** به مناسبت زادروز بزرگ علوی
چهره ی شاخص داستان نویسی معاصر
بدون تردید همه ی ما با رُمان " چشم هایش" خاطره های زیادی داریم.
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشتی، در ساعاتی که میدانستم مشغولِ کار هستی، در خانههایی که اصلا صاحبانِ آنها را نمیشناختم، همیشه منتظرت بودم.
بزرگ علوی
❄️☃️
در سمفونی ها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه می کند.
این آهنگ خفیف و لطیف بخش است اما به دل شما می نشیند.
شما دائما انتظارش را دارید.
باز این صدای خفیف تکرار می شود. منتها این دفعه بیش از بار اول شما را می گیرد.
کم کم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان می کند که دیگر اختیار از دستتان در می رود.
مصیبت های جگرخراش هم همینطور بروز می کند.
انسان اول تمام عمق آنها را درک نمی کند. گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند.
ناگهان تمام ارکستر به صدا در می آید. آنوقت اشک از چشم های شما جاری می شود و خودتان نمی دانید برای چه گریه می كنيد..
❄️☃️
هنرمند که دردش را به رخ همه کس نمیکشد حرف نمیزند او منظور خودش را با اثرش بیان میکند
چشمهایش/ بزرگ علوی
❄️☃️
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرش رو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاش میکنم لبخند تلخی زد.
گفتم " گیله مرد " توی سبزه ها چی
دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن ... چند روز آب و
غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم خب...
گفت : سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده
باشم هیچ ؛ افت هم کرده باشم .
دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده ...
برگرفته از کتاب گیله مرد
بزرگ علوی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
چهره ی شاخص داستان نویسی معاصر
بدون تردید همه ی ما با رُمان " چشم هایش" خاطره های زیادی داریم.
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشتی، در ساعاتی که میدانستم مشغولِ کار هستی، در خانههایی که اصلا صاحبانِ آنها را نمیشناختم، همیشه منتظرت بودم.
بزرگ علوی
❄️☃️
در سمفونی ها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه می کند.
این آهنگ خفیف و لطیف بخش است اما به دل شما می نشیند.
شما دائما انتظارش را دارید.
باز این صدای خفیف تکرار می شود. منتها این دفعه بیش از بار اول شما را می گیرد.
کم کم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان می کند که دیگر اختیار از دستتان در می رود.
مصیبت های جگرخراش هم همینطور بروز می کند.
انسان اول تمام عمق آنها را درک نمی کند. گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند.
ناگهان تمام ارکستر به صدا در می آید. آنوقت اشک از چشم های شما جاری می شود و خودتان نمی دانید برای چه گریه می كنيد..
❄️☃️
هنرمند که دردش را به رخ همه کس نمیکشد حرف نمیزند او منظور خودش را با اثرش بیان میکند
چشمهایش/ بزرگ علوی
❄️☃️
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرش رو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاش میکنم لبخند تلخی زد.
گفتم " گیله مرد " توی سبزه ها چی
دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن ... چند روز آب و
غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم خب...
گفت : سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده
باشم هیچ ؛ افت هم کرده باشم .
دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده ...
برگرفته از کتاب گیله مرد
بزرگ علوی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فارسی را پاس بداریم (۲۱)
افشانه یا اسپری؟
بگوییم ✅ افشانه
نگوییم ❌ اسپری
برگرفته از فرهنگستان
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
افشانه یا اسپری؟
بگوییم ✅ افشانه
نگوییم ❌ اسپری
برگرفته از فرهنگستان
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
☀️ روزی که " بزرگ علوی " را دیدم! ….☀️
دریکی از سالهای دهه ی 60 بعدازظهر یک روز از در ِشیشه ا ی روزنامه ی اطلاعات به قصد رفتن به حوزه ی هنری بیرون آمدم.
ناگهان یکی از دوستان نویسنده ام (علیرضا افزودی) که به دعوت من می خواست به حوزه بیاید روی شانه ام زد و با صدایی مملو از هیجان گفت:
- بزرگ علوی..بزرگ علوی…!
دلم هرّی پایین ریخت ؛ به تصور اینکه بزرگ بزرگ از دنیا رفته است و دوستم دارد به من خبر می دهد.
هاج و واج نگاهش کردم که سمت و سوی چشمها را با اشاره ای به طرف در ِ گاراژ روزنامه سوق داد.
پیرمردی سپید موی و فرز و شیک پوش را دیدم که به طرف یکی از سواریهای روزنامه می رفت.پیرمرد چست و چالاک بود و آن روز کمی شبیه استاد فقید عزت الله انتظامی.
باورش برایم سخت بود.گفتم:ولی بزرگ علوی باید در خارج از کشور باشد.
ناگهان چشممان به جلال رفیع افتاد که با شتاب به طرف سواری مذکور می رفت.دیگر برایم مسجل شد که پیرمرد فرز و خوشگل و شیک پوش بزرگ علوی است…..
