☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۱۷ دی زادروز محمود خیامی
(زاده ۱۷ دی ۱۳۰۸ مشهد -- درگذشته ۹ اسفند ۱۳۹۸ انگلستان) از کارآفرینان و عمدهترین صاحبان صنایع خودروسازی ایران
او و برادرش احمد خیامی در سال ۱۳۲۸ در تهران با دریافت مجوز اتوبوسسازی، اولین قدم را در راه خودروسازی برداشتند و در جاده کرج زمینی خریدند و کمکم تعمیرگاه، کارگاه اتاق سازی، فروشگاه لوازم یدکی و صندلی سازی برپا کردند. سپس از نماینده مرسدس بنز در ایران، شاسی اتوبوس گرفتند و روی آنها اتاق ساختند و برای اتوبوس دستشویی و توالت کوچک و یخچال هم درست کردند. کارگاه صندلیسازی بعدها الهامبخش ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبلسازی ایران به نام «مبلیران» شد.
کارگاه مونتاژ خودروی ایران نیز در سال ۱۳۴۱ با نام "ایران ناسیونال” تأسیس شد که روزانه ۱۰ خودروی سبک و ۷ خودروی سنگین "اتوبوس و کامیون بنز" تولید میکرد.
هفت سال پس از تأسیس، اعلام کردند که سرمایه شرکت بیش از ۱۲ برابر شده و از نظر کیفیت و کمیت در ردیف بزرگترین خودروسازان آسیا قرار گرفته است. پس از آن در سال ۱۳۵۲ ایران ناسیونال اعلام کرد که خودکفایی در تولید قطعات یدکی را در راس برنامههایش قرار داده است «کارخانه لاستیکسازی بریجستون ایران» «شرکت پیستونسازی ایران» «کارخانه ایدم در تبریز برای تولید موتور دیزل» «کارخانه پلیرنگ "تولیدکننده رنگ خودرو" «کارخانه فنرسازی در جاده کرج» «شرکت ریختهگری» شرکت رضای مشهد "رینگ سازی مشهد فعلی" و تأسیس دو هنرستان برای تربیت تکنیسین از جمله آنها بودند.
در همان سالها، محمود خیامی با کمک گروهی دیگر از سرمایهداران ایران، بانک صنعت و معدن و فروشگاههای زنجیرهای کوروش "قدس فعلی" را نیز بنیان نهاد.
در سال ۱۳۵۶ رقابت ایران ناسیونال با هیوندای کره شروع شد و اعلام کردند که میخواهند "پیکان” را از خط تولید خارج کنند و با شرکت پژو وارد شراکت جهانی شوند.
خیامیها جزو اولین کارآفرینانی بودند که برای کارکنانشان خانه ساختند و شهرک پیکان را ایجاد کردند.
با آغاز انقلاب خیامیها دستگیر شدند و اموالشان از جمله کارخانهها و همه داراییهایشان مصادره شد و به نوعی از کشور اخراج شدند.
محمود خیامی معتقد بود که اگر روند فعالیت شرکت ایران ناسیونال ۸ تا ۱۰ سال دیگر ادامه پیدا میکرد، ایران دیگر نیازی به صنعت نفت نداشت.
او در سالهای اخیر صد و ده مدرسه در روستاهای استان خراسان ساخت و هشت مجموعه بزرگ آموزشی نیز در مشهد احداث کرد. وی همچنین ساخت هجده مجموعه کار و دانش را در استان خراسان به پایان رسانده بود که هجده میلیارد تومان هزینه دربرداشت.
نشان و لقبهای محمود خیامی:
خیامی دارای چند نشان و لقب از مراجع غربی است، از جمله: CBE «فرمانده رتبه امپراتوری بریتانیا» نشان KSS یا «سنکت سیلوستر».
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#محمود_خیامی
۱۷ دی زادروز محمود خیامی
(زاده ۱۷ دی ۱۳۰۸ مشهد -- درگذشته ۹ اسفند ۱۳۹۸ انگلستان) از کارآفرینان و عمدهترین صاحبان صنایع خودروسازی ایران
او و برادرش احمد خیامی در سال ۱۳۲۸ در تهران با دریافت مجوز اتوبوسسازی، اولین قدم را در راه خودروسازی برداشتند و در جاده کرج زمینی خریدند و کمکم تعمیرگاه، کارگاه اتاق سازی، فروشگاه لوازم یدکی و صندلی سازی برپا کردند. سپس از نماینده مرسدس بنز در ایران، شاسی اتوبوس گرفتند و روی آنها اتاق ساختند و برای اتوبوس دستشویی و توالت کوچک و یخچال هم درست کردند. کارگاه صندلیسازی بعدها الهامبخش ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبلسازی ایران به نام «مبلیران» شد.
کارگاه مونتاژ خودروی ایران نیز در سال ۱۳۴۱ با نام "ایران ناسیونال” تأسیس شد که روزانه ۱۰ خودروی سبک و ۷ خودروی سنگین "اتوبوس و کامیون بنز" تولید میکرد.
هفت سال پس از تأسیس، اعلام کردند که سرمایه شرکت بیش از ۱۲ برابر شده و از نظر کیفیت و کمیت در ردیف بزرگترین خودروسازان آسیا قرار گرفته است. پس از آن در سال ۱۳۵۲ ایران ناسیونال اعلام کرد که خودکفایی در تولید قطعات یدکی را در راس برنامههایش قرار داده است «کارخانه لاستیکسازی بریجستون ایران» «شرکت پیستونسازی ایران» «کارخانه ایدم در تبریز برای تولید موتور دیزل» «کارخانه پلیرنگ "تولیدکننده رنگ خودرو" «کارخانه فنرسازی در جاده کرج» «شرکت ریختهگری» شرکت رضای مشهد "رینگ سازی مشهد فعلی" و تأسیس دو هنرستان برای تربیت تکنیسین از جمله آنها بودند.
در همان سالها، محمود خیامی با کمک گروهی دیگر از سرمایهداران ایران، بانک صنعت و معدن و فروشگاههای زنجیرهای کوروش "قدس فعلی" را نیز بنیان نهاد.
در سال ۱۳۵۶ رقابت ایران ناسیونال با هیوندای کره شروع شد و اعلام کردند که میخواهند "پیکان” را از خط تولید خارج کنند و با شرکت پژو وارد شراکت جهانی شوند.
خیامیها جزو اولین کارآفرینانی بودند که برای کارکنانشان خانه ساختند و شهرک پیکان را ایجاد کردند.
با آغاز انقلاب خیامیها دستگیر شدند و اموالشان از جمله کارخانهها و همه داراییهایشان مصادره شد و به نوعی از کشور اخراج شدند.
محمود خیامی معتقد بود که اگر روند فعالیت شرکت ایران ناسیونال ۸ تا ۱۰ سال دیگر ادامه پیدا میکرد، ایران دیگر نیازی به صنعت نفت نداشت.
او در سالهای اخیر صد و ده مدرسه در روستاهای استان خراسان ساخت و هشت مجموعه بزرگ آموزشی نیز در مشهد احداث کرد. وی همچنین ساخت هجده مجموعه کار و دانش را در استان خراسان به پایان رسانده بود که هجده میلیارد تومان هزینه دربرداشت.
نشان و لقبهای محمود خیامی:
خیامی دارای چند نشان و لقب از مراجع غربی است، از جمله: CBE «فرمانده رتبه امپراتوری بریتانیا» نشان KSS یا «سنکت سیلوستر».
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#محمود_خیامی
☘☘ برگی از تقویم تاریخ ☘☘
۱۷ دی سالروز درگذشت هوشنگ استوار
(زاده ۹ بهمن ۱۳۰۵ تهران – درگذشته ۱۷ دی ۱۳۹۴ فرانسه) آهنگساز مکتب موسیقی سمفونیک ایرانی
او در خانوادهای اهل موسیقی زاده شد، مادرش قمرالزمان فرزند غلامرضا مینباشیان امیر پنجه (سالار معزز) از اولین زنان ایرانی بود که پیانو مینواخت و پدرش حسین استوار نیز از نخستین نوازندگان پیانو در ایران بود و در نوازندگی سازهای تار، سهتار و سنتور تبحر داشت. وی پس از آموزشهای اولیه موسیقی در هنرستان موسیقی و آموختن هارمونی نزد پرویز محمود، پسر عمهاش، در سال ۱۳۲۵ عازم اروپا شد. ابتدا در کنسرواتوار ژنو و سپس کنسرواتوار بروکسل به ادامه تحصیل در زمینه موسیقی پرداخت. سپس مدتی نیز در پاریس از آموزههای الیویه مسیان بهره برد و در سال ۱۳۳۶ به ایران بازگشت و شروع به تدریس موسیقی و آهنگسازی کرد. او پیش از انقلاب به مدت بیست سال آموزگار آهنگسازی در هنرستان عالی موسیقی تهران بود.
برخی از آثار:
برای ارکستر سمفونیک: فانتزی، سبزه بهار، بهار جاودان، سوئیت ایرانی، طرح سمفونیک ایرانی.
برای ارکستر زهی و پیانو: شب خیام بر مبنای سیزده رباعی از خیام
برای ارکستر زهی: تأثرات.
برای آواز دسته جمعی (کر): آهنگ بیکلام
برای آواز و پیانو: مرثیه برای سوپرانو.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#هوشنگ_استوار
۱۷ دی سالروز درگذشت هوشنگ استوار
(زاده ۹ بهمن ۱۳۰۵ تهران – درگذشته ۱۷ دی ۱۳۹۴ فرانسه) آهنگساز مکتب موسیقی سمفونیک ایرانی
او در خانوادهای اهل موسیقی زاده شد، مادرش قمرالزمان فرزند غلامرضا مینباشیان امیر پنجه (سالار معزز) از اولین زنان ایرانی بود که پیانو مینواخت و پدرش حسین استوار نیز از نخستین نوازندگان پیانو در ایران بود و در نوازندگی سازهای تار، سهتار و سنتور تبحر داشت. وی پس از آموزشهای اولیه موسیقی در هنرستان موسیقی و آموختن هارمونی نزد پرویز محمود، پسر عمهاش، در سال ۱۳۲۵ عازم اروپا شد. ابتدا در کنسرواتوار ژنو و سپس کنسرواتوار بروکسل به ادامه تحصیل در زمینه موسیقی پرداخت. سپس مدتی نیز در پاریس از آموزههای الیویه مسیان بهره برد و در سال ۱۳۳۶ به ایران بازگشت و شروع به تدریس موسیقی و آهنگسازی کرد. او پیش از انقلاب به مدت بیست سال آموزگار آهنگسازی در هنرستان عالی موسیقی تهران بود.
برخی از آثار:
برای ارکستر سمفونیک: فانتزی، سبزه بهار، بهار جاودان، سوئیت ایرانی، طرح سمفونیک ایرانی.
برای ارکستر زهی و پیانو: شب خیام بر مبنای سیزده رباعی از خیام
برای ارکستر زهی: تأثرات.
برای آواز دسته جمعی (کر): آهنگ بیکلام
برای آواز و پیانو: مرثیه برای سوپرانو.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#هوشنگ_استوار
☘️ ☘️ برگی از تقویم تاریخ ☘️ ☘️
۱۷ دی زادروز احمد گلچینمعانی
(زاده ۱۷ دی ۱۲۹۵ تهران — درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ مشهد) شاعر، نویسنده و پژوهشگر
او در ۱۳۱۳ به استخدام وزارت دادگستری درآمد و تا ۱۳۳۸ در آنجا مشغول بهکار بود. از ۱۳۳۰ در کتابخانه ملی نیز خدمت میکرد و بعد از ۱۳۳۸ بهطور تمام وقت در کتابخانه مجلس مشغول شد. در ۱۳۴۲ به دعوت آستان قدس رضوی، برای تنظیم فهرست کتب خطی آنجا بهمشهد رفت و در حین خدمت بهتحصیل ادامه داد.
او در ۱۳۵۶ برای تدریس در دوره فوق لیسانس و دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد دعوت شد. وی از سیزدهسالگی شروع بهسرودن شعر کرد و بعدها آثارش در روزنامههای نسیم شمال و توفیق انتشار مییافت. او با امیری فیروزکوهی و رهی معیری معاشرت داشت و در ۱۳۱۴ به انجمن ادبی حکیم نظامی پیوست و با وحید دستگردی همکاری کرد. در آن انجمن، علاوه بر شعرخوانی، خمسه نظامی مقابله و تصحیح میشد. وی مقالات ادبی، تاریخی و کتابشناسی زیادی در مجلات مختلف از جمله "ارمغان" "مهر" "دانش" "یغما" "سپاهان" "راهنمای کتاب" و غیره نوشته است.
آرامگاه وی در مزار شعرای آرامگاه فردوسی است.
آثار:
دیوان اشعار.
گلزار معانی.
تاریخ تذکرههای فارسی "دوجلد"
رساله تحقیقی گلشن راز.
مکتب وقوع در شعر فارسی.
شهر آشوب در شعر فارسی.
رساله در احوال آل بنجیر.
تذکره پیمانه.
ذیلی بر تذکره میخانه.
تصحیح و تکمیل تذکره میخانه عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
کاروان هند.
شرح دیباچه انیسالارواح در موسیقی با شواهد منظوم.
راهنمای گنجینه قرآن.
تصحیح لطایفالطوایف تالیف فخرالدین صفیبیهقی.
فرهنگ اشعار صائب.
تصحیح تذکره منظوم رشحه سروده محمدباقر رشحه اصفهانی.
تصحیح تذکره میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخرالزمانیقزوینی.
تصحیح کنوزالاسرار و رموز الاحرار.
شرح منظوم سوانح فیالعشق شیخ احمد غزالی.
چند مجلد ار فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی.
رساله در بیان کاغذ و مرکب و رنگهای الوان.
اهتمام در انتشار کتابهای:
تاریخ ملازاده احمدبن محمودبخاری، در ذکر مزارات بخارا.
کنوز الاسرار رموز الاسرار، شرح منظوم السوانح فیالعشق احمد غزالی.
فهرست مجموعههای خطی کتابخانه مجلس.
فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه عبدالحسین بیات.
مجموعه اشعار گلچین معانی بالغ بر ۱۰ هزاربیت است. دیوان گلچین شامل غزلیات، قصاید، ترکیبات، مقطعات، مثنویات، رباعیات، مراثی و تواریخ، اخوانیات، مطایبات، فکاهیات و متفرقات است.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
#احمد_گلچین_معانی
۱۷ دی زادروز احمد گلچینمعانی
(زاده ۱۷ دی ۱۲۹۵ تهران — درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ مشهد) شاعر، نویسنده و پژوهشگر
او در ۱۳۱۳ به استخدام وزارت دادگستری درآمد و تا ۱۳۳۸ در آنجا مشغول بهکار بود. از ۱۳۳۰ در کتابخانه ملی نیز خدمت میکرد و بعد از ۱۳۳۸ بهطور تمام وقت در کتابخانه مجلس مشغول شد. در ۱۳۴۲ به دعوت آستان قدس رضوی، برای تنظیم فهرست کتب خطی آنجا بهمشهد رفت و در حین خدمت بهتحصیل ادامه داد.
