قرار می‌گیرند. من با اینکه به بال راست گرایش دارم اما می‌دانم هیچکدام از این دو بال انحصار حقیقت را در اختیار ندارند. شاید وظیفه من به عنوان دانشجوی علم سیاست توضیح منطق این شکاف است. شکافی که بر آن نمی‌توان یک بار برای همیشه غلبه کرد. اما وظیفه سیاستمداران این است که زمینه مصالحه‌ای نسبی را میان این دو بال فراهم کنند. میانه‌روهای دو طرف شاید بتوانند در برخی امور توافق کنند. اولین گام بازشناسی دو طرفه است. بازشناسی به معنای از بین رفتن تضاد نیست، به معنای به رسمیت شناختن تضاد و نهادینه کردن آن است. تضادی که چهارچوبی نهادی برای ظهور نداشته باشد، آسیب‌زا و مخرب می‌شود.
در حاشیه کارزار «ما سلیطه هستیم»: درباره یک معضل قدیمی «روشنفکر ایرانی»

شاید از همان اولین نسل‌های فرنگ‌رفته این معضل وجود داشته تا الان: هر کس به هر کشور غربی می‌رود و با زبان و فرهنگ آنجا آشنا می‌شود، آن کشور را مدلی فرض می‌گیرد که ایران باید بر طبق آن ساخته شود. قبلاً بیشتر فرانسه و انگلستان موطن دوم روشنفکران ایرانی بود، امروز آمریکا و کانادا نیز اضافه شده است. روشنفکر ایرانی هرگز نمی‌تواند بفهمد که تاریخ ایران، امکانات و ناامکانات جامعه و ساخت سیاسی ایران چیست و چه اهمیتی دارد. روزی یکی از این روشنفکران به من گفت آرزویش این است که ایران بشود «ایالات متحده ایران» چرا؟ چون آمریکا را بهشت برین می‌دانست. گفتم آمریکای اولیه حاصل اتحاد سیزده مستعمره بود، چیزی یکسره بیگانه با تاریخ ما، چرا ما باید از این الگو پیروی کنیم؟

مهمترین استدلال «روشنفکر ترقی‌خواه ایرانی» مستقر در فرنگ در دفاع از ایده‌ها و اعمالش این است: «اینجا هم همین را می‌گویند، اینجا هم همین کار را کرده‌اند.» مقصود از «اینجا» پاریس و لندن و نیویورک و امثالهم است. «اینجا» غلط زیاد می‌کنند، ما نباید همه این غلط‌ها را عیناً تکرار کنیم. شناخت غرب واجب است. می‌خواهم بگویم حتی تجربه زندگی در یک کشور غربی نیز برای فهم مناسبات جهان جدید بسیار کمک‌کننده است. علاقه به فرهنگ و جامعه‌ای که در آن می‌زییم نیز طبیعی است. اما هنگام مدل‌سازی برای ایران این ذهنیت تقلیدی ترجمه‌ای را باید کنار گذاشت.

اگر قرار است از چیزی الهام بگیریم، باید نخست به این سوال‌ها جواب بدهیم: چرا این ایده یا عمل خوب است؟ و آیا انتقال آن به ایران مطلوب است یا نه. و برای این همه باید «ایران» را خوب بشناسیم. ایران‌شناسی مقدمه ضروری ترجمه و الهام‌ گرفتن از مابقی جهان است.
ایران و هویت ترکی، حاشیه‌ای بر طرح‌های فاطمه داداش‌زاده

ظاهراً خانم فاطمه داداش‌زاده در تبریز تخم‌مرغ‌هایی را با الهام از فرم الفبای مغولی طراحی کرده است. من نگاهی به برخی از صحبت‌های خانم داداش‌زاده کردم که بوی تجزیه‌طلبی می‌داد. اما ما میهن‌دوستان چگونه باید با چنین پدیده‌هایی مواجه شویم؟

به نظر من زبان و هویت ترکی دستکم در چند قرن اخیر به بخشی لاینفک از هویت ایرانی بدل شده است و باید آن را به عنوان یکی از عناصر ملی خود بپذیریم. مساله بر سر ایرانی‌سازی این هویت ترکی و پیرایش آن از عناصر تجزیه‌طلبانه و تفرقه‌افکنانه است.