روز بعد در اتاق میهمانان روزنامه خدمت استاد بزرگ شرفیاب شدم.علی رغم انتظارم چندان خوش برخورد و صمیمی نبود . با کمی بی تفاوتی دستم را فشرد و با معرفی ای که جلال رفیع کرد لبخند ماتی روی لبهای بی حالتش نقش بست.لحظاتی کناراو نشستم بی آنکه سوال و جوابی رد وبدل شود.
ناگهان طبعم گل کرد و ارتجالآ رباعی ای سرودم که مورد پسند بزرگ بزرگ قرار گرفت و لبخندی بر لب آورد و به اصطلاح یخش باز شد…..رباعی چنین است :
امروز «بزرگ علوی» را دیدم
استاد سخنور قوی را دیدم
گر عرصۀ داستان نویسی غزل است
از قافیه اش حرف روی را دیدم!
استاد عباس خوش عمل کاشانی
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
☀️ روزی که " بزرگ علوی " را دیدم! ….☀️
دریکی از سالهای دهه ی 60 بعدازظهر یک روز از در ِشیشه ا ی روزنامه ی اطلاعات به قصد رفتن به حوزه ی هنری بیرون آمدم.
ناگهان یکی از دوستان نویسنده ام (علیرضا افزودی) که به دعوت من می خواست به حوزه بیاید روی شانه ام زد و با صدایی مملو از هیجان گفت:
- بزرگ علوی..بزرگ علوی…!
دلم هرّی پایین ریخت ؛ به تصور اینکه بزرگ بزرگ از دنیا رفته است و دوستم دارد به من خبر می دهد.
هاج و واج نگاهش کردم که سمت و سوی چشمها را با اشاره ای به طرف در ِ گاراژ روزنامه سوق داد.
پیرمردی سپید موی و فرز و شیک پوش را دیدم که به طرف یکی از سواریهای روزنامه می رفت.پیرمرد چست و چالاک بود و آن روز کمی شبیه استاد فقید عزت الله انتظامی.
باورش برایم سخت بود.گفتم:ولی بزرگ علوی باید در خارج از کشور باشد.
ناگهان چشممان به جلال رفیع افتاد که با شتاب به طرف سواری مذکور می رفت.دیگر برایم مسجل شد که پیرمرد فرز و خوشگل و شیک پوش بزرگ علوی است…..
روز بعد در اتاق میهمانان روزنامه خدمت استاد بزرگ شرفیاب شدم.علی رغم انتظارم چندان خوش برخورد و صمیمی نبود . با کمی بی تفاوتی دستم را فشرد و با معرفی ای که جلال رفیع کرد لبخند ماتی روی لبهای بی حالتش نقش بست.لحظاتی کناراو نشستم بی آنکه سوال و جوابی رد وبدل شود.
ناگهان طبعم گل کرد و ارتجالآ رباعی ای سرودم که مورد پسند بزرگ بزرگ قرار گرفت و لبخندی بر لب آورد و به اصطلاح یخش باز شد…..رباعی چنین است :
امروز «بزرگ علوی» را دیدم
استاد سخنور قوی را دیدم
گر عرصۀ داستان نویسی غزل است
از قافیه اش حرف روی را دیدم!
استاد عباس خوش عمل کاشانی
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
**صدا کن مرا
صدا کن مرا
صدای تو مجموعهیی از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدای صداها
صدای تو خوشبو است...
#دکترسیروسشمیسا
منبع: مجموعه شعر زندگانی قدیمی است
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
صدا کن مرا
صدای تو مجموعهیی از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدای صداها
صدای تو خوشبو است...
#دکترسیروسشمیسا
منبع: مجموعه شعر زندگانی قدیمی است
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
#نامهنگاری
نامه عباس زریاب خویی به شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۶۰
در این نامه زریاب اندکی از وضع رنج آور خود پس از تصفیه از دانشگاه را برای مسکوب شرح داده
مسکوب نامه را در کتاب روزها در راه منتشر کرده است.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
نامه عباس زریاب خویی به شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۶۰
در این نامه زریاب اندکی از وضع رنج آور خود پس از تصفیه از دانشگاه را برای مسکوب شرح داده
مسکوب نامه را در کتاب روزها در راه منتشر کرده است.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
چند جایگزین فارسی
محتوا 👈 درونمایه
کلمه عبور گذرواژه
مبتلا دچار
ماحصل دستاورد
بیتردید بیگمان
مسلما بیگمان
مجرب کارآزموده
مرور بازبینی
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
چند جایگزین فارسی
محتوا 👈 درونمایه
کلمه عبور گذرواژه
مبتلا دچار
ماحصل دستاورد
بیتردید بیگمان
مسلما بیگمان
مجرب کارآزموده
مرور بازبینی
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
داشتنِ تو مثلِ یک خانهی پُر از پنجره است
اقلیمِ آدم را تازه میکنی ...
#واچلیا
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
⛄️❄️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
اقلیمِ آدم را تازه میکنی ...