او در ۱۳۵۶ برای تدریس در دوره فوق لیسانس و دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد دعوت شد. وی از سیزدهسالگی شروع بهسرودن شعر کرد و بعدها آثارش در روزنامههای نسیم شمال و توفیق انتشار مییافت. او با امیری فیروزکوهی و رهی معیری معاشرت داشت و در ۱۳۱۴ به انجمن ادبی حکیم نظامی پیوست و با وحید دستگردی همکاری کرد. در آن انجمن، علاوه بر شعرخوانی، خمسه نظامی مقابله و تصحیح میشد. وی مقالات ادبی، تاریخی و کتابشناسی زیادی در مجلات مختلف از جمله "ارمغان" "مهر" "دانش" "یغما" "سپاهان" "راهنمای کتاب" و غیره نوشته است.
آرامگاه وی در مزار شعرای آرامگاه فردوسی است.
آثار:
دیوان اشعار.
گلزار معانی.
تاریخ تذکرههای فارسی "دوجلد"
رساله تحقیقی گلشن راز.
مکتب وقوع در شعر فارسی.
شهر آشوب در شعر فارسی.
رساله در احوال آل بنجیر.
تذکره پیمانه.
ذیلی بر تذکره میخانه.
تصحیح و تکمیل تذکره میخانه عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
کاروان هند.
شرح دیباچه انیسالارواح در موسیقی با شواهد منظوم.
راهنمای گنجینه قرآن.
تصحیح لطایفالطوایف تالیف فخرالدین صفیبیهقی.
فرهنگ اشعار صائب.
تصحیح تذکره منظوم رشحه سروده محمدباقر رشحه اصفهانی.
تصحیح تذکره میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخرالزمانیقزوینی.
تصحیح کنوزالاسرار و رموز الاحرار.
شرح منظوم سوانح فیالعشق شیخ احمد غزالی.
چند مجلد ار فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی.
رساله در بیان کاغذ و مرکب و رنگهای الوان.
اهتمام در انتشار کتابهای:
تاریخ ملازاده احمدبن محمودبخاری، در ذکر مزارات بخارا.
کنوز الاسرار رموز الاسرار، شرح منظوم السوانح فیالعشق احمد غزالی.
فهرست مجموعههای خطی کتابخانه مجلس.
فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه عبدالحسین بیات.
مجموعه اشعار گلچین معانی بالغ بر ۱۰ هزاربیت است. دیوان گلچین شامل غزلیات، قصاید، ترکیبات، مقطعات، مثنویات، رباعیات، مراثی و تواریخ، اخوانیات، مطایبات، فکاهیات و متفرقات است.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
#احمد_گلچین_معانی
☘☘ برگی از تقویم تاریخ ☘☘
۱۷ دی سالروز درگذشت لطفاله مفخمپایان
(زاده سال ۱۲۹۴ تهران – درگذشته ۱۷ دی ۱۳۶۲ تهران) موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده
او در سال ۱۳۲۱ با گرفتن مدرک لیسانس در رشتههای باستانشناسی، تاریخ و جغرافیا از دانشسرای عالی فارغالتحصیل شد. در نوجوانی چهار سال نزد ابوالحسن صبا به فراگیری ویلون و سنتور پرداخت و مدتی نیز از آموزشهای روحاله خالقی بهره برد. وی ردیف و نت قطعات ابوالحسن صبا را بهچاپ رساند و همچنین سرودهای مدارس ایران را تنظیم، تدوین و به نگارش درآورد.
او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته جغرافیا در دانشگاه سوربن پاریس ادامه داد و مدرک دکترا گرفت.
از سال ۱۳۲۹ در دانشگاههای تبریز و مشهد به تدریس مشغول شد و در سازمان جغرافیایی ارتش خدمت میکرد و ۴۵ جلد کتاب درباره آب و رودهای ایران نگاشت. وی هنگامی که در پاریس اقامت داشت، چندین برنامه تکنوازی به منظورِ شناساندن ردیفها و گوشههای موسیقی ایرانی برگزار کرد. مقالات او در چهار شماره مجله «جهانشناسی» دانشگاه مشهد در سال ۱۳۴۰ منتشر شد.
آثار:
ردیف ویلون ابوالحسن صبا (۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵)
۱۸ قطعه پیشدرآمد برای ویلون، از استادان مختلف موسیقی (۱۳۲۵)
ترانههای ملی، شامل ۲۲ قطعه تصنیف و قطعات ضربی از بزرگان موسیقی و شاعران معاصر (۱۳۲۶)
۲۵ قطعه ضربی، شامل آهنگهای گوناگون (۱۳۲۷)
سرودهای آموزشگاهها، شامل ۳۲۵ قطعه سرود مدارس (۱۳۲۸)
۶ آهنگ محلی دشت باوی و تئوری موسیقی (۱۳۲۹)
گامهای ایران (شور، چهارگاه و همایون)، نگارش احمد فروتن راد (۱۳۳۵)
فرهنگ آبادیهای ایران (۱۳۳۹)
دریای مازندران (متن فرانسه ۱۳۴۷)
مرداب انزلی (متن فرانسه ۱۳۴۷)
رودهای عمده گیلان (متن فرانسه ۱۳۴۷)
فرهنگ کوههای ایران (۱۳۵۲)
فرهنگ رودهای ایران (۱۳۵۳)
از جمله شاگردان مفخمپایان «حبیباله بدیعی» «محمود تاجبخش» و «اصغر ساسان» بودند.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#لطف_اله_مفخم_پایان
۱۷ دی سالروز درگذشت لطفاله مفخمپایان
(زاده سال ۱۲۹۴ تهران – درگذشته ۱۷ دی ۱۳۶۲ تهران) موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده
او در سال ۱۳۲۱ با گرفتن مدرک لیسانس در رشتههای باستانشناسی، تاریخ و جغرافیا از دانشسرای عالی فارغالتحصیل شد. در نوجوانی چهار سال نزد ابوالحسن صبا به فراگیری ویلون و سنتور پرداخت و مدتی نیز از آموزشهای روحاله خالقی بهره برد. وی ردیف و نت قطعات ابوالحسن صبا را بهچاپ رساند و همچنین سرودهای مدارس ایران را تنظیم، تدوین و به نگارش درآورد.
او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته جغرافیا در دانشگاه سوربن پاریس ادامه داد و مدرک دکترا گرفت.
از سال ۱۳۲۹ در دانشگاههای تبریز و مشهد به تدریس مشغول شد و در سازمان جغرافیایی ارتش خدمت میکرد و ۴۵ جلد کتاب درباره آب و رودهای ایران نگاشت. وی هنگامی که در پاریس اقامت داشت، چندین برنامه تکنوازی به منظورِ شناساندن ردیفها و گوشههای موسیقی ایرانی برگزار کرد. مقالات او در چهار شماره مجله «جهانشناسی» دانشگاه مشهد در سال ۱۳۴۰ منتشر شد.
آثار:
ردیف ویلون ابوالحسن صبا (۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵)
۱۸ قطعه پیشدرآمد برای ویلون، از استادان مختلف موسیقی (۱۳۲۵)
ترانههای ملی، شامل ۲۲ قطعه تصنیف و قطعات ضربی از بزرگان موسیقی و شاعران معاصر (۱۳۲۶)
۲۵ قطعه ضربی، شامل آهنگهای گوناگون (۱۳۲۷)
سرودهای آموزشگاهها، شامل ۳۲۵ قطعه سرود مدارس (۱۳۲۸)
۶ آهنگ محلی دشت باوی و تئوری موسیقی (۱۳۲۹)
گامهای ایران (شور، چهارگاه و همایون)، نگارش احمد فروتن راد (۱۳۳۵)
فرهنگ آبادیهای ایران (۱۳۳۹)
دریای مازندران (متن فرانسه ۱۳۴۷)
مرداب انزلی (متن فرانسه ۱۳۴۷)
رودهای عمده گیلان (متن فرانسه ۱۳۴۷)
فرهنگ کوههای ایران (۱۳۵۲)
فرهنگ رودهای ایران (۱۳۵۳)
از جمله شاگردان مفخمپایان «حبیباله بدیعی» «محمود تاجبخش» و «اصغر ساسان» بودند.
🆔 https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#لطف_اله_مفخم_پایان
مستمر
🔸اگر میخواستیم قریب به صد سال پیش جملهای مثل I'm writing را به فارسی ترجمه کنیم، ساخت فعلیِ دقیقی برایش نداشتیم. این بهخودیخود عیبی برای فارسی محسوب نمیشده، همانگونه که زبان فرانسه نیز چنین ساختی ندارد و احتیاجاتش را جور دیگری برآورده میکند. مثلاً در ترجمۀ جملۀ بالا میتوانستیم -و اکنون هم میتوانیم- بگوییم: «در حال نوشتن هستم»، «مشغول نوشتن هستم» و چیزهایی از این قبیل.
در حالت گفتاری، روشهای دیگری هم داشته و داریم و کارمان راحتتر است، چون بافت کلام منظور را منتقل میکند. مثلاً میپرسند: «چه میکنی؟» پاسخ میدهیم: «مینویسم».
🔸امروزه راهی که معمولاً همان اول به ذهنمان میآید استفاده از مضارع مستمر است: دارم+مینویسم. اما مضارع مستمر از کجا آمده؟
گیلکیها وقتی میگویند «خوردن دَرَم» به معنای این است که در حال خوردن هستم، یا در این حالتم که میخورم.
گویش تهرانی نیز بهطرز دیگری شبیه همین را داشته. میگفتهاند: «دَرَم میخورم». «دَرَم» ارتباطی با فعل «دارم» نداشته و صورت تخفیفیافتۀ آن نبوده، بلکه از «در+م» تشکیل شده، یعنی در این حالت هستم.
🔸مضارع مستمر، دستکم طبق یک نظر، از گویش تهرانی وارد فارسی معیار شده و تحول یافته و ارتباطی با صورتهای صرفیِ فعل «داشتن» نداشته است.
سجاد سرگلی
#دستور_زبان
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸اگر میخواستیم قریب به صد سال پیش جملهای مثل I'm writing را به فارسی ترجمه کنیم، ساخت فعلیِ دقیقی برایش نداشتیم. این بهخودیخود عیبی برای فارسی محسوب نمیشده، همانگونه که زبان فرانسه نیز چنین ساختی ندارد و احتیاجاتش را جور دیگری برآورده میکند. مثلاً در ترجمۀ جملۀ بالا میتوانستیم -و اکنون هم میتوانیم- بگوییم: «در حال نوشتن هستم»، «مشغول نوشتن هستم» و چیزهایی از این قبیل.
در حالت گفتاری، روشهای دیگری هم داشته و داریم و کارمان راحتتر است، چون بافت کلام منظور را منتقل میکند. مثلاً میپرسند: «چه میکنی؟» پاسخ میدهیم: «مینویسم».
🔸امروزه راهی که معمولاً همان اول به ذهنمان میآید استفاده از مضارع مستمر است: دارم+مینویسم. اما مضارع مستمر از کجا آمده؟
گیلکیها وقتی میگویند «خوردن دَرَم» به معنای این است که در حال خوردن هستم، یا در این حالتم که میخورم.
گویش تهرانی نیز بهطرز دیگری شبیه همین را داشته. میگفتهاند: «دَرَم میخورم». «دَرَم» ارتباطی با فعل «دارم» نداشته و صورت تخفیفیافتۀ آن نبوده، بلکه از «در+م» تشکیل شده، یعنی در این حالت هستم.
🔸مضارع مستمر، دستکم طبق یک نظر، از گویش تهرانی وارد فارسی معیار شده و تحول یافته و ارتباطی با صورتهای صرفیِ فعل «داشتن» نداشته است.
سجاد سرگلی
#دستور_زبان
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
نردبان
🔸خیلی از ما ممکن است، بدون اینکه اصل و ریشۀ یک کلمه را بشناسیم، به تلفظ بزرگترها و قدیمیترها ایراد بگیریم و بخندیم. گاهی هم با قدیمیترها کاری نداریم و خودمان تلفظهای یکدیگر را نادرست میدانیم و به هم تذکر میدهیم. اما ممکن است با اندکی بررسی متوجه شویم که تلفظی که غلط میانگاشتیم چندان هم بیراه نبوده.
🔸نردبان یکی از همان واژههایی است که آن را بهصورت «نوردبان» یا «نوردبام» نیز شنیدهایم. وقتی بهسراغ اصل کلمه میرویم، میفهمیم که این کلمه از دو جزء تشکیل شده که جزء اولش ازقضا همان «نورد» /navard/ است که به «نرد» تبدیل شده. جزء دومش نیز «بان» است که به هر دو صورتِ بام و بان استفاده شده.
🔸«نورد» یا در معنای «چوبی است که چون جولاهان[=بافندگان] جامه بافند بر آن میپیچند» (به نقل از دهخدا) که در این صورت معنای نردبان یعنی چوبی که با آن به بام میروند؛ یا در معنای «نوردیدن و پیمودن» است که در این صورت نردبان وسیلهای است که با آن بام را مینوردند و میپیمایند. پس با اینکه امروزه صورت معیار این کلمه «نردبان» است، تلفظ «نوردبام» یا «نوردبان» که برخی اوقات میشنویم نیز چندان بیمورد نیست و به اصل این کلمه نزدیکتر است.
📎مولانا از این کلمه بسیار استفاده کرده. برای نمونه، در یکی از غزلهای زیبایش با مطلعِ «من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا*من از کجا غم باران و ناودان ز کجا» این بیت را گفته:
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
📎کاملِ غزل را میتوانید در فرستۀ بعد با صدای دکتر سروش بشنوید.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸خیلی از ما ممکن است، بدون اینکه اصل و ریشۀ یک کلمه را بشناسیم، به تلفظ بزرگترها و قدیمیترها ایراد بگیریم و بخندیم. گاهی هم با قدیمیترها کاری نداریم و خودمان تلفظهای یکدیگر را نادرست میدانیم و به هم تذکر میدهیم. اما ممکن است با اندکی بررسی متوجه شویم که تلفظی که غلط میانگاشتیم چندان هم بیراه نبوده.
🔸نردبان یکی از همان واژههایی است که آن را بهصورت «نوردبان» یا «نوردبام» نیز شنیدهایم. وقتی بهسراغ اصل کلمه میرویم، میفهمیم که این کلمه از دو جزء تشکیل شده که جزء اولش ازقضا همان «نورد» /navard/ است که به «نرد» تبدیل شده. جزء دومش نیز «بان» است که به هر دو صورتِ بام و بان استفاده شده.
🔸«نورد» یا در معنای «چوبی است که چون جولاهان[=بافندگان] جامه بافند بر آن میپیچند» (به نقل از دهخدا) که در این صورت معنای نردبان یعنی چوبی که با آن به بام میروند؛ یا در معنای «نوردیدن و پیمودن» است که در این صورت نردبان وسیلهای است که با آن بام را مینوردند و میپیمایند. پس با اینکه امروزه صورت معیار این کلمه «نردبان» است، تلفظ «نوردبام» یا «نوردبان» که برخی اوقات میشنویم نیز چندان بیمورد نیست و به اصل این کلمه نزدیکتر است.