طراحی تخم‌مرغ‌هایی که از خط مغولی و یا از هر عنصر دیگری از فرهنگ ترکی الهام می‌گیرد به خودی خود نه تنها اشکالی ندارد بلکه نشانه‌ای از آغوش باز ایران‌زمین به فرهنگ‌های دیگر است. ما بخش‌هایی از فرهنگ ترکی را در خود درونی کرده‌ایم. تا اینجا هیچ مشکلی نیست، بلکه زیبایی ایران همین است.

مشکل از جایی شروع می‌شود که آذربایجان تبدیل می‌شود به «آذربایجان جنوبی» و برخی ترک‌زبانان ایران به خود می‌گویند ملت ترک، و خود را جدا از بقیه ملت ایران تعریف می‌کند. می‌دانیم که مفهوم ملت پیامدهایی حقوقی دارد: هر گروهی که خود را ملت تعریف کند حق تعیین سرنوشت و بنابراین جدایی دارد. ملت خواندن هر گروه قومی در ایران اسم رمز تجزیه و تنش قومی و جنگ داخلی است.

به نظرم ما میهن‌دوستان باید از ماهیت چندفرهنگی و چندزبانی ایران به نحو شایسته‌ای دفاع کنیم. فارسی زبان میانجی است، اما شکی نیست که زبان ترکی در کنار فارسی قرن‌ها زبان دربار ایران بوده‌ است و سده‌های طولانی شاهان ایرانیِ ترک‌زبان بر تخت پادشاهی ایران می‌نشستند. بنابراین زبان و فرهنگ ترکی بخشی از ایران است.

طبعاً این آغوش باز و نگاه ادغام‌گرا باید همراه باشد با یک مرزگذاری مشخص: در ایران فقط یک ملت وجود دارد و آن ملت ایران است. هر چیزی غیر از این پذیرفته نیست و باید طرد شود.

پ. ن: دوستان از اتاق فرمان گفتند این فرم‌ها نشانه‌های قبایل 24 گانه اوغوز است. به هر حال، چه فرم الفبای زبان مغولی باشد چه نشانه‌های قبایل اوغوز به خودی خود اشکالی ندارد. مشکل چنانکه گفتم تفسیر تجزیه‌طلبانه از هر هویتی است. اینجا جایی است که باید در برابرش ایستاد.
مشکل اصلی با «هویت‌طلبی» قومی چیست؟

مشکل اصلی با «هویت‌طلبان» در ایران این است که زیر پوشش علاقه به خاستگاه و هویت، پروژه ملت‌سازی را پیش می‌برند که عمدتاً در خارج از مرزهای ایران هدایت می‌شود. به نظر من ترک‌شناسی علمی و آکادمیک نه تنها ایرادی ندارد که لازم است. همچنین علاقه یک ایرانی ترک‌زبان به خاستگاه اقوام ترک نیز ایرادی ندارد. مشکل این است که در اغلب موارد، دستکم آنطور که در فضای مجازی دیده‌ایم، این علاقه مقدمه‌ای است برای پروژه ملت‌سازی سرتاپا جعلی و ایجاد تضاد میان شهروندان ایرانی. بر این اساس می‌توان گفت این هویت‌طلبی در اکثر موارد همان تجزیه‌طلبی است. حساسیت میهن‌دوستان عمدتاً به این بخش ماجرا است و حساسیتی مشروع است.

اما در کنار این مواجهه سلبی باید مواجهه‌ای ایجابی نیز داشته باشیم. مواجهه ایجابی یعنی اینکه علاقه به هویت‌های قومی اگر در چهارچوب ایران و در بستر فرهنگ ملی ایران تعریف شود، نه تنها ایرادی ندارد بلکه بسیار هم نیکو است. مشکل ما با ملت‌سازی جعلی است و نه علاقه به این یا آن خرده‌فرهنگ و خاستگاه‌های آن. کسانی که اسم خود را «هویت‌طلب» می‌گذارند باید حسن نیت خود را ثابت کنند. اگر علاقه و کنجکاوی به این یا آن هویت قومی را در بستر فرهنگ و هویت ملی ایرانی تعریف کنند، باید با آغوش باز آن را پذیرفت. در غیر این صورت چاره‌ای جز مقابله نیست. به قول معروف توپ در زمین آنها است!
همگرایی عجیب چپ پست‌مدرن و لیبرالیسم هویت‌گرا

