بعد از هزار دور به من هم عجب رسید
جانم به لب رسید که جامم به لب رسید
بر روی آفتاب تو موی سیاه ریخت
یاللعجب چگونه در این صبح، شب رسید؟
روز نخست، نوبت تقسیم تاب و تب
تابش به موی تو، به من خسته تب رسید
وصل تو واجب است و خیال تو مستحب
صد شکر دست من به همین مستحب رسید
بختم سیاه گشت ز داغ تو، تلخ نه
این هم شباهتی که به من از رطب رسید
#علی_مقدم
@zhinestan
جانم به لب رسید که جامم به لب رسید
بر روی آفتاب تو موی سیاه ریخت
یاللعجب چگونه در این صبح، شب رسید؟
روز نخست، نوبت تقسیم تاب و تب
تابش به موی تو، به من خسته تب رسید
وصل تو واجب است و خیال تو مستحب
صد شکر دست من به همین مستحب رسید
بختم سیاه گشت ز داغ تو، تلخ نه
این هم شباهتی که به من از رطب رسید
#علی_مقدم
@zhinestan
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم
کجای خانه بودی؟
کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟
در آشپزخانه
لوله ظرفشویی گرفته بود از لجن،
دل آدمی از چه میگیرد؟
در پذیرایی
پردهها را کشیده بودی
پردهها را که میکشی،
نور است که محبوس میشود در خانه
یا تاریکی؟
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم
در صف نانوایی بودم
نگاه میکردم به سنگریزهها
که چسبیده بودند پشت نان
و داشتم به خاطر میآوردم
اندوههای بیشماری را که
میچسبند به قلب آدمی.
به خانه رسیدم
چسب زخم، اسید لوله بازکنی و نان را
با لبخند، لیوانی آب و میز چیدهیشام
مبادله کردیم
و دیدم که پردهها کشیده بودند
#حسن_آذری
@zhinestan
کجای خانه بودی؟
کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟
در آشپزخانه
لوله ظرفشویی گرفته بود از لجن،
دل آدمی از چه میگیرد؟
در پذیرایی
پردهها را کشیده بودی
پردهها را که میکشی،
نور است که محبوس میشود در خانه
یا تاریکی؟
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم
در صف نانوایی بودم
نگاه میکردم به سنگریزهها
که چسبیده بودند پشت نان
و داشتم به خاطر میآوردم
اندوههای بیشماری را که
میچسبند به قلب آدمی.
به خانه رسیدم
چسب زخم، اسید لوله بازکنی و نان را
با لبخند، لیوانی آب و میز چیدهیشام
مبادله کردیم
و دیدم که پردهها کشیده بودند
#حسن_آذری
@zhinestan
لبهای پر تلاطم تو لحظهی سکوت
مثلِ دو کشتیاند که لنگر گرفتهاند
جادوگران مصری و مرتاضهای هند
آنسوی پلکهای تو سنگر گرفتهاند
از خونِ عاشقان زده سر لالههای گوش
افتاده گیسوان سیاه تو روی دوش
هر لحظه در تشنج و هر لحظه در خروش
چون خواهران که سوگ برادر گرفتهاند
خون بهار هستی و نبضت مقدس است
در خاک تیره جنبش سبزت مقدس است
گلها به اعتقاد تو گردن کشیدهاند
قوها به امتداد تنت پر گرفتهاند
مردِ توام، زنانگیات را به من بده
تشویشهای خانگیات را به من بده
کابوسِ بیترانگیات را به من بده
این واژهها صدای تو را سر گرفتهاند
زیباییات مقدمهی آفرینش است
هر شعر کودکِ من و لبخندهای توست
برگرد از بهشت دروغی که ساختی
این بچهها بهانهی مادر گرفتهاند
#محمود_رضا_برامکه
@zhinestan
مثلِ دو کشتیاند که لنگر گرفتهاند
جادوگران مصری و مرتاضهای هند
آنسوی پلکهای تو سنگر گرفتهاند
از خونِ عاشقان زده سر لالههای گوش
افتاده گیسوان سیاه تو روی دوش
هر لحظه در تشنج و هر لحظه در خروش
چون خواهران که سوگ برادر گرفتهاند
خون بهار هستی و نبضت مقدس است
در خاک تیره جنبش سبزت مقدس است
گلها به اعتقاد تو گردن کشیدهاند
قوها به امتداد تنت پر گرفتهاند
مردِ توام، زنانگیات را به من بده
تشویشهای خانگیات را به من بده
کابوسِ بیترانگیات را به من بده
این واژهها صدای تو را سر گرفتهاند
زیباییات مقدمهی آفرینش است
هر شعر کودکِ من و لبخندهای توست
برگرد از بهشت دروغی که ساختی
این بچهها بهانهی مادر گرفتهاند
#محمود_رضا_برامکه
@zhinestan
سه سهگانی از #اسماعیل_دهقانی:
یک )
آدمی رهگذر است؛
مثل برگیست که چسبیده به یک شاخه بلوط،
ناگهان باد و سقوط!