📎مولانا از این کلمه بسیار استفاده کرده. برای نمونه، در یکی از غزلهای زیبایش با مطلعِ «من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا*من از کجا غم باران و ناودان ز کجا» این بیت را گفته:
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
📎کاملِ غزل را میتوانید در فرستۀ بعد با صدای دکتر سروش بشنوید.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
✳️ زن در شعر شاملو
❇️ یکی از تناقضهای آشکار در اندیشه نوگرا و مدرن شاملو، نگاه او نسبت به «زن» است؛ چرا که این نگاه برخاسته از پس زمینههای سنتی ذهن در یک جامعه مردسالار است و با قاطعیتی نزدیک به یقین میتوان گفت در اشعار شاملو به جز مرثیهای که برای «فروغ فرخزاد» سرودهشدهاست نقش «زن» نقشی منفعل، مهجور و سنتی و معادل با معنی متداول آن در فرهنگ عامه است. زن در شعر شاملو در بدترین حالت خود فریبکار است و در هیأت نفس اماره بر سر راه مردان جسور و اندیشمند قرار میگیرد و در بهترین حالت معشوق یا «معشوق - مادر» است که پناهگاهی برای رشد و بالندگی مرد است. در هیچ کدام از اشعار شاملو زن از هویتی اجتماعی برخوردار نیست تکراریترین موتیفهای تصویری شعر شاملو، تصویر دختر یا دخترانی شرمزده است که با سینهای پر از آه و حسرت در کنار پنجره به انتظار مردان جسور و قهرمان ایستادهاند تا به آرزوهای آنها جامه عمل بپوشانند؛ برای روشنتر شدن چگونگی ابعاد این مسئله به نمونههای زیر میتوان اشاره کرد:
مرد قهرمان بر اسب یال پریشان در باد در کمین «حادثه» است، اما دختر، خاموش با دامن نازک پریشان در باد در کنار پرچین ایستاده است:
بر زمینهی سربی صبح / سوار / خاموش / ایستاده است/ و یال بلند اسب اش در باد پریشان میشود / خدایا خدایا! / سواران نباید ایستاده باشند / هنگامی که حادثه اخطار میشود کنار پرچین سوخته / دختر / خاموش / ایستاده است و دامن نازکاش در باد تکان میخورد
خدایا! خدایا! دختران نباید خاموش بمانند/ هنگامی که مردان / نومید و خسته / پیر میشوند...
ترانهی تاریک، ابراهیم در آتش، ص ۷۳۵
و چنین است تصویر چهار سوار تفنگ بر دوش قهرمان و دختر خاموش ناظر از مهتابی:
با سُمضربهی رقصان اسباش میگذرد از کوچهی سرپوشیده سواری بر تسمهبند قرابیناش برق هر سکه / ستارهای بالای خرمنی در شب بی نسیم / شب ایلاتی عشق/ چار سوار از تنگ در اومد/ چار تفنگ بر دوششون/ دختر از مهتابی نظاره میکند و از عبور سوار / خاطرهای هم چون داغ خاموش زخمی/ چار تا مادیون پشت مسجد / چار جنازه پشتشون
سمیرمی، دشنه در دیس، ص ۷۸۹
همچنین تصویر کلیشهای دختران شرمزده و حسرتزده در انتظار قهرمان و پهلوان قبیله محور اصلی شعر رمانتیک زیر است که مبتنی بر همان ذهنیت بدوی و قبیلهای است. توجه به عنصر مبالغه در نمایش شدت انفعال و نقش سنتی زنانه که به طور ضمنی مورد ستایش راوی است در واژگان «شرم، شبنم، افتادگی و رمه»، همچنین مبالغه در قهرمانی پهلوان به اسطوره پیوسته قبیله، در صفات خشم و جسارت یکی از روشنترین تصاویر در نمایش این ذهنیت سنتی و مردسالارانه است؛ و از آنجا که عاطفه شاعر در این شعر به شدت درگیر شدهاست رضایت غیرقابل وصف او از این تقابل در ژرف ساخت معنایی شعر قابل استنباط است:
دختران رفت و آمد در دشت مهزده/ دختران شرم / شبنم / افتادگی / رمه! از زخم قلب آبائی در سینهی کدام شما خون چکیده است؟/ پستانتان کدام شما گل داده در بهار بلوغاش؟/ لبهایتان کدام شما/ لبهایتان کدام / - بگوئید - در کام او شکفته نهان عطر بوسهئی / شبهای تار نم نم باران که نیست کار اکنون کدام یک از شما بیدار میمانید در بستر خشونت نومیدی/ در بستر فشردهی دلتنگی / ... تا یاد آن که خشم و جسارت بود - بدرخشاند تا دیرگاه شعلهی آتش را در چشم بازتان؟
از زخم قلب آبائی هوای تازه، ص ۱۱۷
❇️ امیرزادهی کاشیها
نقد شعر معاصر
دکتر پروین سلاجقه
ص۱۲۵
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
❇️ یکی از تناقضهای آشکار در اندیشه نوگرا و مدرن شاملو، نگاه او نسبت به «زن» است؛ چرا که این نگاه برخاسته از پس زمینههای سنتی ذهن در یک جامعه مردسالار است و با قاطعیتی نزدیک به یقین میتوان گفت در اشعار شاملو به جز مرثیهای که برای «فروغ فرخزاد» سرودهشدهاست نقش «زن» نقشی منفعل، مهجور و سنتی و معادل با معنی متداول آن در فرهنگ عامه است. زن در شعر شاملو در بدترین حالت خود فریبکار است و در هیأت نفس اماره بر سر راه مردان جسور و اندیشمند قرار میگیرد و در بهترین حالت معشوق یا «معشوق - مادر» است که پناهگاهی برای رشد و بالندگی مرد است. در هیچ کدام از اشعار شاملو زن از هویتی اجتماعی برخوردار نیست تکراریترین موتیفهای تصویری شعر شاملو، تصویر دختر یا دخترانی شرمزده است که با سینهای پر از آه و حسرت در کنار پنجره به انتظار مردان جسور و قهرمان ایستادهاند تا به آرزوهای آنها جامه عمل بپوشانند؛ برای روشنتر شدن چگونگی ابعاد این مسئله به نمونههای زیر میتوان اشاره کرد:
مرد قهرمان بر اسب یال پریشان در باد در کمین «حادثه» است، اما دختر، خاموش با دامن نازک پریشان در باد در کنار پرچین ایستاده است:
بر زمینهی سربی صبح / سوار / خاموش / ایستاده است/ و یال بلند اسب اش در باد پریشان میشود / خدایا خدایا! / سواران نباید ایستاده باشند / هنگامی که حادثه اخطار میشود کنار پرچین سوخته / دختر / خاموش / ایستاده است و دامن نازکاش در باد تکان میخورد
خدایا! خدایا! دختران نباید خاموش بمانند/ هنگامی که مردان / نومید و خسته / پیر میشوند...
ترانهی تاریک، ابراهیم در آتش، ص ۷۳۵
و چنین است تصویر چهار سوار تفنگ بر دوش قهرمان و دختر خاموش ناظر از مهتابی:
با سُمضربهی رقصان اسباش میگذرد از کوچهی سرپوشیده سواری بر تسمهبند قرابیناش برق هر سکه / ستارهای بالای خرمنی در شب بی نسیم / شب ایلاتی عشق/ چار سوار از تنگ در اومد/ چار تفنگ بر دوششون/ دختر از مهتابی نظاره میکند و از عبور سوار / خاطرهای هم چون داغ خاموش زخمی/ چار تا مادیون پشت مسجد / چار جنازه پشتشون
سمیرمی، دشنه در دیس، ص ۷۸۹
همچنین تصویر کلیشهای دختران شرمزده و حسرتزده در انتظار قهرمان و پهلوان قبیله محور اصلی شعر رمانتیک زیر است که مبتنی بر همان ذهنیت بدوی و قبیلهای است. توجه به عنصر مبالغه در نمایش شدت انفعال و نقش سنتی زنانه که به طور ضمنی مورد ستایش راوی است در واژگان «شرم، شبنم، افتادگی و رمه»، همچنین مبالغه در قهرمانی پهلوان به اسطوره پیوسته قبیله، در صفات خشم و جسارت یکی از روشنترین تصاویر در نمایش این ذهنیت سنتی و مردسالارانه است؛ و از آنجا که عاطفه شاعر در این شعر به شدت درگیر شدهاست رضایت غیرقابل وصف او از این تقابل در ژرف ساخت معنایی شعر قابل استنباط است:
دختران رفت و آمد در دشت مهزده/ دختران شرم / شبنم / افتادگی / رمه! از زخم قلب آبائی در سینهی کدام شما خون چکیده است؟/ پستانتان کدام شما گل داده در بهار بلوغاش؟/ لبهایتان کدام شما/ لبهایتان کدام / - بگوئید - در کام او شکفته نهان عطر بوسهئی / شبهای تار نم نم باران که نیست کار اکنون کدام یک از شما بیدار میمانید در بستر خشونت نومیدی/ در بستر فشردهی دلتنگی / ... تا یاد آن که خشم و جسارت بود - بدرخشاند تا دیرگاه شعلهی آتش را در چشم بازتان؟
از زخم قلب آبائی هوای تازه، ص ۱۱۷
❇️ امیرزادهی کاشیها
نقد شعر معاصر
دکتر پروین سلاجقه
ص۱۲۵
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
✳️ شاملو عاشق صداها بود
✳️ شادروان مجتبی عبداللهنژاد
یکی از استعدادهای جوراجوری که شاملو داشت و من در جای دیگری با تفصیل بیشتر از آن سخن گفتهام، شناخت او از صداها بود. من کس دیگری را ندیدهام که به اندازۀ شاملو از صداها شناخت داشته باشد. اصلاً شعر شاملو شعر صداست. بسامد لغاتی مثل غرش و غریو و غوغا و آواز و زمزمه و نجوا و بانگ و هیاهو و فریاد و فغان بهقدری در شعرش بالاست که به یکی از خصوصیات سبکی شعر او تبدیل شده. شاملو عاشق صدا بود. شما کس دیگری را پیدا نمیکنید که اینقدر در شعرش صدا وجود داشته باشد. این قدر در شعرش اسم صوت وجود داشته باشد و همۀ این اسمها را هم بجا و درست به کار برده باشد. از اسمهای رایج مثل همهمه و هلهله و غلغله و قهقهه و چهچهه گرفته تا اسمهایی که انگار بیشتر دستاورد خودش بود. خودش آنها را ساخته بود، مثل رپرپۀ طبل و داردار شیپور و غشغشۀ مسلسل و لهله باد و لاهلاه سوز زمستانی و هرّای دیوانگان و امثال اینها. شعر شاملو پر از این صداهاست.
در نثر هم همین طور. در ترجمۀ «دون آرام» بهقدری از این صداها وجود دارد که خواننده شگفتزده میشود. از خودش میپرسد شاملو چطور این همه صدا را میشناخت. به عقیدۀ من دستاورد شاملو برای نثر فارسی خیلی مهمتر از دستاورد او برای شعر فارسی است. خدماتی که برای نثر فارسی انجام داده، خیلی مهمتر از کاری است که در شعر فارسی کرده. ترجمۀ «دون آرام» دائرةالمعارفی از لغات و تعبیرات فارسی است که در هیچ جای دیگری وجود ندارد. آمار نگرفتهام. ولی تصور میکنم اگر مجموع لغاتی را که در ترجمۀ «دون آرام» شاملو وجود دارد، با ترجمۀ بهآذین یا بیگدلی خمسه از همین کتاب مقایسه کنیم، شاملو چند برابر آنها در ترجمه خودش لغت فارسی دارد. من الان قصد ندارم در خصوص همۀ وجوه این کتاب حرف بزنم. تأکیدم بر صداهاست. شما صداهایی را که در کار شاملو وجود دارد با کار بهآذین مقایسه کنید تا ببینید این مرد چه استعداد بینظیری در زبان فارسی داشت. قرنها خواهد گذشت و کس دیگری را مثل او پیدا نخواهیم کرد. خیلی از این اسمها را خودش ساخته یا اگر از قبل در زبان عامۀ مردم وجود داشته، وارد کتابها و فرهنگها نشده. برعکس بهآذین که هر جا در متن اصلی اسم صوت به کار رفته، یا به جای آن «صدا» و «خشخش» و این طور چیزها گذاشته یا تعبیر دیگری بهکار برده که بهکلی غلط است و نشان میدهد استعدادی در زبان فارسی نداشته. حالا من چند فقره را مثال میزنم:
خرّۀ اسب (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
وزوز زنبور (که بهآذین به جای آن «خرخر» آورده)
زقزق دستۀ سطل (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
لچّولچّ گل جاده که (بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
شرشر باران (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
خشخش برگ (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
چرقّوچرقّ مالبند (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ژیغژیغ چرخهای ماشین (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تاپتاپ پا (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تقتق کفش (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ماغ گاو (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
غرش چرخها (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
جرنگجرنگ سکه (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
جلینگجلینگ زنگوله (که بهآذین به جای آن «صدا« آورده)
ملچوملچ دهان (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
غشغش خنده (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
اینها را من فقط در بیست صفحه از کتاب پیدا کردم. ترجمۀ «دون آرام» پر از این صداهاست. شناخت این صداها یکی از استعدادهای مخصوص شاملو بود. قصد من این جا اشاره به استعداد شاملو در شناخت صداها بود.
❇️
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
✳️ شادروان مجتبی عبداللهنژاد
یکی از استعدادهای جوراجوری که شاملو داشت و من در جای دیگری با تفصیل بیشتر از آن سخن گفتهام، شناخت او از صداها بود. من کس دیگری را ندیدهام که به اندازۀ شاملو از صداها شناخت داشته باشد. اصلاً شعر شاملو شعر صداست. بسامد لغاتی مثل غرش و غریو و غوغا و آواز و زمزمه و نجوا و بانگ و هیاهو و فریاد و فغان بهقدری در شعرش بالاست که به یکی از خصوصیات سبکی شعر او تبدیل شده. شاملو عاشق صدا بود. شما کس دیگری را پیدا نمیکنید که اینقدر در شعرش صدا وجود داشته باشد. این قدر در شعرش اسم صوت وجود داشته باشد و همۀ این اسمها را هم بجا و درست به کار برده باشد. از اسمهای رایج مثل همهمه و هلهله و غلغله و قهقهه و چهچهه گرفته تا اسمهایی که انگار بیشتر دستاورد خودش بود. خودش آنها را ساخته بود، مثل رپرپۀ طبل و داردار شیپور و غشغشۀ مسلسل و لهله باد و لاهلاه سوز زمستانی و هرّای دیوانگان و امثال اینها. شعر شاملو پر از این صداهاست.