بابک مینا

در دهه‌های اخیر همگرایی عجیبی میان چپ پست‌مدرن و لیبرالیسم متأخر به وجود آمده است. هر دو از سیاست هویت دفاع می‌کنند، هر دو به درجاتی مختلف به بدبینی به دولت متمرکز دامن می‌زنند، اگر نگوییم گاه زمینه تجزیه و فروپاشی ملت‌ها را به وجود می‌آورند. تصور نکنید این سیاست فقط در ایران مشکل درست کرده است. بخشی از بحران سیاسی و اجتماعی در اروپا و آمریکا مستقیماً به سیاست‌ هویت بر می‌گردد. سیاست هویت می‌کوشد هویت و وحدت ملی را به نفع هویت گروه‌های جنسیتی، نژادی، قومی و یا مهاجران تضعیف کند.

دولت - ملت فرمی است که نیاز به حداقلی از وحدت دارد. درون این وحدت سیاسی و فرهنگی است که مفهوم شهروند و آزادی و حقوق او می‌تواند وجود داشته باشد. ایده ملت بر اساس برابری حقوقی میان شهروندان شکل گرفته است. شما بدون ایده ملت نمی‌توانید مفهوم برابری میان شهروندان را محقق کنید. در دولت - ملت همه «خودی» هستند ولو به اقوام و خرده‌فرهنگ‌های مختلف تعلق داشته باشند. از طرف دیگر مفهوم ملت و وحدت درونی آن برای شکل‌گیری تصوری از «سرنوشت مشترک» ضروری است. وقتی ساکنان یک سرزمین سرنوشت خود را جدا از یکدیگر ببینند، طبعاً نمی‌توان برای آنها منافع جمعی و ملی تعریف کرد، و طبعاً در چنین وضعی دولت در اجرای عادی‌ترین برنامه‌های خود دچار مشکل می‌شود. این حس وحدت ملی و درک سرنوشت مشترک خصوصاً در منطقه خاورمیانه اهمیتی دو چندان دارد چرا که ما در این منطقه به طور مداوم در معرض خطر جنگ و تنش سیاسی و نظامی هستیم. شاید برای کشوری همچون سوئیس یا کانادا ایده وحدت ملی اهمیت کمتری داشته باشد ولی برای ما ضرورتی مضاعف دارد.

قوم‌گرایان و بخشی از چپ‌ها و لیبرال‌های ایرانی که مقلد سیاست هویت غربی هستند بدون توجه به پیامدهای ویران‌گر این سیاست برای ایران کورکورانه آن را دنبال می‌کنند. هر تکثری در ایران باید در نسبت با فرهنگ و هویت ملی ایران تعریف شود، در غیر این صورت باید طرد شود. از سوی دیگر وجود دولت قوی در ایران شرط تحقق آزادی‌های فردی است. فرد در دولت است که می‌تواند هویتی سیاسی پیدا کند و به مفهوم حقیقی کلمه «آزاد» باشد. و باز تاکید می‌کنم در شرایط ایران وجود دولتی قوی که ضامن آزادی‌های فردی باشد اهمیتی مضاعف دارد. متأسفانه در اینجا نیز شاهد خراب‌کاری چپ‌های پست‌مدرن و بخشی از لیبرال‌های هویت‌گرا هستیم.
ریشه‌های روزگار ما: مختصری درباره پست‌مدرنیسم