#واچلیا
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
⛄️❄️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
#خاطرهنگاری
محمد پروین گنابادی:
در زندگینامهء خود نوشت، در سال۱۳۲۸،که به عللی بیکار بودم،دوست بزرگوار و دانشمندم آقای مدرس رضوی به خانهء حقیر تشریف آوردند و گفتند:که از بیکاری زجر می کشی،به همین سبب،نزد آقای دهخدا رفتم و با ایشان گفتگو کردم که در لُغت نامه دهخدا کار کنی،حالا،برخیز برویم به منزل ایشان.دربین راه،در بارهء وضع لغت نامه و اخلاق مرحوم دهخدا شرحی سخن گفتند: پس از آن که نزد استاد دهخدا رفتیم،آقای مدرس مرا معرفی کردند و از چگونگی معلومات و سوابق کارم با ایشان به گفتگو پرداختند و چنین وانمود کردند که من عضو خوبی برای لغت نامه خواهم بود.اما معلوم بود مرحوم دهخدا ،که بسیار سوء ظنی بودند ،چندان سخنان ایشان را به ضرس قاطع نپذیرفتند و گفتند: من مریضم دکتر دستور داده است سالی یک ماه به کنار دریا بروم و فردا رهسپار بندر پهلوی می شوم. برای این که طرز کار این آقا معلوم شود،بیش از هشت حرف از منتهی الارب(حرف های بزرگ مانند ع و غ و.......)فیش نشده است،ایشان مطابق دستوری که می دهم در این یک ماه به فیش کردن از این کتاب مشغول شوند.پس از بازگشت،اگر پسندیدم،ایشان را در اینجا نگاه می دارم و گر نه غزل خدا حافظی را می خوانیم.
در اتاقی در جنب اتاق دهخدا ،که محمد معین،محمد دبیرسیاقی و غلامحسین صدیقی در آنجا کار می کردند،میز کوچکی بود ،مرا به آنجا بردند و گفتند:در اینجا کار کن تا پس از بازگشت من.کتاب مزبور و مقداری فیش رابه آن اتاق بردم و به فیش کردن پر داختم.پس از یکی دو روز دریافتم که این کتاب آکنده از غلط های فاحش است،غلط متن نه غلط چاپی.آنها را در فیش های مخصوص یاد داشت می کردم و تا آمدن علامه دهخدا قریب ده ها غلط همچون ترجمهء عیب به عنب(انگور) (شاید عیب را در نسخه عنب نوشته بوده اند) و قلهء (به تخفیف) به معنی الک دولک به (سر کوه) و همانند اینها را یاد داشت کردم.هنگامی که دهخدا از مسافرت بازگشت پس از رسیدگی به کارهای دیگران،مرا هم احضار کرد.دهخدا بر روی زمین روی تشکی می نشست و ما هم در حضور ایشان می نشستیم.
تمام فیش ها را که کاری خارق عادت به نظر می رسید نزدیک ایشان گذاشتم.استاد در شگفت شد که این همه کار(شاید بیش از دویست سیصد هزار فیش) را چگونه انجام داده ام و باز،به حکم داشتن سوء ظن،بی درنگ به بررسی آنها پرداخت،زیرا می پنداشت که این همه کار بی گمان با بی دقتی و به اصطلاح سَنبل کردن کار توام بوده است،و از دسته های مختلف فیش ها(اول بسته،آخر بسته) با دقت کامل به بازرسی پرداخت،اما هرچه بیشتر دقت کرد ایرادی به نظرش نرسید بلکه بر حُسنِ ظن ایشان افزوده می شد و رفته رفته به ستایش و تحسین پرداخت.پس از بازرسی ایشان؛عرض کردم:اما،جناب استاد این متن غلط های بسیار دارد.
از این جمله سخت بر آشفته شد و گفت:غلط چاپی؟.گفتم:خیر قربان،غلط متن،غلط ترجمه.از این کلمات بیشتر بر آشفت و گفت: نمی شود آقا!این متن بهترین کتاب عربی به فارسی است و من به دوستان آن اتاق گفته ام،چشم بسته و بی مراجعه به متن دیگری،فیش های منتهی الارب را بنویسند. من یکباره دستهء بزرگ فیش های غلط را با مقابلهء هریک با متن های معتبر همچون تاج العروس و قاموس و لسان العرب و اقرب الموارد خدمت ایشان گذاشتم. دهخدا،پس از خواندن چند فیش غلط،سخت در شگفت شد و هر چه بیشتر خواند بر شگفتی ایشان افزوده شد تا سر انجام به من بی اندازه ابراز محبت و لطف کرد و این گونه کار را ستود و گفت:تو باید در اتاق من و نزد خودم کار کنی ،برو لوازم کارت را به اینجا بیاور.می دانم روزگاری طلبه بوده ای و از روی زمین نشستن بدت نمی آید.
