.
تا عشق تو در دلم هویداست .....
مارا همه عمر .... شرابِ صهباست ،
هر عشق که غیر حضرت توست ....
خوش نیست مرا ، به باد و یغماست ،
سر تا قدمم تویی تویی تو.....
صد پرده زتو عیان و پیداست ،
ساکن شده ام به کویت ای دوست ..
در کوی تو صد هزار سوداست ،
بیرون ز تو نیست قیل و قالم ...
چون طفل به دامنت تمناست ،
ما حلقه به گوش عشق هستیم ...
مشتاق توییم به سینه غوغاست
رحمی که زدست ... میرود دل
چشمان منی ، تو را تماشاست ،
دل مست شده ز جام نابت ....
جام تو بِه از ، هزار خرماست
جز ذکر تو نیست در نهانم ...
من خامشم وُ دو دیده گویاست ،
#راحم چه کند ز باده ی عشق ....
مستانگی ام تا به ثریاست ،
#راحم_تبریزی
تا عشق تو در دلم هویداست .....
مارا همه عمر .... شرابِ صهباست ،
هر عشق که غیر حضرت توست ....
خوش نیست مرا ، به باد و یغماست ،
سر تا قدمم تویی تویی تو.....
صد پرده زتو عیان و پیداست ،
ساکن شده ام به کویت ای دوست ..
در کوی تو صد هزار سوداست ،
بیرون ز تو نیست قیل و قالم ...
چون طفل به دامنت تمناست ،
ما حلقه به گوش عشق هستیم ...
مشتاق توییم به سینه غوغاست
رحمی که زدست ... میرود دل
چشمان منی ، تو را تماشاست ،
دل مست شده ز جام نابت ....
جام تو بِه از ، هزار خرماست
جز ذکر تو نیست در نهانم ...
من خامشم وُ دو دیده گویاست ،
#راحم چه کند ز باده ی عشق ....
مستانگی ام تا به ثریاست ،
#راحم_تبریزی
💕🌿
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او
نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او
مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او
اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او
دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او
چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او
💕🌿
شاه نعمت اله ولی
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او
نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او
مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او
اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او
دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او
چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او
💕🌿
شاه نعمت اله ولی
رَأَیْناکُمْ رأَیْناکُمْ وَ اَخْرَجْنا خَفایاکُمْ
فَإِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَإِیّانا وَ إیّاکُمْ
ما شما را دیدیم و مخفیکاریهایتان را آشکار کردیم . اگر از آنها دست برندارید ، ما هم با شما برخورد خواهیم کرد .
وَ اِنْ طُفْتُمْ حَوالَینا وَ اَنْتُمْ نُورُ عَیْنانا
فَلا تَسْتَیْئِسُوا مِنّا فَإِنَّ العَیْشَ اَحْیاکُمْ
اگر دور ما بچرخید و شما روشنی چشمان ما باشید ، ناامید نشوید از ما ، زیرا زندگی ، شما را زنده نگه داشته است.
#دوبیت_شعرعربی_ازمولانا
فَإِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَإِیّانا وَ إیّاکُمْ
ما شما را دیدیم و مخفیکاریهایتان را آشکار کردیم . اگر از آنها دست برندارید ، ما هم با شما برخورد خواهیم کرد .
وَ اِنْ طُفْتُمْ حَوالَینا وَ اَنْتُمْ نُورُ عَیْنانا
فَلا تَسْتَیْئِسُوا مِنّا فَإِنَّ العَیْشَ اَحْیاکُمْ
اگر دور ما بچرخید و شما روشنی چشمان ما باشید ، ناامید نشوید از ما ، زیرا زندگی ، شما را زنده نگه داشته است.
#دوبیت_شعرعربی_ازمولانا
گفتم آهندلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
وآن که را دیده در دهانِ تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بوده است
با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت، کز دلت به در نکنم
سختتر زین مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب، یک سو نِه
تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادرِ دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
ریشِ فرهاد بهترک میبود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بندهای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
#سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی
#سعدی
ندهم دل به هیچ دلبندی
وآن که را دیده در دهانِ تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بوده است
با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت، کز دلت به در نکنم
سختتر زین مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب، یک سو نِه
تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادرِ دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
ریشِ فرهاد بهترک میبود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بندهای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
#سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی
#سعدی
.
به حق آنکه مرا هیچ کس به جای تو نیست
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
به جان تو وبه مهر تو وبه صحبت تو
که دیده بر کَنم ار دیده در رضای تو نیست
#فرخی_سیستانی
.
به حق آنکه مرا هیچ کس به جای تو نیست
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
به جان تو وبه مهر تو وبه صحبت تو
که دیده بر کَنم ار دیده در رضای تو نیست
#فرخی_سیستانی
🍷
جامی شکسته دیدم
دربزم می فروشی...
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟
خندید وگفت زین جام
جزعاشقان ننوشند...
مستِ شکسته داند
قدرشکسته نوشی..!
#عطار_نیشابوری
جامی شکسته دیدم
دربزم می فروشی...
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟
خندید وگفت زین جام
جزعاشقان ننوشند...
مستِ شکسته داند
قدرشکسته نوشی..!
#عطار_نیشابوری
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحب سِر بود
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
#مولانای_جان
کوشش بیهوده به از خفتگی
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحب سِر بود
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
#مولانای_جان
.
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
#مولانا
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
#مولانا
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
نزد تو نامهای ننوشتم، که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد؟
کو لحظه لحظه خون نشد و دم بدم نسوخت؟
یک دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد
کندر میان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتی : در آتش غم خود سوختم ترا
خود آتش غم تو کرا، ای صنم، نسوخت؟
کو در جهان دلی، که نگشت از غم تو زار؟
یا سینهای، کزان سر زلف به خم نسوخت؟
صد پی بر آتش ستمت سوخت اوحدی
ویدون گمان بری تو که او را ستم نسوخت
#اوحدی
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
نزد تو نامهای ننوشتم، که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد؟
کو لحظه لحظه خون نشد و دم بدم نسوخت؟
یک دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد
کندر میان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتی : در آتش غم خود سوختم ترا
خود آتش غم تو کرا، ای صنم، نسوخت؟
کو در جهان دلی، که نگشت از غم تو زار؟
یا سینهای، کزان سر زلف به خم نسوخت؟
صد پی بر آتش ستمت سوخت اوحدی
ویدون گمان بری تو که او را ستم نسوخت
#اوحدی
خلوتنشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق سالها
ای آشنا نگاه که بیگانه منی
هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز
آتشفروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم ز درد
دور از تو ای که گوهر یکدانهی منی
خالی مباد ساغر نازت که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را که گرمی افسانهی منی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق سالها
ای آشنا نگاه که بیگانه منی
هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز
آتشفروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم ز درد
دور از تو ای که گوهر یکدانهی منی
خالی مباد ساغر نازت که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را که گرمی افسانهی منی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
.
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
#عطارنیشابوری
🍃🕊┄
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
#عطارنیشابوری
🍃🕊┄
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و اندیشهام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
میگفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
🍃🕊┄
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و اندیشهام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
میگفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
🍃🕊┄