بابک مینا


ووکیسم و چپ پست‌مدرن فعلی که در آمریکا در دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و در بخش‌هایی از هالیوود مسلط شده است از کجا آمده؟ درست در روزگاری که به نظر می‌رسید جهان پس از سقوط شوروی می‌رود که سرانجام به اعتدالی نسبی برسد، چپ جدیدی در آمریکا ظاهر شد و به تدریج نهادهای فرهنگی را تسخیر کرد. برای بسیاری که با اندیشه سیاسی آشنا نیستند ظهور زنان و مردانی که با تعصبی شبه‌مذهبی می‌گویند جنسیت وجود ندارد، یا خوردن گوشت به مردسالاری کمک می‌کند و غیره، بسیار عجیب به نظر می‌رسد. اینها از کجا آمده‌اند؟

در مجموع می‌توان گفت چپ جدید تحت تأثیر متفکران پساساختارگرای فرانسوی و آمریکایی است. تاریخ این اندیشه از سه ایستگاه مهم گذشته است. نخستین ایستگاه در آلمان است. نیچه و هایدگر دو متفکر کلیدی در زایش پست‌مدرنیسم هستند. نیچه و هایدگر هر دو راست بودند و از مارکسیسم و سوسیالیسم و هر شکلی از اندیشه چپ بیزار. اما آنها روش‌های فلسفی مؤثری را برای نقد مبانی تجدد فراهم آوردند.

ایستگاه دوم در فرانسه است. نسلی از متفکران برجسته فرانسوی مانند میشل فوکو، ژاک دریدا و ژیل دولوز با الهام از آراء نیچه و هایدگر کوشیدند فلسفه‌ای رادیکال تولید کنند که همزمان هم مارکسیسم را زیر سوال می‌برد و هم لیبرالیسم را. آنها موفق شدند نیچه و هایدگر را به جبهه چپ بیاورند و چپ جدیدی خلق کنند.

زیر سوال بردن ارزش‌های جهان‌شمول و نقد ویران‌گر نهادهای جامعه مدرن از مهمترین وجوه اندیشه این متفکران بود. میشل فوکو در آثار خود نقدی از نهاد روان‌پزشکی و پزشکی مدرن عرضه کرد و همچنین به تحلیل انتقادی نظام قضايی مدرن پرداخت. فوکو در یک کلام به خواننده خود می‌آموزاند که نهادهای مدرن نه تنها به آزادی بشر کمک نمی‌کنند که شکل‌های جدیدی از انقیاد را به وجود می‌آورند.

اندیشه متفکران فرانسوی عمدتا در دهه هشتاد در فرانسه کمرنگ شد. آنها کم و بیش نخبگانی بودند که تنها تاثیری محدود بر لایه‌هایی از جنبش‌های رادیکال فرانسوی داشتند. اما در ایستگاه بعدی یعنی در آمریکا اندیشه‌های پساساختارگرایان فرانسوی کم کم ساده‌تر و دسترس‌پذیرتر برای عموم شد و از این طریق به یک ایدئولوژی همه‌گیر بدل شد. در آمریکا بود که این اندیشه‌ها به رسانه‌ها راه پیدا کرد و فعالان سیاسی این اندیشه‌ها را به برنامه‌ای عملی برای مبارزه بدل کردند.

بنابراین تاریخ پست‌مدرنیسم را می‌توانیم اینگونه خلاصه کنیم: خاستگاه در آلمان، تولد در فرانسه، فراگیری و تبدیل به ایدئولوژی در آمریکا. و اکنون از طریق آمریکا این اندیشه‌ها به سراسر جهان پمپاژ می‌شود.
اهمیت دوره مغول در احیاء ایده ایران

بابک مینا


یکی از نکات جالب در بررسی سیر هویت ملی ایرانی این است که مفهوم ایران پس از رکود نسبی در دوران سلجوقیان، از قضا در دوران ایلخانان مغول و تیموریان احیاء شد. تاریخ ملی ما به صورت سنتی اساساً در همین دوره نوشته می‌شود. حمد الله مستوفی در «نزهةالقلوب» جغرافیای ایران را ترسیم می‌کند و مناطقی را که جزء ایران است نام می‌برد. با بررسی این متن می‌توانیم آشکارا ببینیم آنها درکی روشن از «کشور ایران» داشتند. همچنین رشیدالدین فضل‌الله همدانی در «جامع‌التواریخ» هم به تاریخ مغول و ریشه‌های آنها می‌پردازد و هم تاریخی ملی از ایران‌زمین به دست می‌دهد.