باری پروین گنابادی با پایمردی سید تقی مدرس رضوی،به همکاری با علی اکبر دهخدا در لغت نامه پرداخت و از استوانه های پژوهشگران در کار لغت گشت. تبحر و استادی وی در زبان های عربی و فارسی چندان بود که همواره دهخدا در این زمینه ها از دانش وسیع پروین سود می جست.در بازخوانی بخش های آمادهء لغت نامه نیز از سر ویراستاران بود و سهم بزرگی در کار لغت نامه داشت که باید بدان اذعان نمود.
#هوشنگ اتحاد،پژوهشگران معاصر جلد ۶،صص۴۹۵ و ۴۹۶
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
محمد پروین گنابادی:
در زندگینامهء خود نوشت، در سال۱۳۲۸،که به عللی بیکار بودم،دوست بزرگوار و دانشمندم آقای مدرس رضوی به خانهء حقیر تشریف آوردند و گفتند:که از بیکاری زجر می کشی،به همین سبب،نزد آقای دهخدا رفتم و با ایشان گفتگو کردم که در لُغت نامه دهخدا کار کنی،حالا،برخیز برویم به منزل ایشان.دربین راه،در بارهء وضع لغت نامه و اخلاق مرحوم دهخدا شرحی سخن گفتند: پس از آن که نزد استاد دهخدا رفتیم،آقای مدرس مرا معرفی کردند و از چگونگی معلومات و سوابق کارم با ایشان به گفتگو پرداختند و چنین وانمود کردند که من عضو خوبی برای لغت نامه خواهم بود.اما معلوم بود مرحوم دهخدا ،که بسیار سوء ظنی بودند ،چندان سخنان ایشان را به ضرس قاطع نپذیرفتند و گفتند: من مریضم دکتر دستور داده است سالی یک ماه به کنار دریا بروم و فردا رهسپار بندر پهلوی می شوم. برای این که طرز کار این آقا معلوم شود،بیش از هشت حرف از منتهی الارب(حرف های بزرگ مانند ع و غ و.......)فیش نشده است،ایشان مطابق دستوری که می دهم در این یک ماه به فیش کردن از این کتاب مشغول شوند.پس از بازگشت،اگر پسندیدم،ایشان را در اینجا نگاه می دارم و گر نه غزل خدا حافظی را می خوانیم.
در اتاقی در جنب اتاق دهخدا ،که محمد معین،محمد دبیرسیاقی و غلامحسین صدیقی در آنجا کار می کردند،میز کوچکی بود ،مرا به آنجا بردند و گفتند:در اینجا کار کن تا پس از بازگشت من.کتاب مزبور و مقداری فیش رابه آن اتاق بردم و به فیش کردن پر داختم.پس از یکی دو روز دریافتم که این کتاب آکنده از غلط های فاحش است،غلط متن نه غلط چاپی.آنها را در فیش های مخصوص یاد داشت می کردم و تا آمدن علامه دهخدا قریب ده ها غلط همچون ترجمهء عیب به عنب(انگور) (شاید عیب را در نسخه عنب نوشته بوده اند) و قلهء (به تخفیف) به معنی الک دولک به (سر کوه) و همانند اینها را یاد داشت کردم.هنگامی که دهخدا از مسافرت بازگشت پس از رسیدگی به کارهای دیگران،مرا هم احضار کرد.دهخدا بر روی زمین روی تشکی می نشست و ما هم در حضور ایشان می نشستیم.
تمام فیش ها را که کاری خارق عادت به نظر می رسید نزدیک ایشان گذاشتم.استاد در شگفت شد که این همه کار(شاید بیش از دویست سیصد هزار فیش) را چگونه انجام داده ام و باز،به حکم داشتن سوء ظن،بی درنگ به بررسی آنها پرداخت،زیرا می پنداشت که این همه کار بی گمان با بی دقتی و به اصطلاح سَنبل کردن کار توام بوده است،و از دسته های مختلف فیش ها(اول بسته،آخر بسته) با دقت کامل به بازرسی پرداخت،اما هرچه بیشتر دقت کرد ایرادی به نظرش نرسید بلکه بر حُسنِ ظن ایشان افزوده می شد و رفته رفته به ستایش و تحسین پرداخت.پس از بازرسی ایشان؛عرض کردم:اما،جناب استاد این متن غلط های بسیار دارد.
از این جمله سخت بر آشفته شد و گفت:غلط چاپی؟.گفتم:خیر قربان،غلط متن،غلط ترجمه.از این کلمات بیشتر بر آشفت و گفت: نمی شود آقا!این متن بهترین کتاب عربی به فارسی است و من به دوستان آن اتاق گفته ام،چشم بسته و بی مراجعه به متن دیگری،فیش های منتهی الارب را بنویسند. من یکباره دستهء بزرگ فیش های غلط را با مقابلهء هریک با متن های معتبر همچون تاج العروس و قاموس و لسان العرب و اقرب الموارد خدمت ایشان گذاشتم. دهخدا،پس از خواندن چند فیش غلط،سخت در شگفت شد و هر چه بیشتر خواند بر شگفتی ایشان افزوده شد تا سر انجام به من بی اندازه ابراز محبت و لطف کرد و این گونه کار را ستود و گفت:تو باید در اتاق من و نزد خودم کار کنی ،برو لوازم کارت را به اینجا بیاور.می دانم روزگاری طلبه بوده ای و از روی زمین نشستن بدت نمی آید.