در نثر هم همین طور. در ترجمۀ «دون آرام» بهقدری از این صداها وجود دارد که خواننده شگفتزده میشود. از خودش میپرسد شاملو چطور این همه صدا را میشناخت. به عقیدۀ من دستاورد شاملو برای نثر فارسی خیلی مهمتر از دستاورد او برای شعر فارسی است. خدماتی که برای نثر فارسی انجام داده، خیلی مهمتر از کاری است که در شعر فارسی کرده. ترجمۀ «دون آرام» دائرةالمعارفی از لغات و تعبیرات فارسی است که در هیچ جای دیگری وجود ندارد. آمار نگرفتهام. ولی تصور میکنم اگر مجموع لغاتی را که در ترجمۀ «دون آرام» شاملو وجود دارد، با ترجمۀ بهآذین یا بیگدلی خمسه از همین کتاب مقایسه کنیم، شاملو چند برابر آنها در ترجمه خودش لغت فارسی دارد. من الان قصد ندارم در خصوص همۀ وجوه این کتاب حرف بزنم. تأکیدم بر صداهاست. شما صداهایی را که در کار شاملو وجود دارد با کار بهآذین مقایسه کنید تا ببینید این مرد چه استعداد بینظیری در زبان فارسی داشت. قرنها خواهد گذشت و کس دیگری را مثل او پیدا نخواهیم کرد. خیلی از این اسمها را خودش ساخته یا اگر از قبل در زبان عامۀ مردم وجود داشته، وارد کتابها و فرهنگها نشده. برعکس بهآذین که هر جا در متن اصلی اسم صوت به کار رفته، یا به جای آن «صدا» و «خشخش» و این طور چیزها گذاشته یا تعبیر دیگری بهکار برده که بهکلی غلط است و نشان میدهد استعدادی در زبان فارسی نداشته. حالا من چند فقره را مثال میزنم:
خرّۀ اسب (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
وزوز زنبور (که بهآذین به جای آن «خرخر» آورده)
زقزق دستۀ سطل (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
لچّولچّ گل جاده که (بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
شرشر باران (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
خشخش برگ (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
چرقّوچرقّ مالبند (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ژیغژیغ چرخهای ماشین (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تاپتاپ پا (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تقتق کفش (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ماغ گاو (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
غرش چرخها (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
جرنگجرنگ سکه (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
جلینگجلینگ زنگوله (که بهآذین به جای آن «صدا« آورده)
ملچوملچ دهان (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
غشغش خنده (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
اینها را من فقط در بیست صفحه از کتاب پیدا کردم. ترجمۀ «دون آرام» پر از این صداهاست. شناخت این صداها یکی از استعدادهای مخصوص شاملو بود. قصد من این جا اشاره به استعداد شاملو در شناخت صداها بود.
❇️
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
کهکشان
🔸کلمۀ «کهکشان» متشکل است از: که+کش+ان.
«کَه» صورت کوتاهشدۀ «کاه» است،
«کِش» ستاک حالِ «کشیدن» است،
و «-ان» هم پسوند.
🔸یا اینطور بگوییم که کهکشان متشکل است از «اسم+صفت حالیه».
صفت حالیه یا ناپایدار، در مقابل صفت مشبهه یا پایدار، از «ستاک حال+ان» ساخته میشود، مانند لرزان، گریان، خندان، تابان، درخشان، جوشان و... .
🔸بعضی صفتهای حالیه بهتنهایی به کار نمیروند، اما وقتی با اسم ترکیب میشوند:
یا قید میسازند، مانند فریادکشان، رقصکنان، پایکوبان؛
یا اسم رویداد، مانند حنابندان، آشتیکنان، یخبندان.
کلمۀ کهکشان هم به همین شیوه ساخته شده، اما اکنون نه قید است نه اسم رویداد.
🔸در قدیم که کاهها را روی اسب و استر میگذاشتند، بخشی از این کاهها از لابهلای بار در مسیر میریخته و رنگِ کاه به جاده روشنی میبخشیده و راه اینگونه «کاهکشان» میشده. یا آنطور که در دهخدا آمده: «این را کهکشان از آن گویند که مشابه بدان است که کسی کاه را در رسن بسته بر زمین ریگآلوده کشد و خطها از آن بر زمین پدید آیند». کهکشانِ پرستاره و سیاره نیز همچون نواری است که آسمان را کاهکشان کرده.
🔸معادل انگلیسی کهکشان galaxy است. وقتی با g کوچک نوشته میشود اشاره به کهکشان دارد و با G بزرگ دلالت میکند به کهکشان راه شیری. این واژه از اصطلاحی یونانی وام گرفته شده. از یونانی به لاتین و از لاتین به فرانسوی و سپس از فرانسوی به انگلیسی راه یافته. معنایش «راه شیری» (Milky Way) است و ماجرایش به افسانهای یونانی بازمیگردد: زئوس پسر خود هرکول را، که از زنی فناپذیر به دنیا آمده بود، بر سینههای همسرش هرا قرار داد تا از شیر هرا بنوشد و فناناپذیر شود. وقتی هرا از خواب بیدار شد، نوزاد ناشناسی را دید که در حال نوشیدن شیر است. هرا نوزاد را پس زد و در اثر این حرکت مقداری از شیر او به آسمان پاشید و راه شیری پدید آمد.
#واژگان #ساختواژه #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸کلمۀ «کهکشان» متشکل است از: که+کش+ان.
«کَه» صورت کوتاهشدۀ «کاه» است،
«کِش» ستاک حالِ «کشیدن» است،
و «-ان» هم پسوند.
🔸یا اینطور بگوییم که کهکشان متشکل است از «اسم+صفت حالیه».
صفت حالیه یا ناپایدار، در مقابل صفت مشبهه یا پایدار، از «ستاک حال+ان» ساخته میشود، مانند لرزان، گریان، خندان، تابان، درخشان، جوشان و... .
🔸بعضی صفتهای حالیه بهتنهایی به کار نمیروند، اما وقتی با اسم ترکیب میشوند:
یا قید میسازند، مانند فریادکشان، رقصکنان، پایکوبان؛
یا اسم رویداد، مانند حنابندان، آشتیکنان، یخبندان.
کلمۀ کهکشان هم به همین شیوه ساخته شده، اما اکنون نه قید است نه اسم رویداد.
🔸در قدیم که کاهها را روی اسب و استر میگذاشتند، بخشی از این کاهها از لابهلای بار در مسیر میریخته و رنگِ کاه به جاده روشنی میبخشیده و راه اینگونه «کاهکشان» میشده. یا آنطور که در دهخدا آمده: «این را کهکشان از آن گویند که مشابه بدان است که کسی کاه را در رسن بسته بر زمین ریگآلوده کشد و خطها از آن بر زمین پدید آیند». کهکشانِ پرستاره و سیاره نیز همچون نواری است که آسمان را کاهکشان کرده.
🔸معادل انگلیسی کهکشان galaxy است. وقتی با g کوچک نوشته میشود اشاره به کهکشان دارد و با G بزرگ دلالت میکند به کهکشان راه شیری. این واژه از اصطلاحی یونانی وام گرفته شده. از یونانی به لاتین و از لاتین به فرانسوی و سپس از فرانسوی به انگلیسی راه یافته. معنایش «راه شیری» (Milky Way) است و ماجرایش به افسانهای یونانی بازمیگردد: زئوس پسر خود هرکول را، که از زنی فناپذیر به دنیا آمده بود، بر سینههای همسرش هرا قرار داد تا از شیر هرا بنوشد و فناناپذیر شود. وقتی هرا از خواب بیدار شد، نوزاد ناشناسی را دید که در حال نوشیدن شیر است. هرا نوزاد را پس زد و در اثر این حرکت مقداری از شیر او به آسمان پاشید و راه شیری پدید آمد.
#واژگان #ساختواژه #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
دَلال و ضَلال
🔸دَلال (بدون تشدید) در عربی به معنای «ناز کردن» است. در دعای افتتاح آمده: «مُدِلّاً عَلَیک» یعنی با ناز بهسراغت میآیم. ضَلال به معنای «گمراهی» است. ملکالشعرای بهار ماهرانه با این دو واژه بازی کرده و لایههای عمیقتری به آن افزوده. او ماجرای دختری غیرعرب را به تصویر میکشد که قرار است از شیخ شهر قرآن بیاموزد. به عبارت «ضلال مبین» (گمراهی آشکار) رسیدهاند. شیخ دارد شیوۀ تلفظ ضاد را به دخترک میآموزد و دخترک که در ناز و عشوه است ضاد را بهظاهر نمیتواند درست تلفظ کند و آن را شبیه دال به زبان میآورد، یعنی بهجای ضلال میگوید دلال. اصل ماجرا را خودتان ببینید:
دیدم به بصره دخترکی اعجمینسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
میداد شیخ درس «ضلال مبین» بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچهمثال خویش
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب
وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی
کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بود که بمانید هر دوان
او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش
🔸ملکالشعرای بهار در انتهای شعر نکتۀ عمیق خود را به زیرکی بیان میکند. ظاهر قضیه این است که به شیخ میگوید پافشاری به یاددادن کلمۀ ضلال نکن، اما باطن قضیه این است که شیخ را از این جهت که متوجه دلبری و عشوۀ دخترک نمیشود در گمراهی میداند و لایۀ دیگر معناییاش این است که شیخ را بهکلی در راه و رسم زندگی گمراه میداند.
#ادبیات #شعر #واژگان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸دَلال (بدون تشدید) در عربی به معنای «ناز کردن» است. در دعای افتتاح آمده: «مُدِلّاً عَلَیک» یعنی با ناز بهسراغت میآیم. ضَلال به معنای «گمراهی» است. ملکالشعرای بهار ماهرانه با این دو واژه بازی کرده و لایههای عمیقتری به آن افزوده. او ماجرای دختری غیرعرب را به تصویر میکشد که قرار است از شیخ شهر قرآن بیاموزد. به عبارت «ضلال مبین» (گمراهی آشکار) رسیدهاند. شیخ دارد شیوۀ تلفظ ضاد را به دخترک میآموزد و دخترک که در ناز و عشوه است ضاد را بهظاهر نمیتواند درست تلفظ کند و آن را شبیه دال به زبان میآورد، یعنی بهجای ضلال میگوید دلال. اصل ماجرا را خودتان ببینید:
دیدم به بصره دخترکی اعجمینسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
میداد شیخ درس «ضلال مبین» بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچهمثال خویش
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب
وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی
کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بود که بمانید هر دوان
او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش
🔸ملکالشعرای بهار در انتهای شعر نکتۀ عمیق خود را به زیرکی بیان میکند. ظاهر قضیه این است که به شیخ میگوید پافشاری به یاددادن کلمۀ ضلال نکن، اما باطن قضیه این است که شیخ را از این جهت که متوجه دلبری و عشوۀ دخترک نمیشود در گمراهی میداند و لایۀ دیگر معناییاش این است که شیخ را بهکلی در راه و رسم زندگی گمراه میداند.
#ادبیات #شعر #واژگان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
کامنت
🔸خدمت یکی از استادان زبانشناسی بودم. داشتم مطلبی را توضیح میدادم. گفتم این نکات را در وُرد «کامنت» میگذارم. ایشان در قالب سؤال و بهصورت تعریض گفت «نکته» یا «نظر» بهتر نیست؟ در آنجا برای رعایت ادب و محبتی که به استاد داشتم ـــو همچنان دارمـــ سکوت کردم. اما با خودم این حرفها را میزدم:
🔸اگر بهجای کامنت بگوییم نظر، در این صورت بهجای «کامنتگذاشتن»، «کامنتگذاری»، «کامنتنویسی» باید بگوییم «نظرگذاشتن»، «نظرگذاری»، «نظرنویسی». آن وقت در فضاهای مجازی پدیدۀ «کامنتبازی» و «کامنتبازها» را چه بگوییم؟ «نظربازی» و «نظربازها»؟ یا مثلاً اگر سرویراستارِ یک انتشارات به ویراستار بگوید «نظرهای ورد را پاک کن» یا «نکتههای داخل ورد را پاک کن» آیا گنگیِ معنایی ندارد؟
🔸شاید در جواب گفته شود کلماتی همچون «کامنت» و «سرچ» (بنگرید به فرستۀ «سرچ» در همین کانال) مربوط به حوزۀ عمومی است و شایسته نیست که در زبان عمومی وامگیری کنیم. یا گفته شود که انگلیسیزبانها از واژههای خودشان برای بیان مسائل عمومی استفاده میکنند و در مثالهای فوق از همان کلمۀ جستوجو و نظر در زبان خودشان، یعنی search و comment، استفاده کردهاند. در جواب اولی میپرسم در وامگیری چه فرقی میان حوزۀ عمومی و حوزۀ تخصصی است؟ و مگر «سرچ» و «کامنت» و... فقط در حوزۀ عمومی استفاده میشود؟ مگر فرهنگستان «وب» را وام نگرفته؟ و چندین و چند مشتق از وب نساخته؟ در جواب دومی میگویم خودِ انگلیسی برای سرچ لغات دیگری هم مثل browsing و surfing دارد و اینطور نبوده که فقط لغت search را بگیرند و در همهجا استفاده کنند. دربارۀ کامنت هم کلماتی همچون view و opinion و idea را دارند، هرچند comment از نظر معنایی به کلماتی مانند note و remark نزدیکتر است.
🔸آیا میشود همۀ معادلهای جدید در این حوزۀ معنایی را با همان کلمات «نکته» و «نظر»، که البته اینها را هم یک روز از جایی دیگر آوردهایم، بیان کنیم؟
📎اگر نقدی به دیدگاه استادان میکنم، به معنای نقد رویهشان نیست. مسئله بر سر مصادیق است. تن و جان این استاد عزیز سلامت باشد و عمرش افزون. چندی پیش رئیس فرهنگستان زبان و ادب ایشان را «استادالاساتید» خطاب کرد. حقا که این لقب شایستۀ ایشان است.
#واژگان #واژهگزینی #وامگیری
سجاد سرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸خدمت یکی از استادان زبانشناسی بودم. داشتم مطلبی را توضیح میدادم. گفتم این نکات را در وُرد «کامنت» میگذارم. ایشان در قالب سؤال و بهصورت تعریض گفت «نکته» یا «نظر» بهتر نیست؟ در آنجا برای رعایت ادب و محبتی که به استاد داشتم ـــو همچنان دارمـــ سکوت کردم. اما با خودم این حرفها را میزدم:
🔸اگر بهجای کامنت بگوییم نظر، در این صورت بهجای «کامنتگذاشتن»، «کامنتگذاری»، «کامنتنویسی» باید بگوییم «نظرگذاشتن»، «نظرگذاری»، «نظرنویسی». آن وقت در فضاهای مجازی پدیدۀ «کامنتبازی» و «کامنتبازها» را چه بگوییم؟ «نظربازی» و «نظربازها»؟ یا مثلاً اگر سرویراستارِ یک انتشارات به ویراستار بگوید «نظرهای ورد را پاک کن» یا «نکتههای داخل ورد را پاک کن» آیا گنگیِ معنایی ندارد؟
🔸شاید در جواب گفته شود کلماتی همچون «کامنت» و «سرچ» (بنگرید به فرستۀ «سرچ» در همین کانال) مربوط به حوزۀ عمومی است و شایسته نیست که در زبان عمومی وامگیری کنیم. یا گفته شود که انگلیسیزبانها از واژههای خودشان برای بیان مسائل عمومی استفاده میکنند و در مثالهای فوق از همان کلمۀ جستوجو و نظر در زبان خودشان، یعنی search و comment، استفاده کردهاند. در جواب اولی میپرسم در وامگیری چه فرقی میان حوزۀ عمومی و حوزۀ تخصصی است؟ و مگر «سرچ» و «کامنت» و... فقط در حوزۀ عمومی استفاده میشود؟ مگر فرهنگستان «وب» را وام نگرفته؟ و چندین و چند مشتق از وب نساخته؟ در جواب دومی میگویم خودِ انگلیسی برای سرچ لغات دیگری هم مثل browsing و surfing دارد و اینطور نبوده که فقط لغت search را بگیرند و در همهجا استفاده کنند. دربارۀ کامنت هم کلماتی همچون view و opinion و idea را دارند، هرچند comment از نظر معنایی به کلماتی مانند note و remark نزدیکتر است.