دو )
جز گریه کارم چیست؟
من در کنار او،
او در کنارم نیست.
سه )
دیگر بدون خود،
نگذارم ای گلم!
من کمتحملم
@zhinestan
یک )
آدمی رهگذر است؛
مثل برگیست که چسبیده به یک شاخه بلوط،
ناگهان باد و سقوط!
دو )
جز گریه کارم چیست؟
من در کنار او،
او در کنارم نیست.
سه )
دیگر بدون خود،
نگذارم ای گلم!
من کمتحملم
@zhinestan
هر بوالهوس از ننگ نیاید بیرون
هر آینه از زنگ نیاید بیرون
هر دل ندهد خبر ز کیفیت عشق
این شعله ز هر سنگ نیاید بیرون!
#بیدل
@zhinestan
هر آینه از زنگ نیاید بیرون
هر دل ندهد خبر ز کیفیت عشق
این شعله ز هر سنگ نیاید بیرون!
#بیدل
@zhinestan
هر سال یکبار
از لحظهی مرگم
بیتفاوت گذشتهام،
بیآن که بدانم یک روز
در چنین لحظهای
خواهم مُرد.
#افشین_یداللهی
@zhinestan
از لحظهی مرگم
بیتفاوت گذشتهام،
بیآن که بدانم یک روز
در چنین لحظهای
خواهم مُرد.
#افشین_یداللهی
@zhinestan
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران! راه نه آنست و نه این
#خیام
@zhinestan
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران! راه نه آنست و نه این
#خیام
@zhinestan
چشم، زیتون سبز در کاسه
سینهها، سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت
چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟
ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی
ابتدا از کدام میچینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی
در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان!
اخمهایت معلم دینی...
هر لبت یک کبوتر سرخ است
روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی
همزمان با سقوط پایینی
میشوی یک پری دریایی
از دل آب اگر که برخیزی
میشوی یک صدف پر از گوهر
روی شنها اگر که بنشینی
هرچه هستی بمان که من بیتو
هستی بیهویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی
مثل سنگی بدون سنگینی
#غلامرضا_طریقی
@zhinestan
سینهها، سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت
چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟
ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی
ابتدا از کدام میچینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی
در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان!
اخمهایت معلم دینی...
هر لبت یک کبوتر سرخ است
روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی
همزمان با سقوط پایینی
میشوی یک پری دریایی
از دل آب اگر که برخیزی
میشوی یک صدف پر از گوهر
روی شنها اگر که بنشینی
هرچه هستی بمان که من بیتو
هستی بیهویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی
مثل سنگی بدون سنگینی
#غلامرضا_طریقی
@zhinestan
ای در چشم تو آهوی چشمچران!
در پیرهن تو بادها جامهدران
نازکبدنی و پوستت میرنجد
پروانهی روی شانهات را بپران
#شهرام_میرزایی
@zhinestan
در پیرهن تو بادها جامهدران
نازکبدنی و پوستت میرنجد
پروانهی روی شانهات را بپران
#شهرام_میرزایی
@zhinestan
در حیرتم که بال و پر من بزرگ بود؟
یا این قفس سزای پر و بال من نبود؟
امثال من لیاقت او را نداشتیم؟
یا روزگار در خور امثال من نبود؟
#غلامرضا_طریقی
@zhinestan
یا این قفس سزای پر و بال من نبود؟
امثال من لیاقت او را نداشتیم؟
یا روزگار در خور امثال من نبود؟
#غلامرضا_طریقی
@zhinestan
چه شد که بازنگشتی؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نرهاندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#حسین_منزوی
@zhinestan
که جان عاشقم از انتظارها نرهاندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#حسین_منزوی
@zhinestan
سخن ز وصلِ تو گویم، تو روی گردانی
مرا نه از تو شکایت، ز گردشِ قمر است!
خواجه اعتماد خراسانی
برگرفته از کانال برکهی کهن
@zhinestan
مرا نه از تو شکایت، ز گردشِ قمر است!
خواجه اعتماد خراسانی
برگرفته از کانال برکهی کهن
@zhinestan
لیلی!
چشمت خراج ظلمت شب را
از شاعران شرق،
طلب میکند
من آبروی عشقم
هشدار... تا به خاک نریزی
پُر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصلههای نگاه را
در باغکوچههای فرصت و میعاد.
لیلی!
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب!
رمز شبان درد،
شعر من است!