باری پروین گنابادی با پایمردی سید تقی مدرس رضوی،به همکاری با علی اکبر دهخدا در لغت نامه پرداخت و از استوانه های پژوهشگران در کار لغت گشت. تبحر و استادی وی در زبان های عربی و فارسی چندان بود که همواره دهخدا در این زمینه ها از دانش وسیع پروین سود می جست.در بازخوانی بخش های آمادهء لغت نامه نیز از سر ویراستاران بود و سهم بزرگی در کار لغت نامه داشت که باید بدان اذعان نمود.
#هوشنگ اتحاد،پژوهشگران معاصر جلد ۶،صص۴۹۵ و ۴۹۶
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد.
امیر اندیشید که آیا صنعت گران زبردست ایرانی می توانند نظیرش را بسازند؟
سالها بعد در ایام نوروز جمعی در باغ چهل ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این بین گدایی پیش آمد و درخواست کمک نمود و گفت:
من واقعا گدا نیستم سرگذشتی دارم اگر حوصله ی شنیدن دارید برایتان تعریف کنم.
او گفت: در زمان صدارت امیر کبیر یک روز حاکم اصفهان صنعت گران شهر را احضار کرد. گفت آیا میتوانید کسی را که در میان شما از همه استادتر است معرفی کنید.
صنعتگران مرا معرفی کردند.
حاکم گفت: امیرکبیر برای انجام کار مهمی تو را به تهران خواسته است و من در تهران به حضور امیر رسیدم. سماوری نزد امیر بود او سماور را آب و آتش نمود و تمام اجزاء سماور را بیانکرد و گفت: میتوانی سماوری مانند این بسازی؟
من تا آن زمان سماور ندیده بودم جلو رفتم و پس از ملاحظه گفتم بله می توانم.
امیر گفت این سماور را ببر، مانندش را بساز و بیاور.
من سماور را برداشتم مشغول شدم پس از اتمام کار سماور ساخته شده را نزد امیر بردم و مورد پسند واقع شد. امیر پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟ من عرض کردم روی هم رفته ۱۵ ریال. امیر دستور داد تا امتیاز نامه ای برای من بنویسند که فن سماور سازی به طور کلی برای مدت ۱۶ سال منحصر به من باشد و بهای فروش هر سماور را ۲۵ ریال تعیین کرد.
پس از صدور این فرمان گفت به حاکم اصفهان دستور دادم که وسایل کارت را از هر جهت فراهم نماید.
در بازگشت به اصفهان بسرعت مشغول کار شده و چند نفر را نیز استخدام کردم و مجموعا مبلغ۲۰۰ تومان خرج شد. اما هنوز مشغول کار نشده بودم که از طرف حکومت به دنبال من آمدند من را همچون دزدان نزد حاکم بردند.
تا چشم حاکم به من افتاد با خشونت گفت: میرزا تقی خان امیر کبیر از صدارت خلع شده و دیگر کاره ای نیست. تو باید هر چه زودتر مبلغ ۲۰۰ تومان را به خزانه ی دولت برگردانی.
در آن هنگام من پولی نداشتم پس دستور مصادره اموال من صادر شد. با این وجود بیش از ۱۷۰ تومان فراهم نشد. برای ۳۰ تومان دیگر مرا سر بازار برده و در انظار مردم چوب زدند تا اینکه مردم ترحم کرده و سکه های پول را به سوی من که مشغول چوب خوردن بودم پرتاب کردند. سرانجام آن ۳۰ تومان هم پرداخت شد. اما به خاطر آن چوبها و صدمات چشمهایم تقریبا نابینا شده و دیگر نمیتوانم به کارگری مشغول شوم از این رو به گدایی افتادم....
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد.
امیر اندیشید که آیا صنعت گران زبردست ایرانی می توانند نظیرش را بسازند؟
سالها بعد در ایام نوروز جمعی در باغ چهل ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این بین گدایی پیش آمد و درخواست کمک نمود و گفت:
من واقعا گدا نیستم سرگذشتی دارم اگر حوصله ی شنیدن دارید برایتان تعریف کنم.
او گفت: در زمان صدارت امیر کبیر یک روز حاکم اصفهان صنعت گران شهر را احضار کرد. گفت آیا میتوانید کسی را که در میان شما از همه استادتر است معرفی کنید.
صنعتگران مرا معرفی کردند.
حاکم گفت: امیرکبیر برای انجام کار مهمی تو را به تهران خواسته است و من در تهران به حضور امیر رسیدم. سماوری نزد امیر بود او سماور را آب و آتش نمود و تمام اجزاء سماور را بیانکرد و گفت: میتوانی سماوری مانند این بسازی؟
من تا آن زمان سماور ندیده بودم جلو رفتم و پس از ملاحظه گفتم بله می توانم.
امیر گفت این سماور را ببر، مانندش را بساز و بیاور.
من سماور را برداشتم مشغول شدم پس از اتمام کار سماور ساخته شده را نزد امیر بردم و مورد پسند واقع شد. امیر پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟ من عرض کردم روی هم رفته ۱۵ ریال. امیر دستور داد تا امتیاز نامه ای برای من بنویسند که فن سماور سازی به طور کلی برای مدت ۱۶ سال منحصر به من باشد و بهای فروش هر سماور را ۲۵ ریال تعیین کرد.
پس از صدور این فرمان گفت به حاکم اصفهان دستور دادم که وسایل کارت را از هر جهت فراهم نماید.
در بازگشت به اصفهان بسرعت مشغول کار شده و چند نفر را نیز استخدام کردم و مجموعا مبلغ۲۰۰ تومان خرج شد. اما هنوز مشغول کار نشده بودم که از طرف حکومت به دنبال من آمدند من را همچون دزدان نزد حاکم بردند.
تا چشم حاکم به من افتاد با خشونت گفت: میرزا تقی خان امیر کبیر از صدارت خلع شده و دیگر کاره ای نیست. تو باید هر چه زودتر مبلغ ۲۰۰ تومان را به خزانه ی دولت برگردانی.
در آن هنگام من پولی نداشتم پس دستور مصادره اموال من صادر شد. با این وجود بیش از ۱۷۰ تومان فراهم نشد. برای ۳۰ تومان دیگر مرا سر بازار برده و در انظار مردم چوب زدند تا اینکه مردم ترحم کرده و سکه های پول را به سوی من که مشغول چوب خوردن بودم پرتاب کردند. سرانجام آن ۳۰ تومان هم پرداخت شد. اما به خاطر آن چوبها و صدمات چشمهایم تقریبا نابینا شده و دیگر نمیتوانم به کارگری مشغول شوم از این رو به گدایی افتادم....
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
تسویه حساب یا تصفیه حساب - وبلاگ حسابیت
https://blog.hesabit.com/207/%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
https://blog.hesabit.com/207/%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
وبلاگ حسابیت
تسویه حساب یا تصفیه حساب - وبلاگ حسابیت
با توجه به معنای واژه ها و عبارت های «تصفیه ، تسویه ، مفاصا ، مفاصای حساب و …» در فرهنگ لغت های فارسی و عربی ، به نظر میرسد بهتر است برای «پرداخت بدهی» از عبارت «تصفیه حساب» استفاده کنیم . فرهنگ دهخدا : تصفیه حساب : حساب را روشن کردن. تهاتر و پایاپای […]
تصفیه حساب یا تسویه حساب؟ - ایسنا
https://www.isna.ir/news/95012409397/%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
https://www.isna.ir/news/95012409397/%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
ایسنا
تصفیه حساب یا تسویه حساب؟
در زبان فارسی اشتباههای رایج و مصطلح زیاد دیده میشود؛ اما گاهی درباره درستی و غلطی برخی کلمهها وضعیت مشخص نیست و اختلاف نظر وجود دارد.
کندوکاوی در معنی «تصفیهحساب» و «تسویهحساب» - ویراستاران
https://virastaran.net/a/v/z/zd/19825/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
https://virastaran.net/a/v/z/zd/19825/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
ویراستاران
کندوکاوی در معنی «تصفیهحساب» و «تسویهحساب» - ویراستاران
«تسویه» ازنظر واژگانی بهمعنی «مساویکردن و برابرکردن» است و «تصفیه» بهمعنی «صافکردن و پاککردن». بعضی صاحبنظران با استناد به تفاوت کاربرد این دو واژه در عربی، «تصفیهحساب» را غلط شمرده و «تسویهحساب» را صحیح دانستهاند. بهگفتۀ ایشان، این اشتباه از آنجا…
تصفیهحساب یا تسویهحساب؟ – Wikipen
https://www.wiki-pen.com/%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D9%80-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D9%80-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
https://www.wiki-pen.com/%D8%AA%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87-%D9%80-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D9%88%DB%8C%D9%87-%D9%80-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8/
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
یادت
پرچم میهن است
وقتی وطنی ندارم
#استادشمسلنگرودی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
پرچم میهن است
وقتی وطنی ندارم
#استادشمسلنگرودی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
واژههایی که به همزۀ «أ» پایان مییابد، هنگام پیوستن به یای وحدت، نکره، نسبت یا مصدری، تغییری نمیکنند:
مبدأی
ملجأی
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
واژههایی که به همزۀ «أ» پایان مییابد، هنگام پیوستن به یای وحدت، نکره، نسبت یا مصدری، تغییری نمیکنند:
مبدأی
ملجأی
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
دوستی میگفت: در یکی از روزهای زمستان، از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم برف بود، وسیله ای نبود. برای اینکه دستهایم گرم شود آنها را در جیب گذاشتم، یک دانه تخم آفتابگردان پیدا کردم آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و بر روی برفها افتاد. ناخواسته خم شدم که آن را بردارم پرندهای بلافاصله آمد آن را به منقار گرفت و پرید.