🔸آیا میشود همۀ معادلهای جدید در این حوزۀ معنایی را با همان کلمات «نکته» و «نظر»، که البته اینها را هم یک روز از جایی دیگر آوردهایم، بیان کنیم؟
📎اگر نقدی به دیدگاه استادان میکنم، به معنای نقد رویهشان نیست. مسئله بر سر مصادیق است. تن و جان این استاد عزیز سلامت باشد و عمرش افزون. چندی پیش رئیس فرهنگستان زبان و ادب ایشان را «استادالاساتید» خطاب کرد. حقا که این لقب شایستۀ ایشان است.
#واژگان #واژهگزینی #وامگیری
سجاد سرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
آفتاب و آفتابه
این دو واژه با اینکه شکل ظاهریشان شبیه هم است اما دو ساخت و معنای متفاوت دارند.
🔸«آفتاب» متشکل است از آف+تاب.
آف صورت تغییریافتۀ آب است که در اینجا به معنی water نیست، بلکه معنایش «درخشندگی، روشنی، نور، پرتو و فروغ» است. در کلمات «آبرو» و «خوشآبورنگ» آب به همین معناست (بنگرید به فرستۀ «آبِ رو/ماء الوجه» در همین کانال). تاب هم بن مضارع تابیدن یا تافتن است، چون «تافتن» معنای «پرتو انداختن و درخشیدن» هم میدهد. مثلاً جامی میگوید:
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
پس آفتاب یعنی «تابندۀ نور».
🔸«آفتابه» متشکل است از: آف+تابه.
آف در اینجا همان آب است، اما این بار به معنای water. تابه دلالت بر نوعی ظرف میکند که در کلمۀ «ماهیتابه» وجود دارد. تابه از کلمۀ tāpak/tābag در فارسی میانه آمده. میشود گفت تابه از تافتن در معنای «داغ کردن و گرم کردن» بهعلاوۀ «-ه» اسم آلتساز (باقیماندۀ همان ak ایرانی باستان و ag میانه) ساخته شده. کلمۀ «تابستان» هم از این معنای «تافتن» آمده. پس آفتابه یعنی ظرفی که در آن آب میریزند.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
این دو واژه با اینکه شکل ظاهریشان شبیه هم است اما دو ساخت و معنای متفاوت دارند.
🔸«آفتاب» متشکل است از آف+تاب.
آف صورت تغییریافتۀ آب است که در اینجا به معنی water نیست، بلکه معنایش «درخشندگی، روشنی، نور، پرتو و فروغ» است. در کلمات «آبرو» و «خوشآبورنگ» آب به همین معناست (بنگرید به فرستۀ «آبِ رو/ماء الوجه» در همین کانال). تاب هم بن مضارع تابیدن یا تافتن است، چون «تافتن» معنای «پرتو انداختن و درخشیدن» هم میدهد. مثلاً جامی میگوید:
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
پس آفتاب یعنی «تابندۀ نور».
🔸«آفتابه» متشکل است از: آف+تابه.
آف در اینجا همان آب است، اما این بار به معنای water. تابه دلالت بر نوعی ظرف میکند که در کلمۀ «ماهیتابه» وجود دارد. تابه از کلمۀ tāpak/tābag در فارسی میانه آمده. میشود گفت تابه از تافتن در معنای «داغ کردن و گرم کردن» بهعلاوۀ «-ه» اسم آلتساز (باقیماندۀ همان ak ایرانی باستان و ag میانه) ساخته شده. کلمۀ «تابستان» هم از این معنای «تافتن» آمده. پس آفتابه یعنی ظرفی که در آن آب میریزند.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
بدین وسیله
🔸کلمۀ «بدین وسیله» را در مکاتبات اداری بسیاری دیدهایم:
«بدین وسیله از شما دعوت میشود...»
«بدین وسیله به استحضار میرساند...»
«بدین وسیله گواهی میشود...»
«بدین وسیله گزارش میشود»
یکی از استادان بزرگ، که هم منصب اجرایی دارد و هم منصب علمی، با آمدن این کلمه در نامههای رسمی و اداری مخالف است. دلیل مخالفتش هم این است که «بدین وسیله» عبارت زاید و بیمعنایی است. مثلاً وقتی میخواهیم نامه بنویسیم طبیعتاً مشخص است که با کدام وسیله میخواهیم چیزی را بیان یا اعلام کنیم. پس آمدنش ضرورتی ندارد.
🔸درست است که این عبارت جزو کلیشههای نامههای اداری شده و بهتر است کمتر از آن استفاده کنیم، اما خوب است کمی هم به ضرورتش توجه کنیم. در نامههای اداری معمولاً شخص نویسنده میخواهد فاعلیت خودش را از نامه حذف کند تا لحن نامهاش مؤدبانهتر و محترمانهتر به نظر برسد، مثلاً بهجای «پیشنهاد میکنم» مینویسد «پیشنهاد میشود». همین حذف فاعل اقتضائات جدیدی در نحو کلام ایجاد میکند.
🔸فرض کنیم کارمندی میخواهد ساعات کاریاش را با نامه به مافوق اطلاع دهد. جملهاش را با چه چیزی شروع کند؟ با «اینجانب»؟ «اینجانب ساعات کاری را به استحضار/عرض میرساند». اگر بخواهد بهصورت مجهول بیان کند چه؟ «ساعات کاری به استحضار/عرض میرسد»؟ انگار یک چیزی در جمله کم است. این جای خالی با چه پر شود؟ «بدین وسیله» چهبسا میخواهد جای خالیِ آن فاعلِ محذوف را، از نظر معنایی، پر کند: «بدین وسیله ساعات کاری به استحضار میرسد». پس شاید حضورش در بعضی نامهها چندان هم بیمعنا و زاید نباشد، هرچند کسانی که خلاقانهتر مینویسند بالطبع از اینگونه تعابیر استفاده نمیکنند.
🔸دلیل دیگرِ استفاده از چنین تعبیراتی این است که نامههای اداری معمولاً حاوی پیامی یکجملهای هستند. اگر آن پیام در یک جمله بیان شود نامحترمانه و خلاف آداب اجتماعی است. پس باید با یکسری تعبیراتِ بهظاهر زاید و بیمصرف پر شود تا نامه پر و پیمانتر به نظر برسد. اگر به این نکته توجه داشته باشیم، احتمالاً با تسامح بیشتری به نامههای اداری ایراد وارد میکنیم.
#نگارش #نامههای_اداری #نحو #گفتمان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸کلمۀ «بدین وسیله» را در مکاتبات اداری بسیاری دیدهایم:
«بدین وسیله از شما دعوت میشود...»
«بدین وسیله به استحضار میرساند...»
«بدین وسیله گواهی میشود...»
«بدین وسیله گزارش میشود»
یکی از استادان بزرگ، که هم منصب اجرایی دارد و هم منصب علمی، با آمدن این کلمه در نامههای رسمی و اداری مخالف است. دلیل مخالفتش هم این است که «بدین وسیله» عبارت زاید و بیمعنایی است. مثلاً وقتی میخواهیم نامه بنویسیم طبیعتاً مشخص است که با کدام وسیله میخواهیم چیزی را بیان یا اعلام کنیم. پس آمدنش ضرورتی ندارد.
🔸درست است که این عبارت جزو کلیشههای نامههای اداری شده و بهتر است کمتر از آن استفاده کنیم، اما خوب است کمی هم به ضرورتش توجه کنیم. در نامههای اداری معمولاً شخص نویسنده میخواهد فاعلیت خودش را از نامه حذف کند تا لحن نامهاش مؤدبانهتر و محترمانهتر به نظر برسد، مثلاً بهجای «پیشنهاد میکنم» مینویسد «پیشنهاد میشود». همین حذف فاعل اقتضائات جدیدی در نحو کلام ایجاد میکند.
🔸فرض کنیم کارمندی میخواهد ساعات کاریاش را با نامه به مافوق اطلاع دهد. جملهاش را با چه چیزی شروع کند؟ با «اینجانب»؟ «اینجانب ساعات کاری را به استحضار/عرض میرساند». اگر بخواهد بهصورت مجهول بیان کند چه؟ «ساعات کاری به استحضار/عرض میرسد»؟ انگار یک چیزی در جمله کم است. این جای خالی با چه پر شود؟ «بدین وسیله» چهبسا میخواهد جای خالیِ آن فاعلِ محذوف را، از نظر معنایی، پر کند: «بدین وسیله ساعات کاری به استحضار میرسد». پس شاید حضورش در بعضی نامهها چندان هم بیمعنا و زاید نباشد، هرچند کسانی که خلاقانهتر مینویسند بالطبع از اینگونه تعابیر استفاده نمیکنند.
🔸دلیل دیگرِ استفاده از چنین تعبیراتی این است که نامههای اداری معمولاً حاوی پیامی یکجملهای هستند. اگر آن پیام در یک جمله بیان شود نامحترمانه و خلاف آداب اجتماعی است. پس باید با یکسری تعبیراتِ بهظاهر زاید و بیمصرف پر شود تا نامه پر و پیمانتر به نظر برسد. اگر به این نکته توجه داشته باشیم، احتمالاً با تسامح بیشتری به نامههای اداری ایراد وارد میکنیم.
#نگارش #نامههای_اداری #نحو #گفتمان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
برونزنجیریها
بعد از نوشتن متن قبل، به این فکر میکنم که در زبان، ورای عناصر زنجیری و زبرزنجیری، چه چیزهای دیگری نهفته است. چه میشود که وقتی متنی را میخوانیم حرارتی درونمان حس میکنیم؟ به صرفِ نزدیک بودنِ جهان مخاطب و نویسنده؟ بعید میدانم. اینکه متنِ چند صد سال پیش را میخوانیم و اندوهگین میشویم صرفاً فرافکنیِ حالات خودمان است؟ پس چرا در همان حال اگر متن دیگری بخوانیم تأثیری متفاوت از قبلی میپذیریم و مثلاً طربناک میشویم؟ چرا کلامی رمزآلود است و کلامی دیگر نه؟ چرا متنی جان را صفا و جلا میدهد و احساس عاشقی را زنده میکند و متنی دیگر مکدر و تیره میکند و افسردگی میآورد؟
🔸آیا همه چیز را ساختارهای زبانشناختی میسازد؟ یا زبان از ساختارهای پنهانتر و پیچیدهتری تبعیت میکند؟
#فلسفۀ_زبان #الهیات_زبان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
بعد از نوشتن متن قبل، به این فکر میکنم که در زبان، ورای عناصر زنجیری و زبرزنجیری، چه چیزهای دیگری نهفته است. چه میشود که وقتی متنی را میخوانیم حرارتی درونمان حس میکنیم؟ به صرفِ نزدیک بودنِ جهان مخاطب و نویسنده؟ بعید میدانم. اینکه متنِ چند صد سال پیش را میخوانیم و اندوهگین میشویم صرفاً فرافکنیِ حالات خودمان است؟ پس چرا در همان حال اگر متن دیگری بخوانیم تأثیری متفاوت از قبلی میپذیریم و مثلاً طربناک میشویم؟ چرا کلامی رمزآلود است و کلامی دیگر نه؟ چرا متنی جان را صفا و جلا میدهد و احساس عاشقی را زنده میکند و متنی دیگر مکدر و تیره میکند و افسردگی میآورد؟
🔸آیا همه چیز را ساختارهای زبانشناختی میسازد؟ یا زبان از ساختارهای پنهانتر و پیچیدهتری تبعیت میکند؟
#فلسفۀ_زبان #الهیات_زبان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
ایموجیها و عناصر زبرزنجیری
🔸نظام آوایی زبان در یک تقسیمبندی دو بخش دارد: ۱. عناصر زنجیری؛ ۲. عناصر زبرزنجیری.
🔸عناصر زنجیری متشکلاند از همخوان و واکه یا همان صامت و مصوت. این عناصر همانطور که از نامشان برمیآید زنجیرۀ کلام را تشکیل میدهند، یعنی همخوانها و واکهها، طبق الگوی آوایی هر زبان، کنار هم قرار میگیرند و آرایش واژگانی مییابند و کلام را میسازند.
🔸در کنار عناصر زنجیری، عناصر و ویژگیهای دیگری هم هستند که به همخوانها و واکهها افزوده میشوند، اما فرای این زنجیره عمل میکنند. گاهی معنای زنجیره را تغییر میدهند و گاهی یک معنای پیرازبانی (تعجب، کنایه و نظایر آنها) به زنجیره میافزایند. به همین دلیل به آنها زبرزنجیری میگویند. این عناصر دیرش، بسامد پایه، شدت و سکوت هستند که در قالب کشش، تکیه، آهنگ، و مکث عمل میکنند.
«کشش» ادراک شنونده است از دیرش و یا مدتزمان تولید یک آوا. کشش مشخصۀ ممیز واکههای فارسی نیست، یعنی اگر واکههای کوتاه کشیده یا واکههای کشیده کوتاه تلفظ شوند جفت کمینه تشکیل نمیدهند. در همخوانها هم بهجز اندکی از واژههای تشدیددار (مانند حلال و حلّال، کره و کرّه، بنا و بنّا و...) نقش تقابلدهنده ندارد.
«مکث» وقفهای است که در جریان گفتار رخ میدهد و معمولاً بههمراه سایر ویژگیهایی آوایی مرزهای دستوری را مشخص میکند. مثالش همان دو جملۀ معروف است: «بخشش، لازم نیست اعدامش کنید» و «بخشش لازم نیست، اعدامش کنید».
«تکیه» دو نوع است: (۱) «تکیۀ واژگانی» برجستگی یک هجا نسبت به دیگر هجاها در یک واژه است. این نوع تکیه را بهخاطر آشناییمان با زبان انگلیسی میشناسیم، چون تشخیص و تمایز کلمات انگلیسی در مواردی با همین تکیه است. تکیۀ واژگانی در فارسی بهجز در چند جفتواژه ممیز نیست، مانند گویا (ناطق) و گویا (ظاهراً)، ولی (قیم) و ولی (اما) و نظایر آنها. (۲) «تکیۀ زیر و بمی» یا تکیۀ هستهای برجستگی هجای تکیهبرِ یک واژه در واحدهای بزرگتر از واژه است. جایگاه تکیۀ زیر و بمی بستگی به این دارد که گوینده میخواهد چه چیزی را در جمله برجسته کند.
«آهنگ» تغییرات زیر و بمی در واحدهای بزرگتر از واژه است که دستکم چهار نقش مهم ایفا میکند: متمایز کردن انواع جملات (خبری و پرسشی و...) از یکدیگر، مشخص کردن مرز واحدهای دستوری (مرز گروهها، بندها، و جملهها)، برجسته کردن یک عنصر در پارهگفتار، و نقش پیرازبانیِ منعکس کردن نگرش گوینده (تعجب، کنایه و...) به موضوع مورد گفتوگو.
🔸این عناصر در گفتار وجود دارند و ما بهراحتی از آنها استفاده میکنیم. کسانی که در کار سخنرانی و خطابه موفقترند معمولاً از این عناصر بهتر و بجاتر استفاده میکنند. اما عناصر زبرزنجیری در نوشتار غایباند. یکی از دلایلی که سوءتفاهمها و سوءبرداشتها در گفتوگوهای مجازی بسیار بیشتر از زبان گفتار است همین است که عناصر زبرزنجیری در این چتها غایب است. مخاطبِ پیام نمیداند این جملات را با چه لحنی بخواند و طبیعتاً با لحنی خنثی میخواند و سوءتفاهمها از همینجا برمیخیزند.
🔸فرض کنیم در یک روز شلوغ دوستمان پیام بدهد که میشود فلان کتابی که به من قرض داده بودی چند روز بیشتر پیشم بماند. و تو در جواب بگویی آره یا بله. احتمالاً پیام بعدی دوستمان این خواهد بود: «چیزی شده؟» یا «از من ناراحتی؟». در اینگونه مواقع احتیاج به نمادهایی داریم که لحن را نمایان کند. ایموجیها یا همان شکلکها بهنوعی میخواهند غیاب برخی زبرزنجیزیها را جبران کنند. وقتی در کنار جملاتمان از این شکلکها استفاده میکنیم درواقع میخواهیم به مخاطب بگوییم این جمله را با چه احساس و نگرشی بخواند، یا در کنار آن جمله احساس دیگرمان را هم بداند.
🔸اما آیا شکلکها میتوانند از پس این کار بهخوبی بربیایند؟ واقعیت این است که شکلکها در رساندن این امر ناتوانیها و نارساییهایی دارند، چون در بهترین حالت فقط بخشی از آن را بازنمایی میکنند. علاوهبراین، استفادۀ بیشازحد از این شکلکها زبانمان را تنبل یا لااقل ایستا میکند. در این صورت، برای جلوگیری از تنبلی ذهن، میتوانیم با روش دیگری بهجز شکلک لحنمان را منتقل کنیم؟
🔸مرحوم ابوالحسن نجفی در جایی گفته بود مترجم و نویسندۀ خوب کسی است که چگونه خواندنِ متنش را از نحو و چینش کلماتش بفهمیم (قریب به مضمون). پس، در نوشتار، نحو کلام و انتخاب کلمات و چینش آنهاست که آهنگ را میسازد. به نظر میآید فضای مجازی فرصت خوبی است برای تمرین همین نوع نوشتن، اینکه سعی کنیم از این شکلکها کمتر و در جای خود استفاده کنیم و بهجایش از خودِ کلمات برای بیان نگرشها و احساساتمان کمک بگیریم. بهکارگرفتن این رویه زبان نوشتار را قویتر و زمینه را برای بروز خلاقیتهای کلامی و زبانی هموارتر میکند.
#آواشناسی #زبرزنجیری #فضای_مجازی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸نظام آوایی زبان در یک تقسیمبندی دو بخش دارد: ۱. عناصر زنجیری؛ ۲. عناصر زبرزنجیری.
🔸عناصر زنجیری متشکلاند از همخوان و واکه یا همان صامت و مصوت. این عناصر همانطور که از نامشان برمیآید زنجیرۀ کلام را تشکیل میدهند، یعنی همخوانها و واکهها، طبق الگوی آوایی هر زبان، کنار هم قرار میگیرند و آرایش واژگانی مییابند و کلام را میسازند.
🔸در کنار عناصر زنجیری، عناصر و ویژگیهای دیگری هم هستند که به همخوانها و واکهها افزوده میشوند، اما فرای این زنجیره عمل میکنند. گاهی معنای زنجیره را تغییر میدهند و گاهی یک معنای پیرازبانی (تعجب، کنایه و نظایر آنها) به زنجیره میافزایند. به همین دلیل به آنها زبرزنجیری میگویند. این عناصر دیرش، بسامد پایه، شدت و سکوت هستند که در قالب کشش، تکیه، آهنگ، و مکث عمل میکنند.
«کشش» ادراک شنونده است از دیرش و یا مدتزمان تولید یک آوا. کشش مشخصۀ ممیز واکههای فارسی نیست، یعنی اگر واکههای کوتاه کشیده یا واکههای کشیده کوتاه تلفظ شوند جفت کمینه تشکیل نمیدهند. در همخوانها هم بهجز اندکی از واژههای تشدیددار (مانند حلال و حلّال، کره و کرّه، بنا و بنّا و...) نقش تقابلدهنده ندارد.
«مکث» وقفهای است که در جریان گفتار رخ میدهد و معمولاً بههمراه سایر ویژگیهایی آوایی مرزهای دستوری را مشخص میکند. مثالش همان دو جملۀ معروف است: «بخشش، لازم نیست اعدامش کنید» و «بخشش لازم نیست، اعدامش کنید».
«تکیه» دو نوع است: (۱) «تکیۀ واژگانی» برجستگی یک هجا نسبت به دیگر هجاها در یک واژه است. این نوع تکیه را بهخاطر آشناییمان با زبان انگلیسی میشناسیم، چون تشخیص و تمایز کلمات انگلیسی در مواردی با همین تکیه است. تکیۀ واژگانی در فارسی بهجز در چند جفتواژه ممیز نیست، مانند گویا (ناطق) و گویا (ظاهراً)، ولی (قیم) و ولی (اما) و نظایر آنها. (۲) «تکیۀ زیر و بمی» یا تکیۀ هستهای برجستگی هجای تکیهبرِ یک واژه در واحدهای بزرگتر از واژه است. جایگاه تکیۀ زیر و بمی بستگی به این دارد که گوینده میخواهد چه چیزی را در جمله برجسته کند.
«آهنگ» تغییرات زیر و بمی در واحدهای بزرگتر از واژه است که دستکم چهار نقش مهم ایفا میکند: متمایز کردن انواع جملات (خبری و پرسشی و...) از یکدیگر، مشخص کردن مرز واحدهای دستوری (مرز گروهها، بندها، و جملهها)، برجسته کردن یک عنصر در پارهگفتار، و نقش پیرازبانیِ منعکس کردن نگرش گوینده (تعجب، کنایه و...) به موضوع مورد گفتوگو.
🔸این عناصر در گفتار وجود دارند و ما بهراحتی از آنها استفاده میکنیم. کسانی که در کار سخنرانی و خطابه موفقترند معمولاً از این عناصر بهتر و بجاتر استفاده میکنند. اما عناصر زبرزنجیری در نوشتار غایباند. یکی از دلایلی که سوءتفاهمها و سوءبرداشتها در گفتوگوهای مجازی بسیار بیشتر از زبان گفتار است همین است که عناصر زبرزنجیری در این چتها غایب است. مخاطبِ پیام نمیداند این جملات را با چه لحنی بخواند و طبیعتاً با لحنی خنثی میخواند و سوءتفاهمها از همینجا برمیخیزند.
🔸فرض کنیم در یک روز شلوغ دوستمان پیام بدهد که میشود فلان کتابی که به من قرض داده بودی چند روز بیشتر پیشم بماند. و تو در جواب بگویی آره یا بله. احتمالاً پیام بعدی دوستمان این خواهد بود: «چیزی شده؟» یا «از من ناراحتی؟». در اینگونه مواقع احتیاج به نمادهایی داریم که لحن را نمایان کند. ایموجیها یا همان شکلکها بهنوعی میخواهند غیاب برخی زبرزنجیزیها را جبران کنند. وقتی در کنار جملاتمان از این شکلکها استفاده میکنیم درواقع میخواهیم به مخاطب بگوییم این جمله را با چه احساس و نگرشی بخواند، یا در کنار آن جمله احساس دیگرمان را هم بداند.
🔸اما آیا شکلکها میتوانند از پس این کار بهخوبی بربیایند؟ واقعیت این است که شکلکها در رساندن این امر ناتوانیها و نارساییهایی دارند، چون در بهترین حالت فقط بخشی از آن را بازنمایی میکنند. علاوهبراین، استفادۀ بیشازحد از این شکلکها زبانمان را تنبل یا لااقل ایستا میکند. در این صورت، برای جلوگیری از تنبلی ذهن، میتوانیم با روش دیگری بهجز شکلک لحنمان را منتقل کنیم؟
🔸مرحوم ابوالحسن نجفی در جایی گفته بود مترجم و نویسندۀ خوب کسی است که چگونه خواندنِ متنش را از نحو و چینش کلماتش بفهمیم (قریب به مضمون). پس، در نوشتار، نحو کلام و انتخاب کلمات و چینش آنهاست که آهنگ را میسازد. به نظر میآید فضای مجازی فرصت خوبی است برای تمرین همین نوع نوشتن، اینکه سعی کنیم از این شکلکها کمتر و در جای خود استفاده کنیم و بهجایش از خودِ کلمات برای بیان نگرشها و احساساتمان کمک بگیریم. بهکارگرفتن این رویه زبان نوشتار را قویتر و زمینه را برای بروز خلاقیتهای کلامی و زبانی هموارتر میکند.
#آواشناسی #زبرزنجیری #فضای_مجازی
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
ماساژ یا ورزمان؟
🔸کلمۀ massage را از فرانسه آوردهایم، متشکل از mass و age. جزء اول این کلمه یعنی mass به احتمال زیاد از «مسحِ» عربی گرفته شده و age نیز پسوند مصدرساز است و در کلماتی مانند پمپاژ، شانتاژ و... دیده میشود.
🔸فرهنگستان سوم برای ماساژ معادل «ورزمان» را ساخته: ورز+مان. «ورزیدن» گاهی به معنای حاصلکردن و کسبکردن است، مانند «ورزش»؛ گاهی به معنای کارکردن و انجامدادن است، مانند جزء همکرد در «عشق ورزیدن»؛ و گاهی به معنای کشاورزی و زراعت کردن، مانند «برزگر» (بزر و ورز صورتهای مختلف یک فعل هستند. برز در برزگر حضور دارد و ورز هم در کشاورز).
🔸«-مان» نیز پسوندی است با کارکردهای مختلف. در کلماتی مانند «دودمان و کشتمان» معنای جا و مکان میدهد؛ در کلماتی مانند «پژمان و پشیمان و شادمان و قهرمان» معنای منش و اندیشه میدهد؛ گاهی به ستاک حال اضافه میشود و اسم معنی میسازد، مانند «زایمان و سازمان»؛ گاهی به ستاک گذشته اضافه میشود و اسم معنی میسازد، مانند «دوختمان»؛ گاهی به ستاک گذشته اضافه میشود و اسم ذات میسازد، مانند «ساختمان»؛ و گاه نیز پسوندی است که به آخر نامِ مکانها اضافه میشود، مانند «اورامان و فریمان».
🔸ورزمان کلمۀ درست و خوشساختی است و فرهنگستان با آن ترکیبات دیگری نیز همچون «ورزماندرمانی، ورزمان قلبی، ورزمان لثه و...» ساخته، اما آیا ورزمان معادل موفقی برای ماساژ محسوب میشود؟ وقتی این کلمه را در گوگل سرچ میکنیم به «آموزشگاه ماساژ ورزمان» برمیخوریم. یعنی مدیر یا مدیرانی کلمۀ ورزمان را برای نام آموزشگاه ماساژشان انتخاب کردهاند. شاید دلیل نامگذاریشان پسوند «-مان» بوده که برایشان تداعیِ اسم مکان کرده. اگر ورزمان را بپذیریم، بهجای «ماساژ دادن» و تصریفاتش باید بگوییم «ورزمان دادن». در این صورت، بهجای «ماساژش داد»، باید بگوییم «ورزمانش داد». به نظر میرسد تصریفاتِ ورزمان دادن در زبان عمومی کمی ثقیل باشد.
🔸شاید در جوابِ اشکالاتی از این دست گفته شود: مگر نه اینکه زبان عمومی و زبان تخصصی با هم تفاوت دارند؟ پس چه اشکالی دارد که ورزمان در زبان تخصصی استفاده شود و ماساژ در زبان عمومی؟ مگر نه اینکه دربارۀ تاجواره نیز همین را نوشته بودی؟ (به فرستۀ «نقدی بر نقدهای فرهنگستان» رجوع کنید.) در جواب میگویم این در صورتی بود که شبکۀ مفاهیم و استانداردسازی بین واژههای علوم به هم نخورد. ماساژ لغتی است که هم در زبان علم کاربرد دارد هم در زبان عمومی. واژۀ فرنگیاش هم یکی است، اما تاجواره لغتی بود در زبان تخصصی که لغتی هم در زبان عمومی داشت.
🔸اگر بهمسامحه از این اشکال هم بگذریم، باز مشکل دیگری وجود دارد و آن میزان اشتقاقگیری از این واژه است. مثلاً برای ماساژور چه واژهای بگوییم؟ آیا برای مشتقات دیگری که از ماساژ ساخته خواهد شد کلمۀ ورزمان جواب میدهد؟ و اگر شفافیت و تیرگی را هم در نظر بگیریم، مثلاً برای hydromassage معادل آبورزمان شفافتر است یا ماساژ آبی؟
🔸شاید بهخاطر همین اشکالاتِ احتمالی بوده که فرهنگستان واژۀ ماساژ را نیز در کنارِ ورزمان پذیرفته و کاربران را مخیر کرده است. اما مخیرکردنهای اینچنینی ممکن است مصداق همان یک بام و دو هوا باشد. پیشنهاد من این است که واژۀ زیبای «ورزمان» معادلی باشد برای کلمۀ دیگری غیر از ماساژ، مثلاً در معنای اسم مکانیاش برای محلی شبیه ورزشگاه، یا در معنای اسم مصدریاش برای پدیدهای دیگر. برای massage هم یا معادل دیگری ساخته شود یا همین کلمۀ ماساژ برایش تصویب شود.
#واژگان #ریشهشناسی #ساختواژه #فرهنگستان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
🔸کلمۀ massage را از فرانسه آوردهایم، متشکل از mass و age. جزء اول این کلمه یعنی mass به احتمال زیاد از «مسحِ» عربی گرفته شده و age نیز پسوند مصدرساز است و در کلماتی مانند پمپاژ، شانتاژ و... دیده میشود.
🔸فرهنگستان سوم برای ماساژ معادل «ورزمان» را ساخته: ورز+مان. «ورزیدن» گاهی به معنای حاصلکردن و کسبکردن است، مانند «ورزش»؛ گاهی به معنای کارکردن و انجامدادن است، مانند جزء همکرد در «عشق ورزیدن»؛ و گاهی به معنای کشاورزی و زراعت کردن، مانند «برزگر» (بزر و ورز صورتهای مختلف یک فعل هستند. برز در برزگر حضور دارد و ورز هم در کشاورز).
🔸«-مان» نیز پسوندی است با کارکردهای مختلف. در کلماتی مانند «دودمان و کشتمان» معنای جا و مکان میدهد؛ در کلماتی مانند «پژمان و پشیمان و شادمان و قهرمان» معنای منش و اندیشه میدهد؛ گاهی به ستاک حال اضافه میشود و اسم معنی میسازد، مانند «زایمان و سازمان»؛ گاهی به ستاک گذشته اضافه میشود و اسم معنی میسازد، مانند «دوختمان»؛ گاهی به ستاک گذشته اضافه میشود و اسم ذات میسازد، مانند «ساختمان»؛ و گاه نیز پسوندی است که به آخر نامِ مکانها اضافه میشود، مانند «اورامان و فریمان».
🔸ورزمان کلمۀ درست و خوشساختی است و فرهنگستان با آن ترکیبات دیگری نیز همچون «ورزماندرمانی، ورزمان قلبی، ورزمان لثه و...» ساخته، اما آیا ورزمان معادل موفقی برای ماساژ محسوب میشود؟ وقتی این کلمه را در گوگل سرچ میکنیم به «آموزشگاه ماساژ ورزمان» برمیخوریم. یعنی مدیر یا مدیرانی کلمۀ ورزمان را برای نام آموزشگاه ماساژشان انتخاب کردهاند. شاید دلیل نامگذاریشان پسوند «-مان» بوده که برایشان تداعیِ اسم مکان کرده. اگر ورزمان را بپذیریم، بهجای «ماساژ دادن» و تصریفاتش باید بگوییم «ورزمان دادن». در این صورت، بهجای «ماساژش داد»، باید بگوییم «ورزمانش داد». به نظر میرسد تصریفاتِ ورزمان دادن در زبان عمومی کمی ثقیل باشد.
🔸شاید در جوابِ اشکالاتی از این دست گفته شود: مگر نه اینکه زبان عمومی و زبان تخصصی با هم تفاوت دارند؟ پس چه اشکالی دارد که ورزمان در زبان تخصصی استفاده شود و ماساژ در زبان عمومی؟ مگر نه اینکه دربارۀ تاجواره نیز همین را نوشته بودی؟ (به فرستۀ «نقدی بر نقدهای فرهنگستان» رجوع کنید.) در جواب میگویم این در صورتی بود که شبکۀ مفاهیم و استانداردسازی بین واژههای علوم به هم نخورد. ماساژ لغتی است که هم در زبان علم کاربرد دارد هم در زبان عمومی. واژۀ فرنگیاش هم یکی است، اما تاجواره لغتی بود در زبان تخصصی که لغتی هم در زبان عمومی داشت.
🔸اگر بهمسامحه از این اشکال هم بگذریم، باز مشکل دیگری وجود دارد و آن میزان اشتقاقگیری از این واژه است. مثلاً برای ماساژور چه واژهای بگوییم؟ آیا برای مشتقات دیگری که از ماساژ ساخته خواهد شد کلمۀ ورزمان جواب میدهد؟ و اگر شفافیت و تیرگی را هم در نظر بگیریم، مثلاً برای hydromassage معادل آبورزمان شفافتر است یا ماساژ آبی؟
🔸شاید بهخاطر همین اشکالاتِ احتمالی بوده که فرهنگستان واژۀ ماساژ را نیز در کنارِ ورزمان پذیرفته و کاربران را مخیر کرده است. اما مخیرکردنهای اینچنینی ممکن است مصداق همان یک بام و دو هوا باشد. پیشنهاد من این است که واژۀ زیبای «ورزمان» معادلی باشد برای کلمۀ دیگری غیر از ماساژ، مثلاً در معنای اسم مکانیاش برای محلی شبیه ورزشگاه، یا در معنای اسم مصدریاش برای پدیدهای دیگر. برای massage هم یا معادل دیگری ساخته شود یا همین کلمۀ ماساژ برایش تصویب شود.
#واژگان #ریشهشناسی #ساختواژه #فرهنگستان
سجادسرگلی
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
فرق میان مجاز و کنایه
1- «فرق مابین مجاز و کنایه بنا بر معروف این است که در مجاز استعمال لفظ است در غیر معنی موضوعٌ له با قرینه صارفه و چون قرینه صارفه با مجاز است، ارادة معنی حقیقی ممتنع میباشد؛ امّا در کنایه قرینه صارفهای نیست و از این جهت ارادة معنی حقیقی جایز است و بالجمله فرق کنایه و مجاز به این است که اگر ارادة معنی حقیقی ممکن نباشد، آن را مجاز و اگر ارادة معنی حقیقی جایز باشد، آن را کنایه میگویند» (همایی،206:1370).
2- «در مجاز، لفظ مستعمل است، در معنی مجازی و در کنایت در معنی کنایی» (نیشابوری، 262:1384). بنابراین آنچه در کتابهای بلاغی تحت عنوان معنای مجازی گفته میشود، در مورد کنایه، به نظر درست نمیآید و نباید به آن معنی مجازی گفت؛ بلکه باید معنی کنایی گفته شود، چرا که در حقیقت معنی کنایی است نه مجازی.
3- در کنایه به علت دو بعدی بودن کلام، هر دو معنی حقیقی و مجازی مراد است و نوعی ابهام و ایهام دارد، یعنی «کنایه نه حقیقت صرف است و نه مجاز صرف؛ بلکه برزخی است مابین حقیقت و مجاز» (همایی، 299:1370).
4- سکّاکی مابین مجاز و کنایه دو تفاوت ذکر میکند: یکی این که ارادة معنی حقیقی هم ممکن است و با معنی مجازی کلمه منافاتی ندارد. دوم اینکه در کنایه انتقال از لازم است، به ملزوم و در مجاز انتقال از ملزوم به لازم (سکاکی، 1402 :138).
5- مجاز و کنایه هر دو دارای ایجاز هستند؛ چنانکه، الف: «فخررازی از مجاز حذف سخن گفته و آیه «و اسأل القریه» که در اصل و اسأل اهل القریه» بوده از نوع مجاز حذف دانسته است» (رمانی،85:1968).
ب: ابن رشیق نیز ایجاز حذف را اکتفا نام نهاده و آن را از زمرة مجاز شمرده است. (ابن رشیق، 1981: 1 / 251)
ج: ابن جنی نیز حذف مضاف را از زمرة مجاز دانسته است (ابن جنی، بی تا : 2/451)
اما ایجاز کنایه، از نوع ایجاز هنری است؛ چرا که بار معنایی دوگانه دارد و در حقیقت دوبعدی است، یک لفظ با دو بار معنایی.
6- به نظر میرسد که مجاز فرآیندی برحسب گزینش از روی محور جایگزینی که از رابطه مشابهت سود میجوید، نیست؛ بلکه نوعی فرآیند انتقال معنی بر روی محور همنشینی است که از رابطة مجاورت استفاده میکند. از نظر «یاکوبسن» اولی با استعاره و دومی با مجاز مرسل مرتبط است (Jakobson,1995:115).
بنابراین میتوان گفت که مجاز نیز به همین سبب مخیّل نیست، در حالی که کنایه تصویرگر و مخیّل است.
7- در تفاوت بین علاقة ملازمه و کنایه نیز میتوان چنین استنباط کرد که در علاقة ملازمه، لازم و ملزوم جزء لاینفک همدیگر هستند، مانند علاقه میان آتش و گرمی، نیز علاقه میان آفتاب و نور آفتاب، مثلاً در نمونة: «چو خورشیدی که درتابد ز روزن» خود خورشید نمیتواند از روزن در تابد؛ بلکه این پرتو خورشید است که از روزن میتابد، هر چند پرتو خورشید جزء لاینفک آن است، اما امکان ارادة معنی حقیقی وجود ندارد، در حالی که در کنایه، ارادة معنی حقیقی و عینی و واقعی میتوان کرد و نیز با توجه به ابهام و ایهامی که در معنی کنایه وجود دارد، بعضاً لازم و ملزوم در مواردی شاید جزء لاینفک همدیگر نباشند.
8- انواع مجاز برحسب نوع «علاقه» طبقه بندی میشود و این طبقه بندی در کتابهای بلاغی متغیّر است و بعضی «سی» الی« چهل» نوع علاقه ذکر کردهاند، در صورتی که در مورد کنایه چنین نیست.
9- کنایه، با تکرار، مبتذل میشود و میمیرد، در حالی که این مسأله در مورد مجاز مرسل و گونههای آن مصداق ندارد.
10- همان گونه که در تفاوت بین استعاره تمثیلیه و کنایه نیز گفته آمد، کنایه دارای نوعی استدلال و واسطه است؛ اما مجاز مرسل به استدلال و واسطه نیاز ندارد.
11- چنان چه پیشتر در تفاوت استعارة تمثیلیه و کنایه نیز گفته آمد، یکی از علل به کار بردن کنایه ترس یا احتیاط است؛ اما مجاز مرسل چنین ویژگی ندارد.
12- یکی دیگر از موارد به کار بردن کنایه سنجیدن میزان هوش و استعداد مخاطب است؛ اما این مورد در باره مجاز صادق نیست.
13- در علاقههای مجاز مرسل مبالغة چندانی دیده نمیشود، در حالی که یکی از ویژگیهای کنایه، مبالغه و اغراق است.
14- معنای اصلی کلمه در مجاز مرسل حفظ نمیشود؛ اما در کنایه حفظ میشود.
علی سینا رخشندهمند - نقد استعاره تمثیلیه در کتب بلاغی
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
1- «فرق مابین مجاز و کنایه بنا بر معروف این است که در مجاز استعمال لفظ است در غیر معنی موضوعٌ له با قرینه صارفه و چون قرینه صارفه با مجاز است، ارادة معنی حقیقی ممتنع میباشد؛ امّا در کنایه قرینه صارفهای نیست و از این جهت ارادة معنی حقیقی جایز است و بالجمله فرق کنایه و مجاز به این است که اگر ارادة معنی حقیقی ممکن نباشد، آن را مجاز و اگر ارادة معنی حقیقی جایز باشد، آن را کنایه میگویند» (همایی،206:1370).
2- «در مجاز، لفظ مستعمل است، در معنی مجازی و در کنایت در معنی کنایی» (نیشابوری، 262:1384). بنابراین آنچه در کتابهای بلاغی تحت عنوان معنای مجازی گفته میشود، در مورد کنایه، به نظر درست نمیآید و نباید به آن معنی مجازی گفت؛ بلکه باید معنی کنایی گفته شود، چرا که در حقیقت معنی کنایی است نه مجازی.
3- در کنایه به علت دو بعدی بودن کلام، هر دو معنی حقیقی و مجازی مراد است و نوعی ابهام و ایهام دارد، یعنی «کنایه نه حقیقت صرف است و نه مجاز صرف؛ بلکه برزخی است مابین حقیقت و مجاز» (همایی، 299:1370).
4- سکّاکی مابین مجاز و کنایه دو تفاوت ذکر میکند: یکی این که ارادة معنی حقیقی هم ممکن است و با معنی مجازی کلمه منافاتی ندارد. دوم اینکه در کنایه انتقال از لازم است، به ملزوم و در مجاز انتقال از ملزوم به لازم (سکاکی، 1402 :138).
5- مجاز و کنایه هر دو دارای ایجاز هستند؛ چنانکه، الف: «فخررازی از مجاز حذف سخن گفته و آیه «و اسأل القریه» که در اصل و اسأل اهل القریه» بوده از نوع مجاز حذف دانسته است» (رمانی،85:1968).
ب: ابن رشیق نیز ایجاز حذف را اکتفا نام نهاده و آن را از زمرة مجاز شمرده است. (ابن رشیق، 1981: 1 / 251)
ج: ابن جنی نیز حذف مضاف را از زمرة مجاز دانسته است (ابن جنی، بی تا : 2/451)
اما ایجاز کنایه، از نوع ایجاز هنری است؛ چرا که بار معنایی دوگانه دارد و در حقیقت دوبعدی است، یک لفظ با دو بار معنایی.
6- به نظر میرسد که مجاز فرآیندی برحسب گزینش از روی محور جایگزینی که از رابطه مشابهت سود میجوید، نیست؛ بلکه نوعی فرآیند انتقال معنی بر روی محور همنشینی است که از رابطة مجاورت استفاده میکند. از نظر «یاکوبسن» اولی با استعاره و دومی با مجاز مرسل مرتبط است (Jakobson,1995:115).
بنابراین میتوان گفت که مجاز نیز به همین سبب مخیّل نیست، در حالی که کنایه تصویرگر و مخیّل است.
7- در تفاوت بین علاقة ملازمه و کنایه نیز میتوان چنین استنباط کرد که در علاقة ملازمه، لازم و ملزوم جزء لاینفک همدیگر هستند، مانند علاقه میان آتش و گرمی، نیز علاقه میان آفتاب و نور آفتاب، مثلاً در نمونة: «چو خورشیدی که درتابد ز روزن» خود خورشید نمیتواند از روزن در تابد؛ بلکه این پرتو خورشید است که از روزن میتابد، هر چند پرتو خورشید جزء لاینفک آن است، اما امکان ارادة معنی حقیقی وجود ندارد، در حالی که در کنایه، ارادة معنی حقیقی و عینی و واقعی میتوان کرد و نیز با توجه به ابهام و ایهامی که در معنی کنایه وجود دارد، بعضاً لازم و ملزوم در مواردی شاید جزء لاینفک همدیگر نباشند.
8- انواع مجاز برحسب نوع «علاقه» طبقه بندی میشود و این طبقه بندی در کتابهای بلاغی متغیّر است و بعضی «سی» الی« چهل» نوع علاقه ذکر کردهاند، در صورتی که در مورد کنایه چنین نیست.
9- کنایه، با تکرار، مبتذل میشود و میمیرد، در حالی که این مسأله در مورد مجاز مرسل و گونههای آن مصداق ندارد.
10- همان گونه که در تفاوت بین استعاره تمثیلیه و کنایه نیز گفته آمد، کنایه دارای نوعی استدلال و واسطه است؛ اما مجاز مرسل به استدلال و واسطه نیاز ندارد.
11- چنان چه پیشتر در تفاوت استعارة تمثیلیه و کنایه نیز گفته آمد، یکی از علل به کار بردن کنایه ترس یا احتیاط است؛ اما مجاز مرسل چنین ویژگی ندارد.
12- یکی دیگر از موارد به کار بردن کنایه سنجیدن میزان هوش و استعداد مخاطب است؛ اما این مورد در باره مجاز صادق نیست.
13- در علاقههای مجاز مرسل مبالغة چندانی دیده نمیشود، در حالی که یکی از ویژگیهای کنایه، مبالغه و اغراق است.
14- معنای اصلی کلمه در مجاز مرسل حفظ نمیشود؛ اما در کنایه حفظ میشود.
علی سینا رخشندهمند - نقد استعاره تمثیلیه در کتب بلاغی
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
#دانشافزایی
دو نکتهی عروضی در اختیارات منظوم
#دکتروحیدعیدگاهطرقبهای
اختیارات منظوم رسالهای است شیرین و دلچسب و خواندنی که به تصحیح آقای محمّدحسین سلیمانی، در جلد چهارم کتاب متون ایرانی به کوشش دوست دانشورم دکتر جواد بشری در انتشارات مجلس منتشر شده است.
این رساله زنجیرهای از قطعههای چهاربیتی ناهموزن است دربارهی اینکه در کدام وضعیتهای نجومی، انجام دادن چه کارهایی شگون دارد یا ندارد.
در اینجا به دو ویژگی وزنی که در برخی از قطعههای کتاب نمودی آشکار دارد میپردازم:
۱. قاعدهی قلب که در رباعی متداول است، در وزن مفعولُ مفاعلن مفاعیلن نیز که یک رکن کمتر از رباعی دارد، رخ میدهد و آن را تبدیل به مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن میکند، چنانکه در بیت زیر میبینیم:
وان را که جز این طریق و ره دارد
بستان دو سه مهمانِ شبانروزی
(اختیارات منظوم، ص ۴۷)
در مصراع نخست بیت زیر نیز قلب رخ داده، البتّه پس از رخ دادن اختیار تسکین:
چون افتد تسدیسِ زحل مه را
از گردش و دور گنبد خضرا
(ص ۴۸)
قلب در این بیتها نیز رخ داده است:
مختار بود خواستنِ حاجت
زاشراف و قضات خاصه در جوزا
(همان جا)
مر حفر قنی و نهر را شاید
چون دیدن پیران بسامان را
در کندن کاریز فراق افکن
میتین نشاطِ وصل جانان را
(ص ۵۵)
با هرچه تو را رای بود برزن
زین هر سه ستیزهی منافق را
(ص ۵۶)
نیک است بنا نهادنِ بنیان
خاصه هنری مردم دهقان را
(ص ۱۸۱)
نیز بنگرید به قطعههای شمارهی ۷۳، ۸۵، ۱۰۸، ۱۷۵، ۱۸۷، ۲۱۱ و ۲۵۹، ۲۶۵، ۲۷۷، و ۳۷۲)
سرایندهی این منظومه در وزن مفعولُ مفاعلن فعولن نیز قاعدهی قلب را به کار برده و برخی از مصراعها را بر وزن مفعولُ مفاعیلُ فعولن ساخته، چنان که در قطعهی زیر میبینیم:
چون مه به اسد باشد و زهره
از دلو ز مه برَد لطافت
مختار شناس از ره دانش
در برده خریدن و ضیافت
از بهر ضیافت تن و جان
مشغول مشو جز به ظرافت
(ص ۷۶)
نیز بنگرید به قطعهی شمارهی ۳۶۱.