غزنویان و خصوصاً سلجوقیان به دلیل تعصب سنی علاقه‌ای به هویت ایرانی نداشتند، بنابراین در دوره آنان تا حدی مفهوم ایران در میان نخبگان کمرنگ شد اگر چه استثنائات مهمی مانند نظامی و خاقانی نیز وجود دارد. دبیران و وزیران ایرانی نیز مانند خواجه نظام الملک در این دوره همچنان از میراث سیاسی ایران‌شهری الهام می‌گیرند. اما سلجوقیان خود را ترک و مسلمان می‌دانستند.

با حمله مغول و از میان رفتن سلطه دولتی و سراسری سنی‌مذهبان، فضای تنفس دوباره‌ای برای ایده ایران پیدا شد. بسیاری معتقدند از قضا در همین دوره بود که مجدداً مفهوم ایران به عنوان کشوری واحد احیاء شد. یعنی چند قرن پیش از برآمدن صفویان ایده ایران به روشنی در میان نخبگان ایرانی وجود داشت.

ایده ایران تاریخی طولانی دارد، از هخامنشیان تا دوران ما. در دوره‌هایی که ایران به عنوان واحد سیاسی وجود نداشته است مفهومی از ایران در شعر و ادب فارسی حضور داشته است. از این روست که هویت ملی ما دولت‌ساخته نیست، از قضا در دوره‌هایی نسبتاً طولانی حکومت‌هایی بر این کشور مسلط شدند که علاقه‌ای به هویت ایرانی نداشتند. با این همه هویت ایرانی حفظ شد.
در حاشیه نبرد خیابانی «کرد‌ها» و «ترک‌ها» در بلژیک

بابک مینا

از دیروز «کردها» و «ترک‌ها» در بلژیک به جان هم افتاده‌اند و در خیابان همدیگر را کتک می‌زنند. ظاهراً کار به کوکتل مولوتوف هم کشیده است. این نتیجه نهایی قوم‌گرایی بدون هویتِ ملی و شهروندی است، سیاستی که در اروپا تبلیغ می‌شود و بر اساس آن مدام روی «اتنیک‌ها» مانور می‌دهند.
وقتی قوم‌های مختلف درون فرهنگی ملی ادغام نشوند، وقتی «ادغام» نام فاشیسم بگیرد، جامعه به مجمع‌القبایلی بدل می‌شود که هیچ نسبتی با هم ندارند. این وضعیتی است که لیبرالیسم چندفرهنگ‌گرا دارد به وجود می‌آورد. هر تعلق قومی باید درون فرهنگی ملی تعریف شود. از سوی دیگر هویت شهروندی باید بر هویت قومی غلبه داشته باشد. ما اول شهروند یک ملتیم، و بعد به فلان قوم متعلقیم.
اما وقتی این رابطه برعکس بشود، یعنی هویت قومی بر هویت ملی اولویت پیدا کند، وضعیت همین می‌شود که در بلژیک می‌بینید. ایده ملت اساساً یعنی «مایی فراتر از تعلقات خاص و محلی و قومی.» وجود این «ما» ضروری است تا دولت بی‌توجه به اینکه شخص به چه گروه دینی/قومی/ زبانی تعلق دارد ضامن حقوق او باشد.
در ایران این مفهوم «ملت ایران» نیست که باید خود را با اقوام تنظیم کند، این هویت‌های قومی هستند که خود را باید درون ملت ایران و در نسبت با فرهنگ ملی ایران تعریف کنند. هویت ملی به دلایلی که گفته شد باید همچون چتری بالای سر هویت‌های محلی حاضر باشد. بدون چنین چتری ایران به مجمع القبایلی بدل می‌شود نظیر بلژیک امروز، کشوری ورشکسته که مهاجران از «اتنیک‌ها»ی مختلف مشغول تخریبش هستند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گپ و گفت مهدی نصیری و بابک مینا پیرامون ریشه های انقلاب ۵۷ / جلسه ششم/ اشتباهات نظام پهلوی
2025/07/13 21:09:18
Back to Top
HTML Embed Code: