Forwarded from پریسکوپ| آرمین منتظری🎙 (Armin Montazeri)
YouTube
ریشههای جنگ و ناامنی در خاورمیانه
@periscopepodcast
چرا #خاورمیانه از بعد از جنگ جهانی اول همواره درگیر جنگ و خونریزی بوده است؟ سه عامل داینامیکهای رقابت قدرتها در بلوک شرق و غرب، ظهور #اسرائیل به عنوان یک کشور، ظهور انقلاب اسلامی #ایران و ظهور بازیگران غیردولتی در خاورمیانه موجب شده که…
چرا #خاورمیانه از بعد از جنگ جهانی اول همواره درگیر جنگ و خونریزی بوده است؟ سه عامل داینامیکهای رقابت قدرتها در بلوک شرق و غرب، ظهور #اسرائیل به عنوان یک کشور، ظهور انقلاب اسلامی #ایران و ظهور بازیگران غیردولتی در خاورمیانه موجب شده که…
ورنر جی. دانهاوزر نویسنده مدخل «نیچه» در «تاریخ فلسفه سیاسی» لئو اشتراوس و جوزف کراسپی میگوید نیچه مبدعِ ناخداباوریِ راست بود. ناخداباوری در قرن نوزدهم امتیاز سنت چپ بود، اولین متفکر مهمی که عمیقاً ضد دموکراسی و سوسیالیسم بود اما همزمان محافظهکاری را که در آن زمان با مسیحیت گره خورده بود رد میکرد، نیچه بود. از این نظر روح کلی اندیشه نیچه به روح فاشیسم نزدیک است، اگر چه نیچه فاشیست نبود و صراحتاً ملیگرایی آلمانی زمان خودش را هجو میکرد. داوری دانهاوزر نیز چنین است. امروز نیز به نظر من برای فهم فاشیسم باید نیچه بخوانیم. در میان فیلسوفان بزرگ نیچه شاید یگانه متفکر تراز اولی است که روح اندیشهاش به فاشیسم نزدیک است.
Forwarded from ایران آزاد و آباد (مهدی نصیری)
پاسخ به مراد فرهادپور و تمام کسانی که پیشینه تاریخی نام و حدود و ثغور جغرافیایی "ایران" را نادیده می گیرند و یا انکار می کنند.
فهرست مختصر اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون (قسمت اول)
این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور دردمورد تاریخ ایران منتشر شده است.
با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم گرایان افراطی در مورد تاریخ ، فرهنگ و پیشینه ایران زمین مطرح می شود . برخی از شبهه افکنان با استناد به برخی اسناد تقطیع شده، پراکنده و غیر علمی و یا کژخوانی و کژتاب اسناد موثق ادعا می کنند در گذشته کشوری به نام ایران شناخته نمی شده و به ایرانیان تحت عنوان "فرس" اشاره می شده است . در فضای مجازی و رسانه های غیر رسمی شایع می کنند که نام ایران از زمان رضاشاه پهلوی انتخاب شده و یا این که در اسناد حکومتی نام هر ایالتی به طور مشخص و جداگانه ذکر می شده . مثلا ایالت هایی همچون فارس ، عراق ، آذربایجان ، کرمان ، خراسان و ... هر یک کشور یا مملکتی جداگانه بوده است.
برخی دیگر ادعا کرده اند که نام ایران فقط به نواحی شرقی فلات ایران و منطبق با حدود جغرافیایی کشور افغانستان کنونی و خراسان اطلاق می شده است.
متاسفانه جناب مراد فرهادپور مترجم کتب فلسفی نیز با طرح مدعیات پراکنده و استناد به این که :یکی از پیرزنان خانواده شان اصلا نمی دانسته ایران چی هست" و یا "معلوم نیست از حکومت چهارصد ساله ساسانیان چی در آمده" ادعا کرده است "اصلا ایرانی نبوده" آگاهانه یا نا آگاهانه آب به آسیاب قوم گرایان افراطی و تجزیه طلبان ریخته اند.
در اینجا در حد وسع فهرستی از ده ها سند و مدرک تاریخی (با ذکر منبع) که به نام و حدود جغرافیایی ایران اشاره شده است را اراءه میکنم. از خوانندگان محترم تقاضا دارم در بازنشر این متن یاری نمایند تا به سمع و نظر فیلسوف مذکور و طرفدارانش و یا هر آن کس که بخواهد پیشینه نام و حدود و ثغور جغرافیایی ایران را انکار کرده یا زیر سوال ببرد برسد.
پیشاپیش از توجه و یاری شما متشکرم و پذیرای نقدها، توضیحات و راهنمایی های خوانندگان محترم هستم.
https://yun.ir/x0rpd7
فهرست مختصر اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون (قسمت اول)
این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور دردمورد تاریخ ایران منتشر شده است.
با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم گرایان افراطی در مورد تاریخ ، فرهنگ و پیشینه ایران زمین مطرح می شود . برخی از شبهه افکنان با استناد به برخی اسناد تقطیع شده، پراکنده و غیر علمی و یا کژخوانی و کژتاب اسناد موثق ادعا می کنند در گذشته کشوری به نام ایران شناخته نمی شده و به ایرانیان تحت عنوان "فرس" اشاره می شده است . در فضای مجازی و رسانه های غیر رسمی شایع می کنند که نام ایران از زمان رضاشاه پهلوی انتخاب شده و یا این که در اسناد حکومتی نام هر ایالتی به طور مشخص و جداگانه ذکر می شده . مثلا ایالت هایی همچون فارس ، عراق ، آذربایجان ، کرمان ، خراسان و ... هر یک کشور یا مملکتی جداگانه بوده است.
برخی دیگر ادعا کرده اند که نام ایران فقط به نواحی شرقی فلات ایران و منطبق با حدود جغرافیایی کشور افغانستان کنونی و خراسان اطلاق می شده است.
متاسفانه جناب مراد فرهادپور مترجم کتب فلسفی نیز با طرح مدعیات پراکنده و استناد به این که :یکی از پیرزنان خانواده شان اصلا نمی دانسته ایران چی هست" و یا "معلوم نیست از حکومت چهارصد ساله ساسانیان چی در آمده" ادعا کرده است "اصلا ایرانی نبوده" آگاهانه یا نا آگاهانه آب به آسیاب قوم گرایان افراطی و تجزیه طلبان ریخته اند.
در اینجا در حد وسع فهرستی از ده ها سند و مدرک تاریخی (با ذکر منبع) که به نام و حدود جغرافیایی ایران اشاره شده است را اراءه میکنم. از خوانندگان محترم تقاضا دارم در بازنشر این متن یاری نمایند تا به سمع و نظر فیلسوف مذکور و طرفدارانش و یا هر آن کس که بخواهد پیشینه نام و حدود و ثغور جغرافیایی ایران را انکار کرده یا زیر سوال ببرد برسد.
پیشاپیش از توجه و یاری شما متشکرم و پذیرای نقدها، توضیحات و راهنمایی های خوانندگان محترم هستم.
https://yun.ir/x0rpd7
Telegraph
پاسخ به مراد فرهادپور و تمام کسانی که پیشینه تاریخی نام و حدود و ثغور جغرافیایی "ایران" را نادیده می گیرند و یا انکار می کنند.…
اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور در مورد تاریخ ایران منتشر شده است. با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم…
Forwarded from راهنمای محافظهکار بودن
تقلیلِ نظمِ سیاسی به عملیاتِ بازار، خطایی است همتراز با خطای سوسیالیسمِ انقلابی در تقلیلِ سیاست به یک طرح. ادموند برک در «تأملاتی بر انقلاب در فرانسه»اش علیهِ آنچه سیاستِ «هندسی»ِ انقلابيونِ فرانسوی نام داد، استدلال کرد -سیاستی که یک هدفِ عقلانی و یک راهکارِ جمعی برای دستیابی به آن هدف را پیش مینهد و کلِ جامعه را پشتِ برنامهی حاصل بسیج میکند. برک جامعه را به مثابهی انجمنی از رفتگان، زندگان و نسلهای آینده میدید که اصلِ پیونددهندهی آن نه قرارداد، بلکه چیزی است که بیشتر به عشق شباهت دارد. جامعه ارثیهی مشترکی است که به خاطرش یاد میگیریم مطالباتِ خود را محدود کنیم تا جایگاهِ خود را در امور -به عنوانِ بخشی از زنجیرهی پیوستهی {دست به دست} گرفتن و دادن- لحاظ کنیم و دریابیم که قرار نیست چیزهایِ خوبی را که به ما رسیدهاند، ضایع کنیم. در اینجا رشتهای از تعهد وجود دارد که ما را به کسانی که آنچه داریم از آنها به ما رسیده است، پیوند میدهد؛ و دغدغهی ما برای آینده {هم}، امتدادِ همان رشته است. ما آیندهی جامعه خود را نه با محاسباتِ فرضیِ هزینه-فایده، بلکه به طور ملموستر، با در نظر گرفتنِ خود، به عنوانِ وارثِ منافع {و امکانات} و واسطهی انتقالِ آنها {به نسلهای بعدی} لحاظ میکنیم.
شکایتِ برک علیهِ انقلابیون این بود که آنها به خود حق میدادند همه اعتمادها و {سرمایههای} به ودیعه نهاده{=همهی داراییهای مادی و معنویِ تراداده از سوی نسلهای پیشین} را بر سرِ شرایطِ اضطراریِ خودساختهشان خرج کنند.
#فصل_2
شکایتِ برک علیهِ انقلابیون این بود که آنها به خود حق میدادند همه اعتمادها و {سرمایههای} به ودیعه نهاده{=همهی داراییهای مادی و معنویِ تراداده از سوی نسلهای پیشین} را بر سرِ شرایطِ اضطراریِ خودساختهشان خرج کنند.
#فصل_2
https://www.tgoop.com/HowToBeAConservative
«چگونه میتوان محافظهکار بود؟» گزیدههایی از کتاب راجر اسکروتن فقید با ترجمه محمود رضوانی عزیز. اگر به محافظهکاری و اسکروتن علاقهمندید این کانال را دنبال کنید.
«چگونه میتوان محافظهکار بود؟» گزیدههایی از کتاب راجر اسکروتن فقید با ترجمه محمود رضوانی عزیز. اگر به محافظهکاری و اسکروتن علاقهمندید این کانال را دنبال کنید.
Telegram
راهنمای محافظهکار بودن
گزیدههایی از کتابِ
«How to be a conservative»
اثرِ راجر اسکروتن(با ترجمهی محمود رضوانی)
«How to be a conservative»
اثرِ راجر اسکروتن(با ترجمهی محمود رضوانی)
فراموشی تاریخ و داوری ستمکارانه
یادداشتی برای آقای بيژن عبدالکریمی
بابک مینا
اشاره: آقای دکتر بیژن عبدالکریمی در گفتوگوی اخیرشان با آقای دکتر حاتم قادری در کانال «آزاد» تاکید کردند که «روشنفکران» تصور درستی از «گفتمان انقلاب» ندارند و «محسن حججی»ها را درک نکردهاند. گفتند «روشنفکران» کارشان از غربزدگی گذشته و به غربشیفتگی رسیدهاند. استنباط من از سخنان ایشان این بود که میگویند یکی از دلایل بنبست سیاسی موجود در ایران روشنفکران و نخبگان سیاسی مخالف وضع موجود هستند که این چنین غربشیفتهاند و ناتوان از درک حججیها. البته ایشان گاه و بیگاه اشارهای هم به ستمگریهای حکومت میکنند ولی ظاهراً اعتقاد دارند مخالفان حکومت نیز مقصرند. اینک یادداشت من خطاب به ایشان:
جناب آقای عبدالکریمی!
من به عنوان یک دوم خردادی سابق با شما صحبت میکنم. من در دوم خرداد ۱۳۷۶ به محمد خاتمی رأی دادم و تا سال ۹۶ بیش و کم از اصلاحات دفاع کردم. اگر چه بعد از ۱۳۸۸ تا حدی زیادی از موفقیت اصلاحات ناامید شدم. این را گفتم تا بدانید چه کسی با چه سابقهای شما را خطاب قرار میدهد.
اول. شما در سالهای اخیر به مخالفان و «روشنفکران» مدام میتازید و آنها را بخشی از مشکل معرفی میکنید. پرسش این است که این روشنفکران چه کسانی هستند؟ چه خط فکری و سیاسی دارند؟ با شما موافقم که بخشی از روشنفکران ما به دام تقلید کورکورانه از هر مُد غربی افتادهاند. اما بسیاری هم هستند که چنین نیستند. این گونه جمع بستن و مبهم سخن گفتن درباره «روشنفکران» همصدا شدن با ایدئولوژی حاکم است و تکرار پروپاگاندای کهنه و نخنمای چهلساله حکومت. شما را متهم نمیکنم که «حکومتی» هستید، در کلام شما صداقت میبینم، اما متأسفانه پیامد مواضع شما جز این نیست. من همیشه تحت تاثیر جریانهای فکری بودهام که ناقد تجدد بودهاند، اما تصور میکنم گفتوگوی نظری میان مدافعان سختکیش تجدد و منتقدان و حتی نفیکنندگان تجدد لازم است و شکوفاکننده فکر و عمل، اما متوجه نمیشوم این چه ربطی دارد به ستمهای حکومت؟ «روشنفکران» چه غربشیفته باشند چه نباشند، ستم دستگاه قضایی توجیهی ندارد، فقدان آزادی سیاسی روحکش و فکرستیز است، سرکوب زنان و دختران در خیابان ظالمانه است و بیعدالتی اجتماعی موجود قبیح است. مشکل سخن شما این است که موضوعی نظری را به وضعی سیاسی گره میزنید. تجدد، پرسش بزرگی در برابر تمدن ماست و پاسخهای مختلف باید با یکدیگر مجادله کنند و میکنند و خواهند کرد، ولی حکومت بدون توجه به این که روشنفکران غربستیزند یا غربشیفته باید آزادیگستر باشد و عدالتپرور، باید ایران را آباد کند و حافظ حقوق شهروندان باشد. گیرم که اصلاً تمام روشنفکران از صدر تا ذیل سخن لغو بگویند و فکر باطل داشته باشند، چه ربطی دارد به حکومت؟ اصولاً از کی تا به حال مواضع روشنفکران اینقدر برای حکومت مهم شده است؟
یادداشتی برای آقای بيژن عبدالکریمی
بابک مینا
اشاره: آقای دکتر بیژن عبدالکریمی در گفتوگوی اخیرشان با آقای دکتر حاتم قادری در کانال «آزاد» تاکید کردند که «روشنفکران» تصور درستی از «گفتمان انقلاب» ندارند و «محسن حججی»ها را درک نکردهاند. گفتند «روشنفکران» کارشان از غربزدگی گذشته و به غربشیفتگی رسیدهاند. استنباط من از سخنان ایشان این بود که میگویند یکی از دلایل بنبست سیاسی موجود در ایران روشنفکران و نخبگان سیاسی مخالف وضع موجود هستند که این چنین غربشیفتهاند و ناتوان از درک حججیها. البته ایشان گاه و بیگاه اشارهای هم به ستمگریهای حکومت میکنند ولی ظاهراً اعتقاد دارند مخالفان حکومت نیز مقصرند. اینک یادداشت من خطاب به ایشان:
جناب آقای عبدالکریمی!
من به عنوان یک دوم خردادی سابق با شما صحبت میکنم. من در دوم خرداد ۱۳۷۶ به محمد خاتمی رأی دادم و تا سال ۹۶ بیش و کم از اصلاحات دفاع کردم. اگر چه بعد از ۱۳۸۸ تا حدی زیادی از موفقیت اصلاحات ناامید شدم. این را گفتم تا بدانید چه کسی با چه سابقهای شما را خطاب قرار میدهد.
اول. شما در سالهای اخیر به مخالفان و «روشنفکران» مدام میتازید و آنها را بخشی از مشکل معرفی میکنید. پرسش این است که این روشنفکران چه کسانی هستند؟ چه خط فکری و سیاسی دارند؟ با شما موافقم که بخشی از روشنفکران ما به دام تقلید کورکورانه از هر مُد غربی افتادهاند. اما بسیاری هم هستند که چنین نیستند. این گونه جمع بستن و مبهم سخن گفتن درباره «روشنفکران» همصدا شدن با ایدئولوژی حاکم است و تکرار پروپاگاندای کهنه و نخنمای چهلساله حکومت. شما را متهم نمیکنم که «حکومتی» هستید، در کلام شما صداقت میبینم، اما متأسفانه پیامد مواضع شما جز این نیست. من همیشه تحت تاثیر جریانهای فکری بودهام که ناقد تجدد بودهاند، اما تصور میکنم گفتوگوی نظری میان مدافعان سختکیش تجدد و منتقدان و حتی نفیکنندگان تجدد لازم است و شکوفاکننده فکر و عمل، اما متوجه نمیشوم این چه ربطی دارد به ستمهای حکومت؟ «روشنفکران» چه غربشیفته باشند چه نباشند، ستم دستگاه قضایی توجیهی ندارد، فقدان آزادی سیاسی روحکش و فکرستیز است، سرکوب زنان و دختران در خیابان ظالمانه است و بیعدالتی اجتماعی موجود قبیح است. مشکل سخن شما این است که موضوعی نظری را به وضعی سیاسی گره میزنید. تجدد، پرسش بزرگی در برابر تمدن ماست و پاسخهای مختلف باید با یکدیگر مجادله کنند و میکنند و خواهند کرد، ولی حکومت بدون توجه به این که روشنفکران غربستیزند یا غربشیفته باید آزادیگستر باشد و عدالتپرور، باید ایران را آباد کند و حافظ حقوق شهروندان باشد. گیرم که اصلاً تمام روشنفکران از صدر تا ذیل سخن لغو بگویند و فکر باطل داشته باشند، چه ربطی دارد به حکومت؟ اصولاً از کی تا به حال مواضع روشنفکران اینقدر برای حکومت مهم شده است؟
دوم. شگفتانگیزترین وجه سخنان شما این است که گویی تاریخ سه دهه اخیر این کشور را از یاد بردهاید. چنان صحبت میکنید که انگار حاکمان اینقدر درک نشدند و بیتوجهی و بیمهری دیدند که پرخاشگر شدند! و حالا شما در مقام روانشناس به ما میگویید که کمی به این طفل معصوم توجه کنید، کارهای خوبی هم میکند و اگر این چنین کنید، میرود در اتاقش مینشیند و به کارهای بدش هم فکر میکند. آقای عبدالکریمی! دستکم بیست سال بخش بزرگی از مردم این سرزمین به اصلاحات دل بستند، رأی دادند، روزنامه منتشر کردند، گفتوگو کردند، تظاهرات مسالمتآمیز کردند، میزگرد برگزار کردند، اعتراض محترمانه کردند و غیره، برای چه؟ دقیقاً برای این که هم ما باشیم هم آنها، دقیقاً به خاطر این که همدیگر را درک کنیم، دقیقاً به این دلیل که میخواستیم راهی پیدا کنیم برای زندگی در کنار هم. نتیجه؟ «گفتمان انقلاب» به قول شما نه تنها قدمی عقب نرفت، که خشونت و ستم را بیشتر و عریانتر کرد. رأی به حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ را به یاد بیاورید. پیام این رأی چه بود؟ بگذارید این پیام را برای جنابتان ترجمه کنم: «ای قدرتمداران بر سر جای خویش بمانید، سالار و سرور باشید، ولی بگذارید ما هم زندگی کنیم» نتیجه؟ زمینگیر شدن دولت روحانی و نهایتاً حذفش از قدرت! خشمی که امروز در فضای مجازی میبینید نتیجه دههها شکست سیاستِ مدارا و تلاش برای درک طرف مقابل است! شما گویی از یاد بردهاید که ما بیش از بیست سال در حال گفتوگو بودهایم، بیش از بیست سال دنبال راهحلی بیخشونت بودهایم، بیش از بیست سال از قضا میخواستیم امثال حججیها باشند، ما هم باشیم، اما جز گلوله و زندان و دوری از وطن چیزی نصیبمان نشد. شما بیست سال تلاش ما را برای همزیستی نمیبینید و این برای امثال من بسیار دردانگیز است. در گفتار شما ما ظاهراً چیزی هم بدهکار شدهایم! داوری شما درباره مخالفان وضع موجود بسیار ستمکارانه است. مخالفان این وضعیت تمام سعیشان را کردند که این گره با دست باز شود، طرفی که نخواست به قول شما «گفتمان انقلاب» بود. اگر به فرض محال همین فردا معجزهای رخ دهد و حاکمان خوابنما شوند و ارادهای برای اصلاحات واقعی داشته باشند، اطمینان دارم همان «روشنفکران غربشیفته» استقبال خواهند کرد. هیچ کس شیفته آشوب و ماجراجویی نیست. اما واقعیت جز این است. طرف مقابل میگوید میزنم و تو هم باید خفه شوی. طبعاً هر انسان آزادهای به قدر توان در برابر این وضعیت میایستد و باید بایستد. آفرینندگان این خشم، روشنفکران غربشیفته نیستند، همان «گفتمان انقلاب» است، آن که باد بکارد توفان درو خواهد کرد.
Forwarded from راهنمای محافظهکار بودن
...آن تجربیات کمک کرد متقاعد شوم که تمدنِ اروپایی به حفظِ مرزهای ملی وابسته است و اتحادیهی اروپا که توطئهای برای از میان برداشتنِ آن مرزهاست، به تهدیدی برای دموکراسیِ اروپایی تبدیل شده است. اتحادیهی اروپا به واسطهی عملکردِ دادگاههای اروپایی و شکلِ قانونگذاریِ آن، یک طبقهی سیاسی ایجاد کرده که دیگر پاسخگوی مردم نیست – طبقهای که بارونِس {کاترین}اشتون نمایندهی نوعیِ آن است؛ عضوِ ارشدِ سابقِ کمپینِ خلع سلاح هستهای که در زندگیاش هرگز در هیچ انتخاباتی نامزد نشده و {تنها} از طریقِ شبهِ ان-جی-اوهایِ حزبِ کارگر و ان-جی-اوهایِ چپگرا تا {مرتبهی} کُمیسرِ مسئولِ روابطِ خارجی بالا رفته و به عبارتِ دیگر، وزیر خارجهی قارهی ما شده است. کمیسیونِ اروپا در پیِ بحثهایِ پشتِ درهای بسته بینِ {شماری} بوروکرات، که هرگز نیازی به پاسخگو بودن در قبالِ تصمیماتشان ندارند، قوانینی را تصویب میکند که پارلمانهای ملی قادر به لغوِ آنها نیستند.
تلاشِ مضحک برای تدوینِ یک قانون اساسی برای اروپا، متنی طولانی و مبهم به بار آورد که تقریباً به کلی غیرِ قابلِ فهم بود. مقدمهی این سند با هدفِ تهی ساختنِ ایدهی اروپا از مسیحیت برنامهریزی شده بود و ادامهاش -که با اهتمامی بیشتر مصروفِ بسطِ قدرت {و اختیاراتِ} نهادهای اروپایی{در برابرِ نهادهای ملی} به جای حدگذاری بر آنها، شده بود – به قصدِ نابودیِ دموکراسی. از آنجا که میراثِ اروپا برای جهان، دو دستاوردِ سترگِ مسیحیت و دموکراسی است، جایِ تعجب نیست که اتحادیهی اروپا دیگر موردِ تأییدِ مردمِ اروپا نباشد، هر چند شبکهای از ذینفعان ایجاد کرده باشد که همیشه میتواند از حمایتشان برخوردار شود.
#فصل_1
تلاشِ مضحک برای تدوینِ یک قانون اساسی برای اروپا، متنی طولانی و مبهم به بار آورد که تقریباً به کلی غیرِ قابلِ فهم بود. مقدمهی این سند با هدفِ تهی ساختنِ ایدهی اروپا از مسیحیت برنامهریزی شده بود و ادامهاش -که با اهتمامی بیشتر مصروفِ بسطِ قدرت {و اختیاراتِ} نهادهای اروپایی{در برابرِ نهادهای ملی} به جای حدگذاری بر آنها، شده بود – به قصدِ نابودیِ دموکراسی. از آنجا که میراثِ اروپا برای جهان، دو دستاوردِ سترگِ مسیحیت و دموکراسی است، جایِ تعجب نیست که اتحادیهی اروپا دیگر موردِ تأییدِ مردمِ اروپا نباشد، هر چند شبکهای از ذینفعان ایجاد کرده باشد که همیشه میتواند از حمایتشان برخوردار شود.
#فصل_1
هگل در پیشگفتار «پدیدارشناسی روح» میگوید وظیفه فلسفه در نزد قدما پیراستن فرد از محسوسات و تبدیل او به جوهری اندیشه و اندیشنده بود، یعنی مستقیم از آگاهی طبیعی به کلیات. در صورتی که در عصر مدرن وظیفه فلسفه سیالیت بخشیدن و جان بخشیدن روحی به تعیّنات ثابت از طریق aufhebung آنها است. این در واقع همان چیزی است که بعداً در «منطق» گذر از منطق عینی (وجود و ماهیت) به منطق ذهنی (مفهوم) نام میگیرد.
اگر چه بخش بزرگی از فلسفه مدرن بعد از هگل شورشی علیه هگل است، اما به شکلی خجالتی و البته ناقص ادامه همین ایده هگلی است. یعنی فلسفه مدرن و پستمدرن مدام آنچه را تصور میکردیم تعیّن ثابت ذهن است، سیال میکند و به آن جان میبخشد. در واقع هگل در این قطعه از پیشگفتار «پدیدارشناسی روح» به نوعی سرنوشت فلسفه مدرن را تعیین میکند.
اما تفاوت اساسی آن چه فلسفه پساهگلی میکند با خود هگل در چیست؟ سوال بزرگی است، اما میتوان به یک جنبه مهم اشاره کرد: فلسفه پساهگلی این سیالیت را از هر گونه حرکتِ مفهوم خالی میکند و از این طریق روح از هر گونه حرکت به سوی مطلق محروم میشود. درست این جا است که فلسفه نیچهای و هایدگری در نوعی سوبژکتویویسم سقوط میکند. دقیقاً این جاست که برساختگرایی معاصر در نهایت نوعی ایدهآلیسم ضدهگلی از آب در میآيد. سیالیت بدون حرکت به سوی معرفت مطلق ! این فرایندی است که میتوان آن را دیالکتیکزدایی پروژه هگل نامید.
اگر چه بخش بزرگی از فلسفه مدرن بعد از هگل شورشی علیه هگل است، اما به شکلی خجالتی و البته ناقص ادامه همین ایده هگلی است. یعنی فلسفه مدرن و پستمدرن مدام آنچه را تصور میکردیم تعیّن ثابت ذهن است، سیال میکند و به آن جان میبخشد. در واقع هگل در این قطعه از پیشگفتار «پدیدارشناسی روح» به نوعی سرنوشت فلسفه مدرن را تعیین میکند.
اما تفاوت اساسی آن چه فلسفه پساهگلی میکند با خود هگل در چیست؟ سوال بزرگی است، اما میتوان به یک جنبه مهم اشاره کرد: فلسفه پساهگلی این سیالیت را از هر گونه حرکتِ مفهوم خالی میکند و از این طریق روح از هر گونه حرکت به سوی مطلق محروم میشود. درست این جا است که فلسفه نیچهای و هایدگری در نوعی سوبژکتویویسم سقوط میکند. دقیقاً این جاست که برساختگرایی معاصر در نهایت نوعی ایدهآلیسم ضدهگلی از آب در میآيد. سیالیت بدون حرکت به سوی معرفت مطلق ! این فرایندی است که میتوان آن را دیالکتیکزدایی پروژه هگل نامید.
https://www.mashreghnews.ir/news/1614958/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86?fbclid=IwZXh0bgNhZW0CMTEAAR23NBUpi968GNK2wh-Mdz5NXRx3CSwwDinhIeDBCgmnuJK132Kde59bzs4_aem_GU82HE0k6YhIutSHFpgQeg
«تبلیغات« در عصر بیامید
پزشکیان با لبخند وارد میشود اما جوانان دور تا دور او بدون لبخند محاصرهاش میکنند. انگار وارد محله دشمن شده است. محل صندلی پزشکیان و نشست و برخاستش نشان از قدرت ندارد، بیشتر انگار گیر افتاده است. نورپردازی شبهباروکی است و فضا را کمی تیره و گرفته کرده است. گفتوگوها تقریباً به جایی نمیرسند، پزشکیان برنده نهایی سوال و جوابها نیست. در پایان یک آهنگ غمگین و گفتههای پزشکیان که با لحنی تقریباً شرمنده میگوید من آنهایی را که نمیخواهند بیایند درک میکنم ولی فلان و فلان.
این فیلم «تبلیغاتی» در نوع خودش کمنظیر است و بیانکننده وضعیت تیره و تار امروزی. شباهت کمی به «تبلیغات» دارد. انگار فیلمساز هم رویش نمیشده «تبلیغات» کند. ترجیح دادهاند با ناتبلیغ تبلیغ کنند تا رأیدهندگان احتمالی را خشمگین نکنند. در وضعیت ما امید دادن باعث خشم میشود، تصویر شاد و آینده روشن نشان دادن «ضدتبلیغ» است، برای تبلیغ باید از این شروع کرد که دشواری زیاد است و راهحل کم و امید بسیار نادر. دستکم اینطور مخاطب عصبانی نمیشود! مقایسه کنید با فیلمهای تبلیغاتی پررنگولعاب دورههای قبل.
«تبلیغات« در عصر بیامید
پزشکیان با لبخند وارد میشود اما جوانان دور تا دور او بدون لبخند محاصرهاش میکنند. انگار وارد محله دشمن شده است. محل صندلی پزشکیان و نشست و برخاستش نشان از قدرت ندارد، بیشتر انگار گیر افتاده است. نورپردازی شبهباروکی است و فضا را کمی تیره و گرفته کرده است. گفتوگوها تقریباً به جایی نمیرسند، پزشکیان برنده نهایی سوال و جوابها نیست. در پایان یک آهنگ غمگین و گفتههای پزشکیان که با لحنی تقریباً شرمنده میگوید من آنهایی را که نمیخواهند بیایند درک میکنم ولی فلان و فلان.
این فیلم «تبلیغاتی» در نوع خودش کمنظیر است و بیانکننده وضعیت تیره و تار امروزی. شباهت کمی به «تبلیغات» دارد. انگار فیلمساز هم رویش نمیشده «تبلیغات» کند. ترجیح دادهاند با ناتبلیغ تبلیغ کنند تا رأیدهندگان احتمالی را خشمگین نکنند. در وضعیت ما امید دادن باعث خشم میشود، تصویر شاد و آینده روشن نشان دادن «ضدتبلیغ» است، برای تبلیغ باید از این شروع کرد که دشواری زیاد است و راهحل کم و امید بسیار نادر. دستکم اینطور مخاطب عصبانی نمیشود! مقایسه کنید با فیلمهای تبلیغاتی پررنگولعاب دورههای قبل.
مشرق نیوز
نخستین مستند انتخاباتی مسعود پزشکیان منتشر شد +فیلم
نخستین مستند مسعود پزشکیان نامزد چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری عصر امروز سهشنبه ۲۹ خرداد در نهمین روز تبلیغات داوطلبان از شبکه یک سیما پخش شد.
دشوارترین چیز در انتقال از یک زبان به زبانی دیگر حرکتِ سَبْک است که خاستگاهش در شخصیتِ نژاد و یا برای کاربرد اصطلاحی فیزیولوژیک در ریتم متوسط «متابولیسم» آن نژاد است. [...] زبان آلمانی چگونه میتواند حتی در نثر کسی مثل لسینگ «تمپوی» ماکیاولی را که در «شهریارش» ما را وادار میکند هوای خشک و لطیف فلورانس را تنفس کنیم تقلید کند؟
نیچه، فراسوی نیک و بد
نیچه میگوید آلمانی زبان گرانسنگیهای مجلل و وقار ثقیل و ملالآور است و این مانعی بزرگ بر سر ترجمه سبْک مدیترانهای ماکیاولی است. تجسم این تقابل در موسیقی، واگنر است در برابر اپرای ایتالیایی و فرانسوی. ماکیاولی ژرفترین و دشوارترین موضوعات را به قول نیچه با تمپوی allegrissimo میگوید. تند و پرجنبش، گویی ماهیِ درخشانی است که در سطح آب میپرد. نیچه در جای دیگر میگوید یونانیان از سطح ژرفند، این ژرفای سطح چیزی است که فرهنگ آلمانی فاقد آن است و در برابر تا دلتان بخواه عمقهای تیره و دشواریهای باشکوه در سَبْکِ آلمانی هست. شاید لسینگ و خود نیچه تنها استثنائات بزرگ تا پیش از قرن بیستم هستند. سَبْکِ آلمانی در قرن بیستم شاید توانست بالاخره خِرد روشن و پرجنبش مدیترانهای را در خود جذب کند. آیا به این خاطر نبود که حیات اجتماعی و اقتصادی آلمان (یعنی آن چه نیچه با کلماتی نه چندان مناسب برای روزگار ما «متابولیسم نژاد» مینامد) در قرن بیستم عمیقاً دگرگون شد؟
غلبه گنوس بر فرهنگ ما طبعاً باعث شده است بیشتر ژرفای آلمانی را دوست داشته باشیم و کمتر شیفته هوای خشک و لطیف فلورانس شویم. محبوبترین شاعر ما، حافظ بسیار «آلمانی» است. ذوق ما بسیار تحت تأثیر حافظ است، ذوقی حافظانه. با این همه سَبْکِ فردوسی و سعدی به «ژرفای سطح» نزدیک است. غزلهای سعدی به ما یاد می دهد زیبایی در سطح است. گاهی در بیپیرایهترین حالت ممکن از چند کلمه ساده شعر میآفریند. جالب این است که حافظ و سعدی هر دو عمیقاً ایرانیاند و امکانهای فرهنگ کلاسیک ایرانی. ما هر دو سبک را بالقوه در زبان فارسی داریم: هم تیرگیهای ژرف و سنگینی مجلل، هم لطافت و سبُکیِ روان و کمپیرایه.
نیچه، فراسوی نیک و بد
نیچه میگوید آلمانی زبان گرانسنگیهای مجلل و وقار ثقیل و ملالآور است و این مانعی بزرگ بر سر ترجمه سبْک مدیترانهای ماکیاولی است. تجسم این تقابل در موسیقی، واگنر است در برابر اپرای ایتالیایی و فرانسوی. ماکیاولی ژرفترین و دشوارترین موضوعات را به قول نیچه با تمپوی allegrissimo میگوید. تند و پرجنبش، گویی ماهیِ درخشانی است که در سطح آب میپرد. نیچه در جای دیگر میگوید یونانیان از سطح ژرفند، این ژرفای سطح چیزی است که فرهنگ آلمانی فاقد آن است و در برابر تا دلتان بخواه عمقهای تیره و دشواریهای باشکوه در سَبْکِ آلمانی هست. شاید لسینگ و خود نیچه تنها استثنائات بزرگ تا پیش از قرن بیستم هستند. سَبْکِ آلمانی در قرن بیستم شاید توانست بالاخره خِرد روشن و پرجنبش مدیترانهای را در خود جذب کند. آیا به این خاطر نبود که حیات اجتماعی و اقتصادی آلمان (یعنی آن چه نیچه با کلماتی نه چندان مناسب برای روزگار ما «متابولیسم نژاد» مینامد) در قرن بیستم عمیقاً دگرگون شد؟
غلبه گنوس بر فرهنگ ما طبعاً باعث شده است بیشتر ژرفای آلمانی را دوست داشته باشیم و کمتر شیفته هوای خشک و لطیف فلورانس شویم. محبوبترین شاعر ما، حافظ بسیار «آلمانی» است. ذوق ما بسیار تحت تأثیر حافظ است، ذوقی حافظانه. با این همه سَبْکِ فردوسی و سعدی به «ژرفای سطح» نزدیک است. غزلهای سعدی به ما یاد می دهد زیبایی در سطح است. گاهی در بیپیرایهترین حالت ممکن از چند کلمه ساده شعر میآفریند. جالب این است که حافظ و سعدی هر دو عمیقاً ایرانیاند و امکانهای فرهنگ کلاسیک ایرانی. ما هر دو سبک را بالقوه در زبان فارسی داریم: هم تیرگیهای ژرف و سنگینی مجلل، هم لطافت و سبُکیِ روان و کمپیرایه.
داوری موقت بنده درباره ترجمههای «پدیدارشناسی روح» در زبان فرانسه:
اگر ترجمه ژان هیپولیت از «پدیدارشناسی روح» را که بسیار قدیمی شده کنار بگذاریم، سادهترین و روانترین ترجمه در زبان فرانسه به نظر من ترجمه ژان پییر لوفبر است. لوفبر کتاب را به فرانسهای امروزی و بسیار آشنا ترجمه کرده است. ترجمه برنارد بورژوا احتمالاً از همه فنیتر و نزدیکتر به ساختار آلمانی اثر است ولی خواندش دشوار است و گاهی بعضی عبارات نامأنوس است. دستکم برای من که فرانسه زبان مادریام نیست. ترجمه پییر ژان لَبَریِر و گوندولین جارچیک هم دشوار است هم لطف ادبی ترجمه بورژوا را ندارد. بورژوا زبان فرانسه را زیر فشار گذاشته تا مثل آلمانی فکر کند، اما لوفبر کتاب هگل را فرانسویتر کرده است. خواندن هر دو لذت دارد.
نکته جالب این که Aufhebung را لوفبر به abolition و بورژوا به supression و لَبَریِر ـ جارچیک به نوواژه sursomption ترجمه کرده است. دریدا relève را پیشنهاد داده است و ژاک لکان sublimation. برابرنهادهای دیگری نیز ساخته شده است که بماند. استدلال لوفبر و بورژوا این است که Aufhebung «منفی» است و بنابراین ترجمهاش به الغاء یا حذف درستترین ترجمه است. اصرار آن دو بر نساختن واژه جدید بوده است.
اگر ترجمه ژان هیپولیت از «پدیدارشناسی روح» را که بسیار قدیمی شده کنار بگذاریم، سادهترین و روانترین ترجمه در زبان فرانسه به نظر من ترجمه ژان پییر لوفبر است. لوفبر کتاب را به فرانسهای امروزی و بسیار آشنا ترجمه کرده است. ترجمه برنارد بورژوا احتمالاً از همه فنیتر و نزدیکتر به ساختار آلمانی اثر است ولی خواندش دشوار است و گاهی بعضی عبارات نامأنوس است. دستکم برای من که فرانسه زبان مادریام نیست. ترجمه پییر ژان لَبَریِر و گوندولین جارچیک هم دشوار است هم لطف ادبی ترجمه بورژوا را ندارد. بورژوا زبان فرانسه را زیر فشار گذاشته تا مثل آلمانی فکر کند، اما لوفبر کتاب هگل را فرانسویتر کرده است. خواندن هر دو لذت دارد.
نکته جالب این که Aufhebung را لوفبر به abolition و بورژوا به supression و لَبَریِر ـ جارچیک به نوواژه sursomption ترجمه کرده است. دریدا relève را پیشنهاد داده است و ژاک لکان sublimation. برابرنهادهای دیگری نیز ساخته شده است که بماند. استدلال لوفبر و بورژوا این است که Aufhebung «منفی» است و بنابراین ترجمهاش به الغاء یا حذف درستترین ترجمه است. اصرار آن دو بر نساختن واژه جدید بوده است.
یکی از ایدههای بسیار جالب لئو اشتراوس که در مقدمه «شهر و انسان» و جاهای دیگر به صورت گذرا آن را مطرح میکند، «ایدئولوژیک شدن فلسفه» است. ایدهای که میتواند در همان چیزی که وی جامعهشناسی فلسفه میخواند گنجانده شود. اما طرح این ایده در آثار اشتراوس بسیار گذرا است و کمتر به آن میپردازد، اگر چه میتوان گفت جایگاه مهمی در نقد وی به مدرنیته دارد. من ندیدهام شاگردان و وارثان فکری او نیز توجهی ویژه به این ایده کنند. به نظرم بسیار جای کار دارد و میتوان از جهات بسیاری آن را بسط داد. روزگار ما لبریز از انواع ایدئولوژی به معنایی است که اشتراوس از آن صحبت میکند. مفاهیمی که روزگاری غنی بودند در دست تودهها به ابزاری رنگورورفته ولی خطرناک بدل شدهاند. نتیجه vulgarization دانش و فلسفه.
بحثی نسبتاً قدیمی هست که آیا اختلاف میان راست میانه و راست افراطی اختلاف ماهوی است یا اختلاف طیفی؟ برای من اختلاف ماهوی است. لهذا باید علیه راست افراطی با چپ میانه و معقول متحد شد. چپی که بنیانهای لیبرالیسم و انسانگرایی رو قبول دارد و به آن متعهد است بیشتر به امثال من نزدیک است تا کسی که نژادپرستی را پشت سرش قائم کرده. فرانسه درست در نقطهای ایستاده که لیبرالهای راستگرا باید [بار دیگر] میان راست افراطی و چپ انتخاب کنند.
اگر پزشکیان انتخاب بشود، میشود گفت برآیند رفتار سیاسی مردم هوشمندانه و عجیب بوده است: با عدم مشارکت گسترده نه بزرگی به جمهوری اسلامی گفتند اما همزمان در کوتاهمدت دولتی انتخاب کردند که دردسر کمتری داشته باشد. من این نگاه را در بسیاری افراد در داخل میبینم: امید و علاقهای به انتخابات ندارند اما همزمان دوست دارند پزشکیان رأی بیاورد. فکر کنم بخشی از اینها جمعه به پزشکیان رای میدهند که معنیاش تایید نظام نیست، فقط گذران موقت روزگار است. منطقی و قابل فهم هم هست. پیروز اصلی در این انتخابات تحریم بود. اصلاحطلبان البته خوشحال خواهند شد از پیروزی احتمالی کاندیداهایشان ولی فکر کنم معنای این پیروزی ناپلئونی ولرزان را بفهمند.
من همچنان به این اصل راهنمای ارسطویی معتقدم که بهترین حکومت، حکومتِ طبقه متوسط است. جریانهای سیاسیایی که به شکل افراطی روی توده تهیدست تأکید میکنند، چه چپ افراطی و چه راست افراطی برای من مشکوکاند. همچنین سیاستمدارانی که زیاده از حد دغدغه منافع سرمایهداران بزرگ را دارند و با سیاستهایشات به حرص و طمع بیشتر دامن میزنند نیز جامعه را از اعتدال خارج میکنند. جامعه وقتی در وضعیتی بهنجار خواهد بود که طبقه متوسط گسترش یابد و قدرت و اعتبار بیشتری داشته باشد. رادیکالیسمِ خلقی چه از نوع چپ و چه از نوع راست همیشه خطرناک است. بنابراین هرگز نمیتوانم با راست افراطی که در اروپا و آمریکا در حال گسترش است همدلی داشته باشم. در حال حاضر تهدید طبقه متوسط و کاهش بخت پیوستن به آن موجب گسترش نوعی ژاکوبنیسمِ راست شده است. اما این ژاکوبنیسم راستگرا خود نتیجه سیاستهایی است که در دهههای اخیر موجب شده است توانگران به گونهای انحصاری ثروتمندتر شوند و تهیدستان بیچیزتر. این وضعیت دقیقاً چیزی است که میانهروی را در معرض خطر قرار میدهد و افراطیون چپ و راست را به سرذوق میآورد!
یک پیروزی سرد: پیامهای سهگانه انتخابات
بابک مینا
به نظر من برآیند کلی رفتار انتخاباتی مردم حاوی سه پیام مختلف بود:
اول. مردم به کلیت جمهوری اسلامی نه گفتند. البته این به معنای این نیست که همگی تحریمکنندگان خواهان براندازی هستند ولی مسلماً خواهان تحولی اساسی هستند و خردهاصلاحات راضیشان نمیکند.
دوم. نشان دادند چندان پیرو اپوزیسیون نیستند، با وجود دعوت به تحریم گسترده در دور دوم حدود ۱۰ درصد بیشتر رأی دادند. تحریم حرکتی خودانگیخته بود و معنایش پیروی از فراخوانهای اپوزیسیون نبود.
سوم. مردم پیروزی ناپلئونی و لرزانی را تقدیم اصلاحطلبان کردند. از این طریق نشان دادند امید چندانی به آنها ندارند اما فعلاً ترجیح میدهند دولتی کمآزارتر سرکار باشد. پیروزی مسعود پزشکیان پیروزی بیشور و سردی است.
به یک معنا میتوان گفت مردم به همه نه گفتند. هیچ جریان سیاسیای ادعای پیروزی بزرگی نمیتواند بکند. مردم به همه نخبگان سیاسی کم یا بیش بیاعتماد هستند.
بابک مینا
به نظر من برآیند کلی رفتار انتخاباتی مردم حاوی سه پیام مختلف بود:
اول. مردم به کلیت جمهوری اسلامی نه گفتند. البته این به معنای این نیست که همگی تحریمکنندگان خواهان براندازی هستند ولی مسلماً خواهان تحولی اساسی هستند و خردهاصلاحات راضیشان نمیکند.
دوم. نشان دادند چندان پیرو اپوزیسیون نیستند، با وجود دعوت به تحریم گسترده در دور دوم حدود ۱۰ درصد بیشتر رأی دادند. تحریم حرکتی خودانگیخته بود و معنایش پیروی از فراخوانهای اپوزیسیون نبود.