۲. به جای مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن میتوان صورت اصلی آن را که مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن باشد، به کار برد.
مصراع نخست بیت زیر بر وزن مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن است و مصراع دوم آن بر وزن آشنای مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن:
در بزم باده چونک پدید آمد این معانی
مپسند دوستان را در یکدگر فتادن
(اختیارات منظوم، ص ۳۶)
مصحّح متن، این وضعیت عروضی را مربوط به اختیاری شاعری دانسته است که هنوز شناخته شده نیست (همان جا، پانویس)، اما در کتاب ارزشمند وزن شعر فارسی (ص ۲۳۴)، ویژگی عروضی مورد نظر توضیح داده شده است.
وزن کمآشنای مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن در هر دو مصراع بیت بعدی نیز دیده میشود:
جز گاه دست بردن و هنگام باده خوردن
جز وقت رقص کردن و هنگام بوسه دادن
(همان جا)
به نظر مصحّح نمونههای اختیار وزنی بهکاررفته در این بیت در آثار منظوم کهن فراوان است (همان جا، پانویس)
در قطعهای دیگر باز همین وضعیت وزنی بیاشکال دیده میشود و این بار مصحّح گفته است که گویا وزن ایراد دارد:
پرهیز کن ز دیدن سلطان وگرش بینی
کار تو آنچنان که بباید ازو گشاید
( همان، ص ۴۴، متن و پانویس)
مصحّح همین وضعیت وزنی را در قطعهی ۴۷ مربوط به اختیارات شاعری دانسته (همان، ص ۴۹)
باری، کاربرد مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن باز هم در این متن دیده میشود، از جمله در قطعههای شمارهی ۷۰، ۲۶۸، ۲۸۱، ۳۰۴، ۳۱۴، ۳۲۲، ۳۲۴، ۳۸۸ و ۳۹۴.
❄️☃️
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
دو نکتهی عروضی در اختیارات منظوم
#دکتروحیدعیدگاهطرقبهای
اختیارات منظوم رسالهای است شیرین و دلچسب و خواندنی که به تصحیح آقای محمّدحسین سلیمانی، در جلد چهارم کتاب متون ایرانی به کوشش دوست دانشورم دکتر جواد بشری در انتشارات مجلس منتشر شده است.
این رساله زنجیرهای از قطعههای چهاربیتی ناهموزن است دربارهی اینکه در کدام وضعیتهای نجومی، انجام دادن چه کارهایی شگون دارد یا ندارد.
در اینجا به دو ویژگی وزنی که در برخی از قطعههای کتاب نمودی آشکار دارد میپردازم:
۱. قاعدهی قلب که در رباعی متداول است، در وزن مفعولُ مفاعلن مفاعیلن نیز که یک رکن کمتر از رباعی دارد، رخ میدهد و آن را تبدیل به مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن میکند، چنانکه در بیت زیر میبینیم:
وان را که جز این طریق و ره دارد
بستان دو سه مهمانِ شبانروزی
(اختیارات منظوم، ص ۴۷)
در مصراع نخست بیت زیر نیز قلب رخ داده، البتّه پس از رخ دادن اختیار تسکین:
چون افتد تسدیسِ زحل مه را
از گردش و دور گنبد خضرا
(ص ۴۸)
قلب در این بیتها نیز رخ داده است:
مختار بود خواستنِ حاجت
زاشراف و قضات خاصه در جوزا
(همان جا)
مر حفر قنی و نهر را شاید
چون دیدن پیران بسامان را
در کندن کاریز فراق افکن
میتین نشاطِ وصل جانان را
(ص ۵۵)
با هرچه تو را رای بود برزن
زین هر سه ستیزهی منافق را
(ص ۵۶)
نیک است بنا نهادنِ بنیان
خاصه هنری مردم دهقان را
(ص ۱۸۱)
نیز بنگرید به قطعههای شمارهی ۷۳، ۸۵، ۱۰۸، ۱۷۵، ۱۸۷، ۲۱۱ و ۲۵۹، ۲۶۵، ۲۷۷، و ۳۷۲)
سرایندهی این منظومه در وزن مفعولُ مفاعلن فعولن نیز قاعدهی قلب را به کار برده و برخی از مصراعها را بر وزن مفعولُ مفاعیلُ فعولن ساخته، چنان که در قطعهی زیر میبینیم:
چون مه به اسد باشد و زهره
از دلو ز مه برَد لطافت
مختار شناس از ره دانش
در برده خریدن و ضیافت
از بهر ضیافت تن و جان
مشغول مشو جز به ظرافت
(ص ۷۶)
نیز بنگرید به قطعهی شمارهی ۳۶۱.
۲. به جای مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن میتوان صورت اصلی آن را که مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن باشد، به کار برد.
مصراع نخست بیت زیر بر وزن مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن است و مصراع دوم آن بر وزن آشنای مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن:
در بزم باده چونک پدید آمد این معانی
مپسند دوستان را در یکدگر فتادن
(اختیارات منظوم، ص ۳۶)
مصحّح متن، این وضعیت عروضی را مربوط به اختیاری شاعری دانسته است که هنوز شناخته شده نیست (همان جا، پانویس)، اما در کتاب ارزشمند وزن شعر فارسی (ص ۲۳۴)، ویژگی عروضی مورد نظر توضیح داده شده است.
وزن کمآشنای مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن در هر دو مصراع بیت بعدی نیز دیده میشود:
جز گاه دست بردن و هنگام باده خوردن
جز وقت رقص کردن و هنگام بوسه دادن
(همان جا)
به نظر مصحّح نمونههای اختیار وزنی بهکاررفته در این بیت در آثار منظوم کهن فراوان است (همان جا، پانویس)
در قطعهای دیگر باز همین وضعیت وزنی بیاشکال دیده میشود و این بار مصحّح گفته است که گویا وزن ایراد دارد:
پرهیز کن ز دیدن سلطان وگرش بینی
کار تو آنچنان که بباید ازو گشاید
( همان، ص ۴۴، متن و پانویس)
مصحّح همین وضعیت وزنی را در قطعهی ۴۷ مربوط به اختیارات شاعری دانسته (همان، ص ۴۹)
باری، کاربرد مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتن باز هم در این متن دیده میشود، از جمله در قطعههای شمارهی ۷۰، ۲۶۸، ۲۸۱، ۳۰۴، ۳۱۴، ۳۲۲، ۳۲۴، ۳۸۸ و ۳۹۴.
❄️☃️
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
#دانشافزایی
اختیار قلب در شعر ناصر خسرو و قطران
#دکتروحیدعیدگاهطرقبهای
در تصحیح مینوی- محقق از دیوان ناصر خسرو، بیتهای مشکوک و مشکلدار که مصحّحان از درستی ضبط آنها مطمئن نبودهاند، با نشانهی پرسش مشخّص شدهاند. برخی از این بیتها اشکال وزنی دارند، برخی اشکال نحوی و معنایی و برخی اشکال لغوی. برخی هم به نادرست، مشکوک شمرده شدهاند و هیچ اشکالی ندارند؛ از جمله بیت زیر که مصحّحان به صراحت گفتهاند که وزن مصراع نخستش درست نیست:
زنهار مشو فتنه بر او زیرا
حوریست ز دور و خوبدیداری
(دیوان، ص ۳۵۰ متن، ص ۷۴۴، توضیحات)
در چاپ قدیم دیوان ناصر خسرو یعنی چاپ نصرالله تقوی (ص ۴۶۸) نیز وزن این مصراع نادرست شمرده شده و در پانوشت حدس زده شده که صورت درست آن چنین باشد:
زنهار مخور فریب او زیرا...
پیداست که کلمهی «فتنه» را برهمزنندهی وزن انگاشتهاند و به امکان وقوع قاعدهی قلب در خارج از وزن رباعی توجه نداشتهاند و کاربرد مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن را به جای مفعولُ مفاعلن مفاعیلن ناروا پنداشتهاند.
امّا تبدیل مفاعلن به مفاعیلُ در وزن مورد بحث باز هم در شعر قدیم نمونه دارد و با همهی کمتداولی، ناشناخته نیست. قطران تبریزی قاعدهی قلب را در همین وزن چند بار در قصیدهای به کار برده است:
تا خلد به باغ داد رونق را
خوش گشت نوا مرغ مطوّق را...
از تاج شکوفه شاخ سیب و به
مانند عروسان مخنّق را...
از نالهی فاخته سحرگاهان
خواب آید خوش مرد مؤرّق را
از سرخ ورقهای گل افزون شد
بازار می سرخ مروّق را
ابر آید همچو زورقی تازان
ماند کف استاد موفّق را...
نادان چه شناسد ز کناز او را
چه شناسد خر ز عود خربق را (؟)...
تا هر چه بهی بودش چون بنهی
با حشو شفق شعر مطابق را (؟)
(دیوان قطران، ۱۴۰۲، ج ۱، صص ۲۷- ۲۹)
از بیتهای بالا تنها شاید بیتِ یکی مانده به آخر قابل تردید باشد، زیرا با تغییر «شناسد ز» به «شناسد از» در مصراع نخست آن وزن به حالت معمول یعنی «مفعولُ مفاعلن مفاعیلن» برمیگردد؛ پس بروز اختیار وزنی قلب در این بیت که همچون بیت بعدی، دچار تحریف شده است، قطعی نیست.
در عوض شاید بیت دیگری از این قصیده را بتوان شاهدی دیگر برای اختیار قلب دانست، به شرط تغییر «مایِ ورد» (گلاب) به صورت متداول «ماورد» و تبدیل «مُعرق» (می آمیخته با آب) به «مُعرّق» در قافیهی آن:
با بوی شمال کس نخواند خوش
مشک و می و مایِ وردِ مُعرق را
(همان، ص ۲۷)
در صورت درست بودن این پیشنهاد، یک شاهد دیگر به شاهدهای اختیار قلب در وزن مفعولُ مفاعلن مفاعیلن افزوده میشود و مصراع دوم بیت اخیر به صورت «مشک و می و ماوردِ مُعرّق را» و بر وزن مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن خوانده میشود.
❄️☃️
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
اختیار قلب در شعر ناصر خسرو و قطران
#دکتروحیدعیدگاهطرقبهای
در تصحیح مینوی- محقق از دیوان ناصر خسرو، بیتهای مشکوک و مشکلدار که مصحّحان از درستی ضبط آنها مطمئن نبودهاند، با نشانهی پرسش مشخّص شدهاند. برخی از این بیتها اشکال وزنی دارند، برخی اشکال نحوی و معنایی و برخی اشکال لغوی. برخی هم به نادرست، مشکوک شمرده شدهاند و هیچ اشکالی ندارند؛ از جمله بیت زیر که مصحّحان به صراحت گفتهاند که وزن مصراع نخستش درست نیست:
زنهار مشو فتنه بر او زیرا
حوریست ز دور و خوبدیداری
(دیوان، ص ۳۵۰ متن، ص ۷۴۴، توضیحات)
در چاپ قدیم دیوان ناصر خسرو یعنی چاپ نصرالله تقوی (ص ۴۶۸) نیز وزن این مصراع نادرست شمرده شده و در پانوشت حدس زده شده که صورت درست آن چنین باشد:
زنهار مخور فریب او زیرا...
پیداست که کلمهی «فتنه» را برهمزنندهی وزن انگاشتهاند و به امکان وقوع قاعدهی قلب در خارج از وزن رباعی توجه نداشتهاند و کاربرد مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن را به جای مفعولُ مفاعلن مفاعیلن ناروا پنداشتهاند.
امّا تبدیل مفاعلن به مفاعیلُ در وزن مورد بحث باز هم در شعر قدیم نمونه دارد و با همهی کمتداولی، ناشناخته نیست. قطران تبریزی قاعدهی قلب را در همین وزن چند بار در قصیدهای به کار برده است:
تا خلد به باغ داد رونق را
خوش گشت نوا مرغ مطوّق را...
از تاج شکوفه شاخ سیب و به
مانند عروسان مخنّق را...
از نالهی فاخته سحرگاهان
خواب آید خوش مرد مؤرّق را
از سرخ ورقهای گل افزون شد
بازار می سرخ مروّق را
ابر آید همچو زورقی تازان
ماند کف استاد موفّق را...
نادان چه شناسد ز کناز او را
چه شناسد خر ز عود خربق را (؟)...
تا هر چه بهی بودش چون بنهی
با حشو شفق شعر مطابق را (؟)
(دیوان قطران، ۱۴۰۲، ج ۱، صص ۲۷- ۲۹)
از بیتهای بالا تنها شاید بیتِ یکی مانده به آخر قابل تردید باشد، زیرا با تغییر «شناسد ز» به «شناسد از» در مصراع نخست آن وزن به حالت معمول یعنی «مفعولُ مفاعلن مفاعیلن» برمیگردد؛ پس بروز اختیار وزنی قلب در این بیت که همچون بیت بعدی، دچار تحریف شده است، قطعی نیست.
در عوض شاید بیت دیگری از این قصیده را بتوان شاهدی دیگر برای اختیار قلب دانست، به شرط تغییر «مایِ ورد» (گلاب) به صورت متداول «ماورد» و تبدیل «مُعرق» (می آمیخته با آب) به «مُعرّق» در قافیهی آن:
با بوی شمال کس نخواند خوش
مشک و می و مایِ وردِ مُعرق را
(همان، ص ۲۷)
در صورت درست بودن این پیشنهاد، یک شاهد دیگر به شاهدهای اختیار قلب در وزن مفعولُ مفاعلن مفاعیلن افزوده میشود و مصراع دوم بیت اخیر به صورت «مشک و می و ماوردِ مُعرّق را» و بر وزن مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن خوانده میشود.
❄️☃️
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرویزی معاون واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی گفت: واژه «تیک» که علامتی پرکاربرد در زبان فارسی است، در گروههای واژه گزینی فرهنگستان بررسی و معادل «هفتک» برای آن انتخاب شد.
او افزود: شباهت ظاهری علامت «تیک» به "عدد هفت" در زبان فارسی، ملاک این معادل گزینی بوده است.
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
او افزود: شباهت ظاهری علامت «تیک» به "عدد هفت" در زبان فارسی، ملاک این معادل گزینی بوده است.
C᭄❁࿇༅══════┅─
https://www.tgoop.com/amirnormohamadi1976
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═