گفتی:
گُل در میان دستت میپژمرد
گفتم که:
خواب،
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که:
خوبترینی
آری... خوبم!
آرامگاه حافظام
شعر ترم،
تاج سهترک عرفانم
درویشم،
خاکم!
آینهدار رابطهام، بنشین.
بنشین، کنار حادثه بنشین.
یاد مرا به حافظه بسپار!
اما...
نام مرا،
بر لب مبند که مسموم میشوی
من داغ دیدهام!
لیلی!
از جای پای تو،
بر آستانهی درگاه خوابگاه،
بوی فرار میآید
آتش مزن به سینهی بستر
با عطر پیکر برهنهی سبزت
پُر کُن پیاله را
با من بگو در خوابهای پریشان چه دیدهای
که خواب را به شهادت رساندهاند در دیدگانِ ما
وانگه حرامیان در گود شبگرفتهی چشمت
با تیغهای آخته سنگر گرفتهاند.
دروازههای شهر مدینه آغوش بستهاند
آغوش باز کُن
از چهارراه خواب گذر کُن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر تا بسرایم:
در دستهای من ـ
بال کبوتریست!
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم.
هشدار...، تا به خاک نریزی!
من پاسدار حرمت دردم
ـ چشمت خراج میطلبد؟
آنک خراج:
لیلی!
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
درهم شکسته، آه...، که بیداد میکُنی.
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
در باغهای سبز تنت، شب را ـ
آزاد میکُنی
لیلی!
بیمرز باش.
دیوار را، ویران کن،
خط را به حال خویش رها کُن،
بیخط باش
با من بیا...، همیشهترین باش!!
بارید شب
بارش سیل اشکها شکست،
خط سیاه دایرهی شب را!
خط پاک شد
گُل در میان دستم پرپر زد و فسرد
درهم دوید خط
ویران شد!
لیلی!
بیخط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم..، شعرم..، شعرم!
وای...
در من وضو بگیر
سجادهام، بایست کنارم
رو کُن به من که قبلهی عشاقام
وآنگه نماز را،
با بوسهای بلند، قامت ببند!
لیلی!
با من بودن خوب است،
من میسرایمت!
#نصرت_رحمانی
@zhinestan
چشمت خراج ظلمت شب را
از شاعران شرق،
طلب میکند
من آبروی عشقم
هشدار... تا به خاک نریزی
پُر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصلههای نگاه را
در باغکوچههای فرصت و میعاد.
لیلی!
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب!
رمز شبان درد،
شعر من است!
گفتی:
گُل در میان دستت میپژمرد
گفتم که:
خواب،
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که:
خوبترینی
آری... خوبم!
آرامگاه حافظام
شعر ترم،
تاج سهترک عرفانم
درویشم،
خاکم!
آینهدار رابطهام، بنشین.
بنشین، کنار حادثه بنشین.
یاد مرا به حافظه بسپار!
اما...
نام مرا،
بر لب مبند که مسموم میشوی
من داغ دیدهام!
لیلی!
از جای پای تو،
بر آستانهی درگاه خوابگاه،
بوی فرار میآید
آتش مزن به سینهی بستر
با عطر پیکر برهنهی سبزت
پُر کُن پیاله را
با من بگو در خوابهای پریشان چه دیدهای
که خواب را به شهادت رساندهاند در دیدگانِ ما
وانگه حرامیان در گود شبگرفتهی چشمت
با تیغهای آخته سنگر گرفتهاند.
دروازههای شهر مدینه آغوش بستهاند
آغوش باز کُن
از چهارراه خواب گذر کُن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر تا بسرایم:
در دستهای من ـ
بال کبوتریست!
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم.
هشدار...، تا به خاک نریزی!
من پاسدار حرمت دردم
ـ چشمت خراج میطلبد؟
آنک خراج:
لیلی!
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
درهم شکسته، آه...، که بیداد میکُنی.
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
در باغهای سبز تنت، شب را ـ
آزاد میکُنی
لیلی!
بیمرز باش.
دیوار را، ویران کن،
خط را به حال خویش رها کُن،
بیخط باش
با من بیا...، همیشهترین باش!!
بارید شب
بارش سیل اشکها شکست،
خط سیاه دایرهی شب را!
خط پاک شد
گُل در میان دستم پرپر زد و فسرد
درهم دوید خط
ویران شد!
لیلی!
بیخط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم..، شعرم..، شعرم!
وای...
در من وضو بگیر
سجادهام، بایست کنارم
رو کُن به من که قبلهی عشاقام
وآنگه نماز را،
با بوسهای بلند، قامت ببند!
لیلی!
با من بودن خوب است،
من میسرایمت!
#نصرت_رحمانی
@zhinestan