سوم. مردم پیروزی ناپلئونی و لرزانی را تقدیم اصلاحطلبان کردند. از این طریق نشان دادند امید چندانی به آنها ندارند اما فعلاً ترجیح میدهند دولتی کمآزارتر سرکار باشد. پیروزی مسعود پزشکیان پیروزی بیشور و سردی است.
به یک معنا میتوان گفت مردم به همه نه گفتند. هیچ جریان سیاسیای ادعای پیروزی بزرگی نمیتواند بکند. مردم به همه نخبگان سیاسی کم یا بیش بیاعتماد هستند.
دوستی پادکستی را فرستاد از گفتوگوی دو تن از صاحبان قلم و فکر درباره موسیقی سنتی ایران و بازگشت به سنت و مابقی قضایا. حرف اصلی پادکستیان این بود که «مرکز حفظ و اشاعه موسیقی» و بزرگانش در کنار «انجمن پادشاهی فلسفه» همه جنبههایی از جنبش بازگشت به خویشتن بودند که در نهایت انقلاب اسلامی و وضعیت فعلی از آن بیرون آمد. من اضافه میکنم مکتب سقاخانه در هنرهای تجسمی را و بازگشت به فرمها و میراث تصویری فرهنگ ایرانی و شیعی. پادکستیان بحثی کردند درباره تاثیرپذیری مجید کیانی از سید حسین نصر و این که نورعلی خان برومند شاید بدون این که بداند داشت آب به آسیابی میریخت که بعداً به زیباییشناسی رسمی دهه شصت بدل شد. فکر کنم حدود کلی استدلال پادکستیان را متوجه شدید.
صورت ژنریک این تحلیل بارها و بارها تکرار شده است تا جایی که دارد به بدیهات بدل میشود. در این نوع تحلیلها داریوش شایگان و سید حسین نصر و علی شریعتی و احمد فردید و روح الله خمینی به هم وصل میشوند. علی اکبر شهنازی و نورعلی برومند تا حسین زندهرودی و پرویز تناولی و فرامرز پیلارام و مابقی متهمان ردیف اول همگی بخشی از جنبش فرهنگیای بودند که زیباییشناسی انقلاب ۵۷ نتیجه آن بود. احتمالاً امثال بدیع الزمان فروزانفر و جلال همایی را هم باید به فهرست متهمان اضافه کرد. اوه یک متهم بسیار خطرناک: حمیدی شیرازی. پرویز خانلری هم مشکوک است چون مقالاتی درباره اهمیت فرهنگ ایرانی و حفظ آن دارد. و باز احتمالاً محمدرضا شفیعی کدکنی بازماندهای است از نسل تبهکاران. شجریان و مشکاتیان و علیزاده و لطفی هم که متهم نیستند، جرمشان محرز شده و محکوم به اعداماند. مابقی فهرست را تکمیل کنید.
نکته عجیب برای من این است که هم بخش زیادی از راست داخل و خارج و هم بسیاری از چپها در این تحلیل همداستان هستند. دیدهام بسیاری از پهلویدوستان شهبانو را سرزنش میکنند به خاطر حمایتش از هنر اصالتگرا و ایرانگرای آن دوره، چه در موسیقی و چه در هنرهای تجسمی. احتمالاً از نشانههای آخرالزمان است که یکی از درخشانترین جلوههای فرهنگدوستی و هنردوستی نظام پهلوی توسط دوستداران پهلوی نقد میشود! فرهنگستیزی و نخبهستیزی به خصلت ثابت بخشی از پادشاهیخواهان بدل شده است. متأسفانه.
این دیدگاه دو گرم حقیقت را در ده کیلو غلط میریزد و به خورد مخاطب میدهد. نقد مفصل این دیدگاه بماند برای فرصتی دیگر. فعلاً طرح مسأله کردم و کمی شوخی. به موقعش مینویسم و میگویم.
صورت ژنریک این تحلیل بارها و بارها تکرار شده است تا جایی که دارد به بدیهات بدل میشود. در این نوع تحلیلها داریوش شایگان و سید حسین نصر و علی شریعتی و احمد فردید و روح الله خمینی به هم وصل میشوند. علی اکبر شهنازی و نورعلی برومند تا حسین زندهرودی و پرویز تناولی و فرامرز پیلارام و مابقی متهمان ردیف اول همگی بخشی از جنبش فرهنگیای بودند که زیباییشناسی انقلاب ۵۷ نتیجه آن بود. احتمالاً امثال بدیع الزمان فروزانفر و جلال همایی را هم باید به فهرست متهمان اضافه کرد. اوه یک متهم بسیار خطرناک: حمیدی شیرازی. پرویز خانلری هم مشکوک است چون مقالاتی درباره اهمیت فرهنگ ایرانی و حفظ آن دارد. و باز احتمالاً محمدرضا شفیعی کدکنی بازماندهای است از نسل تبهکاران. شجریان و مشکاتیان و علیزاده و لطفی هم که متهم نیستند، جرمشان محرز شده و محکوم به اعداماند. مابقی فهرست را تکمیل کنید.
نکته عجیب برای من این است که هم بخش زیادی از راست داخل و خارج و هم بسیاری از چپها در این تحلیل همداستان هستند. دیدهام بسیاری از پهلویدوستان شهبانو را سرزنش میکنند به خاطر حمایتش از هنر اصالتگرا و ایرانگرای آن دوره، چه در موسیقی و چه در هنرهای تجسمی. احتمالاً از نشانههای آخرالزمان است که یکی از درخشانترین جلوههای فرهنگدوستی و هنردوستی نظام پهلوی توسط دوستداران پهلوی نقد میشود! فرهنگستیزی و نخبهستیزی به خصلت ثابت بخشی از پادشاهیخواهان بدل شده است. متأسفانه.
این دیدگاه دو گرم حقیقت را در ده کیلو غلط میریزد و به خورد مخاطب میدهد. نقد مفصل این دیدگاه بماند برای فرصتی دیگر. فعلاً طرح مسأله کردم و کمی شوخی. به موقعش مینویسم و میگویم.
نتیجه جنگ غزه به نقل از خانم کاملیا انتخابیفر در برنامه پرگار بی.بی.سی که از سازمان ملل نقل کرد: دو میلیون آواره، ۹۰ درصد غزه ویران، سی میلیارد دلار پول لازم است برای ساخت غزه در بازه زمانی ۴۰ سال. دو میلیون انسان گروگان دو دیوانه، حماس و دولت اسرائیل. کشتهها به نظرم وضع بهتری دارند چون رفتند و تمام شدند. این دو میلیون نفر هر روز خواهند مرد. فاجعه ۷ اکتبر یک مصیبت کامل بود هم برای قربانیان یهودیاش هم برای دو میلیون آدم در غزه.