او گفت: به نظر تو چه درسی در آن است؟
من گفتم: رزق روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست . . .
؟
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
دوستی میگفت: در یکی از روزهای زمستان، از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم برف بود، وسیله ای نبود. برای اینکه دستهایم گرم شود آنها را در جیب گذاشتم، یک دانه تخم آفتابگردان پیدا کردم آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و بر روی برفها افتاد. ناخواسته خم شدم که آن را بردارم پرندهای بلافاصله آمد آن را به منقار گرفت و پرید.
او گفت: به نظر تو چه درسی در آن است؟
من گفتم: رزق روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست . . .
؟
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#ضربالمثل
داستانِ ضربالمثلها:
_اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم_
در روزگان قدیم، مردی ثروتمند، جشن بزرگ و مجللی در باغی برگزار و تمام ثروتمندان و اشخاص مهم را دعوت کرد.
نوکران و خدمه مرد پولدار از مهمانان پذیرایی میکردند و مطربان و نوازندگان هم مشغول نواختن بودند و به زیبایی جشن میافزودند. در میان این شلوغی یکی از ندیمهها بهخاطر کسالت به دیوار تکیه داده بود و با کسی صحبت نمیکرد و فقط کفشهای مهمانان را مرتب میکرد.
چند ساعتی از مهمانی نگذشته بود که سر و صدای یکی از اشرافزادگان بلند شد که میگفت ساعت با ارزشم نیست.! همهی مهمانان نزدیک آن مرد جمع شدند و به او گفتند شاید ساعتت را در خانه جا گذاشتهای و شاید هم در یک جایی که یادت نمیآید! شاید هم ساعتت رو دزدیده باشن!
آن مرد به دلیل ناپدید شدن ساعتش خیلی عصبانی شد و گفت، یقین دارم ساعتم همراه من بود و حتی همین یک ساعت قبل به آن نگاهی انداختم تا بدانم ساعت چند است.
مرد ثروتمند برای برهم نخوردن مهمانیش استرس زیادی داشت و برای حفظ آبرویش به تمام ندیمههایش دستور دارد تمام باغ را بگردند تا ساعت را پیدا کنند.
آن شب همه برای پیدا کردن ساعت متحد شدند و میزبان به تعدادی از نوکرانش دستور داد جلوی درب ورودی باغ بایستند و هر کسی را که قصد خروج داشت، بگردند.
مهمانان به این فرمان اعتراض کردند و گفتند ما مردم شریف و آبرومندی هستیم و دزدی کار ما نیست. ناگهان یکی از ثروتمندان رو به خدمتکاری کرد که کفشهای مهمانان را جفت میکرد و گفت این دزد ساعت است. چون حرکاتش مشکوک است و من مطمئنم او ساعت را دزدیده است.
همهی نگاه ها به سمت ندیمهی بیچاره برگشت و خدمتگزاران میزبان، بلافاصله تمام لباسهای او را در آوردند تا مطمئن شوند ساعت پیش او هست یا نه؟ نوکران چیزی از او پیدا نکردند و گفتند ساعت پیش او نیست و مطمئنا شخص دیگری آن را دزدیده است.
ندیمه اشک در چشمانش حلقه بسته بود و رو به مردی کرد که به او اتهام دزدی زده بود و گفت من گرچه پیش همهی شما شرمندهام، پیش دزد رو سفید هستم و او در میان شما ایستاده است و میداند که دزدی کار من نیست. مهمانان تعجب کردند چرا خدمتکار مستقیما با او حرف میزند! ناگهان مرد میزبان نزدیک او شد و گفت مرا ببخشید، ولی مجبورم برای حفظ آبروی خودم و مهمانان شما را بگردم. سپس جیبهای او را گشت و ساعت را از کتش درآورد و به همه نشان داد.
مهمانان که متوجه شدند به نوکر میزبان تهمت زدهاند، بسیار خجالت کشیدند و از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند. از آن زمان تا به امروز، اگر به شخصی اتهامی بزنند و نتواند بیگناهیش را ثابت کند، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند:
اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم.
"از هر دری سخن"
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
داستانِ ضربالمثلها:
_اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم_
در روزگان قدیم، مردی ثروتمند، جشن بزرگ و مجللی در باغی برگزار و تمام ثروتمندان و اشخاص مهم را دعوت کرد.
نوکران و خدمه مرد پولدار از مهمانان پذیرایی میکردند و مطربان و نوازندگان هم مشغول نواختن بودند و به زیبایی جشن میافزودند. در میان این شلوغی یکی از ندیمهها بهخاطر کسالت به دیوار تکیه داده بود و با کسی صحبت نمیکرد و فقط کفشهای مهمانان را مرتب میکرد.
چند ساعتی از مهمانی نگذشته بود که سر و صدای یکی از اشرافزادگان بلند شد که میگفت ساعت با ارزشم نیست.! همهی مهمانان نزدیک آن مرد جمع شدند و به او گفتند شاید ساعتت را در خانه جا گذاشتهای و شاید هم در یک جایی که یادت نمیآید! شاید هم ساعتت رو دزدیده باشن!
آن مرد به دلیل ناپدید شدن ساعتش خیلی عصبانی شد و گفت، یقین دارم ساعتم همراه من بود و حتی همین یک ساعت قبل به آن نگاهی انداختم تا بدانم ساعت چند است.
مرد ثروتمند برای برهم نخوردن مهمانیش استرس زیادی داشت و برای حفظ آبرویش به تمام ندیمههایش دستور دارد تمام باغ را بگردند تا ساعت را پیدا کنند.
آن شب همه برای پیدا کردن ساعت متحد شدند و میزبان به تعدادی از نوکرانش دستور داد جلوی درب ورودی باغ بایستند و هر کسی را که قصد خروج داشت، بگردند.
مهمانان به این فرمان اعتراض کردند و گفتند ما مردم شریف و آبرومندی هستیم و دزدی کار ما نیست. ناگهان یکی از ثروتمندان رو به خدمتکاری کرد که کفشهای مهمانان را جفت میکرد و گفت این دزد ساعت است. چون حرکاتش مشکوک است و من مطمئنم او ساعت را دزدیده است.
همهی نگاه ها به سمت ندیمهی بیچاره برگشت و خدمتگزاران میزبان، بلافاصله تمام لباسهای او را در آوردند تا مطمئن شوند ساعت پیش او هست یا نه؟ نوکران چیزی از او پیدا نکردند و گفتند ساعت پیش او نیست و مطمئنا شخص دیگری آن را دزدیده است.
ندیمه اشک در چشمانش حلقه بسته بود و رو به مردی کرد که به او اتهام دزدی زده بود و گفت من گرچه پیش همهی شما شرمندهام، پیش دزد رو سفید هستم و او در میان شما ایستاده است و میداند که دزدی کار من نیست. مهمانان تعجب کردند چرا خدمتکار مستقیما با او حرف میزند! ناگهان مرد میزبان نزدیک او شد و گفت مرا ببخشید، ولی مجبورم برای حفظ آبروی خودم و مهمانان شما را بگردم. سپس جیبهای او را گشت و ساعت را از کتش درآورد و به همه نشان داد.
مهمانان که متوجه شدند به نوکر میزبان تهمت زدهاند، بسیار خجالت کشیدند و از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند. از آن زمان تا به امروز، اگر به شخصی اتهامی بزنند و نتواند بیگناهیش را ثابت کند، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند:
اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم.
"از هر دری سخن"
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
آفتابا مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم
یاری ام ده که رنگین تر از پیش
تن به لبخند گرمت سپارم
چشم من شب همه شب نخفته است
آفتابا قدح واژگون کن
گونه رنگ شب شسته ام را
ساقی پاکدل پر ز خون کن
گر تغافل کنی ریشه من
در دل خاک رنجور گردد
بازوان مرا یاوری کن
تا نیایشگر نور گردد
#سیاوش_کسرایی
صبحتان مالامال ازامید وروشنی باد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
باز بالنده تر قد برآرم
یاری ام ده که رنگین تر از پیش
تن به لبخند گرمت سپارم
چشم من شب همه شب نخفته است
آفتابا قدح واژگون کن
گونه رنگ شب شسته ام را
ساقی پاکدل پر ز خون کن
گر تغافل کنی ریشه من
در دل خاک رنجور گردد
بازوان مرا یاوری کن
تا نیایشگر نور گردد
#سیاوش_کسرایی
صبحتان مالامال ازامید وروشنی باد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
#نامهنگاری
من هرچه کردهام و هرچه گفتهام رکوراست بوده است.
از اینها گذشته دیگر چیزی نمانده است که کسی نداند، مگر دردهايی که به جانمان است و تنها و تنها خودمان عمق و گسترهٔ آن را میدانیم و بالأخره هم خودمان باید مداوایش کنیم.
سیاوش کسرایی
نامه به شیوا فرهمند
مسکو
**۱۹بهمن سالگرد درگذشت
#سیاوشکسرایی
خالق منظومهٔ آرش کمانگیر، نخستین منظومۀ حماسی نیمایی ایران
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
من هرچه کردهام و هرچه گفتهام رکوراست بوده است.
از اینها گذشته دیگر چیزی نمانده است که کسی نداند، مگر دردهايی که به جانمان است و تنها و تنها خودمان عمق و گسترهٔ آن را میدانیم و بالأخره هم خودمان باید مداوایش کنیم.
سیاوش کسرایی
نامه به شیوا فرهمند
مسکو
**۱۹بهمن سالگرد درگذشت
#سیاوشکسرایی
خالق منظومهٔ آرش کمانگیر، نخستین منظومۀ حماسی نیمایی ایران
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─